بازگشت

زائران حسين، پس از دفن پيكر مطهر آن حضرت


كه چند دسته اند:

گروهي كه به طور دايم و مستمر آن حضرت را زيارت مي كنند. اين گروه ملائكه مي باشند كه به طور پيوسته در طول شبانه روز تا روز قيامت آن حضرت را زيارت مي كنند.

كساني كه در اوقات معين و به طور دايم امام حسين عليه السلام را زيارت مي كنند. آن زائري كه در وقت معين، اما هميشه آن حضرت را زيارت مي كند خداوند بلند مرتبه است كه منزه از مكان و آمد و رفت و تغيير احوال است و هر شب جمعه حسين عليه السلام را زيارت مي كند؛ يعني لطف خاصي بر آن حضرت افاضه مي فرمايد كه از آن به زيارت تعبير شده است.

همچنين در هر شب جمعه تمام پيامبران و اوصياء، آن حضرت را زيارت مي كنند. در شب نيمه شعبان و ليلة القدر هر سال، تمام پيامبران به زيارت حسين عليه السلام مي آيند. جبرئيل، ميكائيل و اسرافيل نيز در طول سال در اوقات مخصوصي به زيارت امام مي آيند.

اما از اهل دنيا اولين كسي كه پس از دفن پيكر مطهر حسين عليه السلام او را زيارت كرد، امام سجاد عليه السلام بود. آن حضرت بعد از 3 روز، وقتي با گروهي از بني اسد بدن پاك امام را دفن و قبر را مرتب نمود، با سلام خاص ‍ و عبارت هاي مخصوصي و در حالي كه دستش را بر قبر گذاشته بود، پدر بزرگوارش را زيارت كرد.

بعد از آن، طوايفي كه در اطراف كربلا بودند، به زيارت امام حسين عليه السلام آمدند. حتي روايت شده كه در طول يك يا دو سال بعد از شهادت امام، تعداد صد هزار زن، از كساني كه با آن حضرت خصومت نداشتند، قبر او را زيارت كردند.

از ديگر كساني كه چند روز بعد از دفن پيكر امام، آن حضرت را زيارت كرد، عمرالسهي است. گفته شده است او اولين شاعري است كه در رثاي امام حسين عليه السلام اشعاري سرود. عمرو آمد و بر بالاي قبر ايستاد و اشعاري به اين معنا سرود: در كربلا بر سر قبر حسين آمدم. اشك فراواني از چشم هايم براي او جاري شد. همچنان براي او مرثيه خواني مي كنم و مي گريم. اشك هاي چشمانم و آه و ناله هاي سينه ام مرا در اين كار كمك مي كنند. سلام بر اهل قبور در كربلا، هر كس آنها را زيارت مي كند بگويد سلام من بر آنها باد. سلام بر آنها در هر صبح و شام و ظهر، و اين سلام را باد و غبار به آن قبرها مي رساند، و بوي مشك و عبير آن قبرها از كساني كه به زيارت قبر آن حضرت نايل شده اند، به مشام مي رسد.

اولين كسي هم كه به قصد زيارت آن حضرت از نقطه اي دور دست آمد، جابر بن عبدالله انصاري بود. زيارت امام توسط جابر كيفيت خاصي دارد كه ما آن را در جاي خود خواهيم آورد.

سپس خداوند دل و جان مردم را شيفته حسين عليه السلام كرد و شيعيان در زمان بني اميه - كه لعنت خدا بر آنها باد - به زيارت آن حضرت توجه خاصي نشان مي دادند، اما از اين كار باز داشته مي شدند؛ حتي براي جلوگيري از اين كار نگهبان گماردند و كمينگاه هايي را ايجاد كردند و دستور كشتن و به صليب كشيدن و بريدن دست و پاي هر كس را كه به زيارت آن حضرت برود، صادر نمودند. اما اين مسائل به تعداد زائران آن حضرت افزود. سپس متوكل از حاكمان بني عباس - لعنت الله عليه - به خاطر شدت عداوتش، به ويژه با حضرت زهراء سلام الله عليها و فرزندان ايشان، به شدت مانع زيارت امام عليه السلام گرديد، اما وقتي ملاحظه كرد، اين كار فايده اي ندارد، دستور داد قبر شريف را تخريب كنند. بعد ديد اين كار هم فايده اي ندارد، لذا دستور داد براي محو آثار قبر امام، آنجا را شخم بزنند، نبش قبر كنند و آب جاري سازند. اما خداوند تعالي يكي از خصوصيات حسين را اين قرار داد كه همان شخصي كه قبر را تخريب و محل آن را شخم زد و آبياري نمود، دستور تعمير و ساخت آن را صادر نمود و منادي به دستور او اعلام كرد كه زيارت قبر حسين عليه السلام، مجاز مي باشد.

