بازگشت

خطاب هاي مختص به زيارت امام حسين


كه در زيارت انبياء و ائمه ديگر نيامده است، و چند نوع است:

اول؛ مختص كردن آن حضرت به صفاتي كه غالبا مربوط به صفات مصيبت ايشان به هنگام شهادتشان است كه اين مطلب دليل بر فضيلت خاص ‍ ايشان است.

دوم؛ مختص كردن ايشان به صفات مخصوصي مانند ثارالله، ذبيح الله، قتيل الله و وترالله.

سوم؛ مختص كردن حسين به سلام بر پيامبران به هنگام سلام كردن بر آن حضرت با ويژگي، اسامي و صفاتشان، زيرا صفات حسين عليه السلام مظهر تمام اسامي و صفات پيامبران است، كه ما آن را به عنوان مربوط به پيامبران يادآور شده ايم.

چهارم؛ مختص كردن گفتن لبيك در زيارت آن حضرت؛ در بعضي از زيارت هاي مربوط به ايشان وارد شده است كه پس از سلام بر او هفت مرتبه عبارت لبيك داعي الله تكرار شود. علت لبيك گفتن به او اين است كه آن حضرت دومين شخص دعوت كننده به سوي خدا پس از جدش ‍ صلي الله عليه و آله مي باشد.

دعوت كننده اول، مردم را به اسلام و شهادتين دعوت كرد و دعوت خود را به ياري و نصرت خداوند و ايجاد رعب از ايشان در دل ها و امداد ملائكه و شمشير اسدالله الغالب علي عليه السلام و كمك تعدادي از اصحاب مجاهدش، آشكار و به پيروزي رساند و حسين عليه السلام، دعوت كننده دوم، به ايمان و اعتقاد به امام حق و ائمه راشدين دعوت نمود و دعوت ايشان به اين مسائل به واسطه شهادت مظلوميتشان و كيفيت خاصي كه براي ايشان پيش آمد، انجام گرفت.

بنابراين مي بايست با گفتن لبيك به اين دعوت كننده هم، پاسخ مثبت داد و چون آن حضرت هم به طور زباني و هم به طور عملي به سوي خدا دعوت كرد، لذا لبيك گفتن به ايشان مستحب است، اما هفت بار لبيك دلايلي دارد؛ از جمله:

الف: ملاحظه حالت هاي اجابت كننده، زيرا اجابت به واسطه بدن، دست، زبان، گوش، چشم، راءي، عشق و علاقه مي باشد، و آن طور كه از عبارت زيارت بر مي آيد، هر لبيكي، در پاسخ به دعوتي است. در عبارت زيارت، پس از آنكه جمله لبيك داعي الله هفت بار تكرار مي شود، آمده است ان كان لم يحبك بدني عند استغاثتك و لساني عند استنصارك، فقد اجابك قلبي و سمعي و بصري و راءيي و هوايي يعني دلم با عشق به تو، تو را اجابت كرد و گوشم با شنيدن مصيبت تو و چشمم با گريه بر تو و راءي من به اينكه عمل هر كس را كه دعوت تو را اجابت كرد، دوست بدارم و هوا و علاقه من به اينكه ميل من به تو است، تو را اجابت كرد و جسم من اينك به سوي تو مي آيد و زبانم اينك ثنا و سلام بر تو مي گويد.

ب: لبيك هاي هفتگانه در واقع پاسخ به طلب ياري و نصرت آن حضرت است كه هفت بار تكرار فرمود: يك بار در مكه معظمه؛ هنگامي كه خواست از آنجا حركت كند در مسجدالحرام در ميان مردم سخنراني كرد و سپس ‍ ياري و نصرت طلبيد و فرمود: هر كس خون قلب خود را در راه خدا مي دهد و خود را براي لقاء الله آماده كرده، حركت كند كه من فردا صبح به خواست خدا حركت خواهم كرد.

بار دوم در خارج از مكه، هنگامي كه صبحگاهان از آن شهر خارج شد؛ در آن هنگام عبدالله بن عباس، عبدالله بن جعفر، عبدالله بن زبير و عبدالله بن عمر، نزد ايشان آمدند تا او را از رفتن به عراق باز دارند و هر يك از آنها به شيوه اي سخن گفتند و امام در پاسخ به آنها فرمود كه من مأمور به امري هستم كه آن را اجرا مي كنم و سپس طلب ياري كرد و از آنها خواست او را ياري كنند. آنگاه عبدالله بن جعفر دو فرزندش، عون و محمد را همراه امام فرستاد و گفت من بعد از اين دو به شما ملحق مي شوم. امام به عبدالله بن عمر فرمود: اي ابو عبدالرحمن! از خدا بترس و ياري مرا رها نكن؛ اما او عذر آورد و با امام وداع نمود و گفت: يا ابا عبدالله! من آن جايي را كه پيامبر بن عمر قلب امام را بوسيد و گريه كرد و با ايشان خداحافظي كرد و رفت.

