بازگشت

يوسف


بعد از آنكه ميان يوسف و پدرش جدايي افكندند، قصد از بين بردن او را نمودند، اما گفتند او را نكشيد، بلكه در چاه اندازيد، از اين رو آن حضرت را در چاه آب انداختند، ولي حسين عليه السلام، با وجود اين كه پس از شهادت فرزندان و برادران و اصحابش، وارد آمدن زخم شمشيرها، نيزه ها و تيرها بر بدنش براي شهادت آن حضرت كافي بود، دشمن فرياد زد: او را بكشيد، آنگاه گروهي براي به شهادت رساندن و ذبح آن مقتول و نحر كردن آن منحور، آن هم به شيوه اي كه قلم توان تحرير آن را ندارد، آن حضرت را مورد حمله قرار دادند.

بعد از آنكه يوسف در چاه افكنده شد، مسافران به او برخورد كردند و او را به عنوان اسير با خود بردند و در بازار مصر براي فروش گرداندند. حسين عليه السلام نيز بعد از آنكه بر زمين افتاد، گروهي با سر آن حضرت برخورد كردند و آن را بر روي زمين نيزه نمودند و در بازار كوفه و شام و كوچه هاي آن چرخاندند.

يوسف عليه السلام را به اجبار نزد عزيز (مصر) بردند، اما او يوسف را نزد خود بزرگ و امين قرار داد، ولي (سر) حسين عليه السلام را پيش يزيد بردند و او شروع به ناسزاگويي و استهزاء به امام كرد و دندان هاي مبارك آن حضرت را (با چوب خيزران) زد.