تفصيل اين مطلب آن طور كه در اخبار آمده، چنين است: متوكل از خلفاي بني عباس نسبت به اهل بيت رسول خدا صلي الله عليه و آله دشمني زياد و بغض شديدي داشت. او بود كه دستور داد بارگاه امام حسين را خراب، قبر را ويران و آثار آن را محو نمايند و آب رود علقمه را بر آن جاري سازند، به نحوي كه اثري از آن باقي نماند و احدي نتواند در آنجا بماند و خبري بگيرد. او مردم را تهديد كرد هر كس قبر حسين برود، كشته مي شود. آنگاه از ميان مأموران خود عده اي را مراقب اين كار كرد و به آنها توصيه نمود، هر كس به قصد زيارت حسين بيايد، او را بكشيد. آنها مي خواستند به اين واسطه نور خدا را خاموش و آثار ذريه پيامبر خدا صلي الله عليه و آله را محو نمايند. خبر به مردي از اهل خير رسيد كه به او زيد مجنون مي گفتند، ولي او انساني عاقل و داراي نظري صائب بود؛ اما به اين خاطر به او مجنون مي گفتند كه هر انسان خردمند و اديبي را به سكوت وا مي داشت و دليل و برهان او را رد مي كرد و از جواب باز نمي ايستاد و از سخن گفتن خسته و ملول نمي شد. وقتي خبر تخريب بارگاه حسين عليه السلام و شخم زدن محل قبر را شنيد، اين مسأله برايش گران تمام شد و حزن و اندوهش شديد گرديد و مصيبت هاي امام به خاطر تخريب قبر امام حزن و اندوه بر او غالب شد، پاي پياده و ديوانه وار از مصر خارج شد، در حالي كه به درگاه الهي شكوه مي كرد. او همچنان اندوهگين و افسرده بود تا به كوفه رسيد. بهلول آن زمان در كوفه بود. زيد مجنون او را ديد و به او سلام كرد. بهلول جواب سلام او را داد و از او پرسيد از كجا مرا مي شناسي، در حالي كه تو هرگز مرا نديده اي؟ زيد گفت: اي شخص بدان كه قلوب مؤمنان چون سربازان مجهزي هستند كه نسبت به آنچه شناخت دارند با هم ائتلاف مي كنند. بهلول پرسيد: زيد! چه مسأله اي موجب شده كه تو پاي پياده از وطن و بلاد خودت بيرون بيايي؟ در جواب گفت: به خدا سوگند تنها شدت حزن و اندوهم مرا وادار به اين كار كرد. به من خبر رسيد كه اين ملعون (متوكل) دستور داده است ساختمان قبر حسين را خراب كرد و آنجا را شخم بزنند و زائران آن حضرت را بكشند. اين مسأله مرا از وطن آواره كرد، عيشم را منغص، اشكم را جاري و خواب از چشمانم ربوده است. بهلول گفت: به خدا سوگند من هم چنين حالتي دارم. آنگاه به او گفت: برخيز به كربلا برويم تا قبور فرزندان علي مرتضي عليهم السلام را ببينيم. دست يكديگر را گرفته راه افتادند تا به قبر حسين عليه السلام رسيدند. اما ديدند كه قبر به حال خود باقي است و تغييري نكرده، ساختمان قبر را خراب كرده اند، اما هر چه آب بر آنجا بسته اند، به قدرت خداوند عزيز جبار در زمين فرو رفته و حتي يك قطره آب به قبر حسين عليه السلام نرسيده و هر گاه به طرف قبر شريف مي آيد، زمين قبر به اذن خداوند تعالي مرتفع مي شود. زيد مجنون از ديدن اين صحنه متعجب شد و به بهلول گفت: بهلول نگاه كن ببين! مي خواهند نور خدا را با دهانشان خاموش كنند، اما خدا مي خواهد نورش را كامل و تمام كند، هر چند كه مشركان را خوش نيايد. او گفت: متوكل در طول 20 سال به طور مرتب و دايم دستور داد محل قبر حسين عليه السلام را شخم بزنند و زراعت بكارند، اما قبر شريف همچنان به حالت خود باقي است و هيچ تغييري نكرده و حتي يك قطره آب هم به آن نرسيده است.

وقتي شخصي كه مأمور بود آن محل را شخم بزند و زراعت كند، با اين قضيه مواجه شد، در فكر فرو رفت و گفت: به خدا و به محمد صلي الله عليه و آله ايمان آوردم. به خدا سوگند اگر ديوانه وار سر به بيابان مي گذارم، اما قبر حسين فرزند دختر رسول خدا را شخم نمي زنم و زراعت نمي كارم. مدت بيست سال است كه معجزه الهي را مشاهده و دلايل و برهان هاي اهل بيت پيامبر خدا را مي بينم، اما عبرت نگرفته ام. آنگاه يوغ را (از گردن گاوها) باز و گاوها را رها كرد و به طرف زيد مجنون رفت و به او گفت: پيرمرد! از كجا آمده اي؟ گفت: از مصر. پرسيد: براي چه منظوري اينجا آمده اي، آيا از كشته شدن نمي ترسي؟ زيد گريه كرد و گفت: به خدا سوگند اطلاع پيدا كردم كه قبر حسين عليه السلام را شخم زده اند. اين مسأله مرا اندوهگين كرد و باعث غم و ناراحتي من شد. آن مرد بر روي پاهاي زيد افتاد و شروع به بوسيدن كرد و گفت: اي پيرمرد! پدر و مادرم به فداي تو باد. از وقتي تو پيش من آمدي رحمت الهي به من روي آورد و قلبم به نور خدا روشن گشت. من به خدا و رسول او ايمان آوردم. مدت 20 سال است كه اين زمين را شخم مي زنم و هر وقت آب به قبر حسين عليه السلام بستم، فرو رفت و به صورت گرداب در آمد و يك قطره از آن به قبر حسين عليه السلام نرسيد. گويي كه من با به حال مست بوده ام، اما اينك به بركت آمدن تو، به هوش آمده ام. آنگاه زيد گريه كرد و ابياتي خواند. آن شخص نيز گريه كرد و گفت: اي زيد! تو مرا از خواب غفلت بيدار كردي.

نزد متوكل در سامراء مي روم، و ماجرا را همان طور كه هست برايش بازگو مي كنم يا مرا مي كشد يا رهايم مي كند. زيد گفت: من هم به همراه تو مي آيم و در اين باره به تو كمك مي كنم.

وقتي آن شخص وارد بر متوكل شد و مشاهدات خود را درباره قبر حسين عليه السلام به اطلاع او رساند، خشم و غضب تمام وجود متوكل را فرا گرفت و بغض و كينه اش نسبت به اهل بيت رسول خدا صلي الله عليه و آله بيشتر شد و دستور قتل آن مرد را صادر نمود؛ همچنين دستور داد ريسماني به پاي او ببندند و او را با صورت در بازار بكشند و بعد در ميان مردم به دار آويخته شود تا براي آنان كه مي خواهند عبرت بگيرند، درس عبرتي باشد و كسي باقي نماند (جراءت نكند) تا از اهل بيت ياري كند. اما زيد مجنون؛ حزن و اندوهش بيشتر شد و همچنان گريه مي كرد و صبر كرد تا آن شخص ‍ را از چوبه دار پائين آوردند و جسدش را در ميان زباله ها انداختند. آنگاه زيد به سراغ او آمد، جنازه او را برداشت و به طرف دجله برد و در آنجا غسل داد و كفن نمود و بر او نماز خواند و سپس آن را دفن نمود و مدت سه روز تمام در كنار قبر ماند و قرآن تلاوت كرد و از او جدا نشد. يك روز كه در كنار قبر نشسته بود، بناگاه صداي فرياد و نوحه و زاري زنان و مردان بسياري را شنيد كه با خود جنازه اي حمل مي كردند. كثرت جمعيت به قدري بود كه راه بند آمده بود، زيد گمان كرد كه متوكل مرده است. به سوي يكي از افراد آن جمعيت رفت و از او پرسيد: اين ميت كيست؟ گفت: جنازه يكي از كنيزان متوكل است. نام اين كنيز ريحانه و او يك كنيز سياه حبشي بود كه متوكل علاقه شديدي به او داشت.

وقتي زيد آن صحنه را ديد غم و اندوهش بيشتر شد و آتش سينه اش ‍ برافروخته گشت و بر سر و صورت خود مي زد و گريبان چاك مي كرد و خاك بر سر مي ريخت و مي گفت: واويلا وا اسفا، يا حسين! تو در سرزمين كربلا عريان، تنها و غريب، لب تشنه به شهادت رسيدي، زنان و دخترانت و اهل و عيالت را به اسارت بردند و كودكانت را كشتند، اما كسي براي تو گريه نمي كند. پيكر مطهر تو را بي غسل و كفن دفن مي كنند و بعد محل قبرت را شخم مي زنند تا نورت را خاموش نمايند، در حالي كه شما فرزند علي مرتضي و فاطمه زهراء مي باشي.

اين همه احترام و عظمت براي يك كنيز سياه قايلند، اما كسي براي فرزند محمد مصطفي صلي الله عليه و آله غمگين نيست و گريه نمي كند.

زيد همچنان گريه مي كرد و نوحه سر مي داد تا از هوش رفت و تمام مردم حاضر در آنجا نيز نظاره گر بودند. برخي از آنها دلشان به حال او سوخت. وقتي زيد دوباره به هوش آمد اين سخنان را بر زبان جاري ساخت: آيا قبر حسين را در كربلا شخم مي زنند، اما قبر فرزند آن زن زناكار را آباد مي كنند. شايد زمانه دوباره عوض شود و دولت حق روي كار آيد. خدا اهل فساد و آنكه را بر اين دنياي فاني ايمان دارد، لعنت كند.

گفته اند كه زيد اين عبارات را در برگه اي نوشت و آن را به يكي از دربانان متوكل داد. وقتي متوكل آن را خواند به شدت خشمگين شد و او را احضار كرد. ميان زيد و او مطالبي از وعظ و توبيخ رد و بدل شد. متوكل براي تحقير شاءن امام علي عليه السلام، از او پرسيد درباره ابوتراب چه نظر داري؟ زيد گفت: به خدا سوگند! تو به فضل، شرف، حسب و نسب آن حضرت آگاه هستي و كسي جز كافران بدگمان فضل او را انكار نمي كند و جز منافقان دروغگو با او دشمني نمي كند. آنگاه شروع به بر شمردن فضايل و مناقب حضرت علي عليه السلام نمود و تا آنجا ادامه داد كه متوكل به خشم آمد و دستور داد او را زنداني كنند.

چون شب فرا رسيد و متوكل به خواب رفت، هاتفي نزد او آمد و لگدي به او زد و گفت برخيز و زيد را از زندان بيرون بياور، و گرنه خداوند هر چه سريعتر تو را هلاك مي كند. متوكل خودش برخاست و زيد را از زندان آزاد كرد و خلعت بسيار گرانبهايي به او پوشانيد و گفت: هر خواسته اي داري، بگو. زيد گفت: خواسته ام عمارت و ساختن قبر حسين عليه السلام است و اينكه كسي متعرض زائران آن حضرت نشود. متوكل دستور اين كار را صادر كرد و زيد با شادي و سرور از نزد او بيرون آمد و در شهرها مي گرديد و مي گفت: هر كس قصد زيارت قبر حسين را دارد براي هميشه در امان است.