بار سوم، در راه مكه به كربلا؛ امام در بين راه با هر كس كه ملاقات مي كرد براي اتمام حجت بر مردم، از او طلب ياري مي كرد. ياري خواستن امام گاهي زباني و گاهي با فرستادن نماينده بود. و چون مردم پي بردند كه تعداد اندكي از ايشان تبعيت مي كنند، وقتي امام از آنها طلب ياري مي كرد، برخي شروع به آوردن عذر و بهانه كردند، تعدادي موضوع تجارت و برخي مسأله زارعت و اهل و عيال را بهانه كردند و برخي هم وعده دادند كه خواهيم آمد. تعدادي از مردم هم وقتي متوجه مي شدند كه امام در منزلي فرود آمده اند، از آن منزل دور مي شدند تا از آنها طلب ياري نكند. چنان كه گروهي از فرازه و بجيله، چنين كردند. آنها گفتند: پس از انجام حج به امام حسين عليه السلام ملحق شديم و با ايشان حركت مي كرديم؛ اما هيچ چيز براي ما ناراحت كننده تر از اين نبود كه با او در يك منزل فرود آييم. هر گاه ايشان بر آبي فرود مي آمدند، ما در جاي ديگري فرود مي آمديم و اگر چاره اي نداشتيم جز اينكه با او در يك منزل فرود آييم، ما در طرف ديگري منزل مي كرديم. همه اينها به آن خاطر بود كه ما را به ياري و نصرتش دعوت نكند.

بايد گفت: اگر روزي اين حالت خوب تأمل كني در مي يابي كه اين چنين وضعيتي از بزرگترين مصيبت هاي آن حضرت بوده است و بالاتر از اين، آن حضرت بعضي وقت ها ملاحظه مي كرد، عده اي در ميان راه در حركتند و به سمت ايشان مي آيند، اما راه را كج مي كردند و به طرف ديگر مي رفتند تا آن حضرت آنها را نبيند و آنها را مكلف به نصرت و ياري خود نكند. كما اينكه چنين حالتي براي تعدادي از اهل كوفه اتفاق افتاد.

بالاتر از اينها سخنان عبيدالله بن حر جحفي است. هنگامي كه امام به قصر بني مقاتل رسيد و در آنجا فرود آمد، ملاحظه كرد و چادري برپاست. پرسيد، از آن كيست؟ گفتند: از آن عبيدالله بن حر جحفي است. فرمود: او را دعوت كنيد نزد من بيايد. وقتي فرستاده امام نزد او آمد به او گفت: حسين بن علي عليهماالسلام تو را به حضور مي طلبند. عبيدالله گفت: انا لله و انا عليه راجعون به خدا سوگند من از كوفه خارج نشدم مگر اينكه اكراه داشتم حسين وارد آن شود در حالي كه من در آنجا هستم. به خدا نمي خواهم او را ببينم و نه او مرا ببيند.

فرستاده نزد امام آمد و ايشان را از آنچه گذشته بود، آگاه كرد. امام حسين عليه السلام برخاست و نزد او رفت و سلام كرد و نشست. سپس از او دعوت كرد كه به همراهش خروج كند. عبيدالله بن حر همان سخنان را براي امام تكرار كرد و از امام خواست او را معاف كند. بعد امام حسين عليه السلام به او گفت: اي مرد! تو گناهكار و خطا كردي، خداوند عز و جل به خاطر كاري كه مي كني - اگر همين حالا توبه نكني - تو را مؤ اخذه مي كند. به ياري من بيا، جدم در پيشگاه خداوند تبارك و تعالي شفيع تو مي شود. او گفت: اي پسر رسول خدا! اگر تو را ياري كنم، اولين كشته در مقابل تو خواهم بود؛ اما اين اسب مرا بگير، براي خودت، به خدا سوگند هر گاه سوار بر آن شدم و چيزي را خواستم به آن رسيدم و هر كس را كه ديدم بر او غلبه كردم؛ اين اسب براي شما، آن را با خود ببر. امام حسين عليه السلام از ايشان روي گرداند و فرمود: ما نيازي به تو و اسب تو نداريم ما كنت متخذ المضلين عضدا [1] (من هرگز گمراهان را به مددكاري نگيرم)؛ اما تو، فرار كن، نه با ما باش و نه عليه ما؛ زيرا كسي كه طلب ياري ما اهل بيت را بشنود و لبيك نگويد، خداوند او را به چهره بر آتش جهنم افكند. سپس امام برخاست و رفت و وارد خيمه خود شد.

بعد از آن، عبيدالله دچار پشيماني شد به نحوي كه نزديك بود قبض روح شود. او گفت: تا عمر دارم بايد حسرت بخورم، حسين از من طلب ياري و نصرت نسبت به اهل نفاق و ضلالت كرد. در قصر بني مقاتل به من فرمود: آيا ما را رها مي كني و قصد جدايي ما را داري؟ اگر جانم را فدايش مي كردم به همراه فرزند پيغمبر كه جانم فدايش باد، به كرامت روز قيامت نايل مي شدم. از من روي برگرداند، سپس خداحافظي كرد و رفت. آناني كه حسين را ياري كردند رستگار شدند و ديگران نفاق ورزيدند و خسران ديدند.

طلب ياري نمودن هاي امام حسين عليه السلام تنها در زهير بن قين اثر كرد. زهير به همراه فرازه و بجيله بود كه از امام حسين عليه السلام دوري مي جستند. آنها در يك منزل فرود آمدند، و در گوشه اي به دور از امام حسين عليه السلام رحل اقامت افكندند. همراهان زهير گفتند: وقتي ما نشستيم تا غذايي بخوريم، ناگهان فرستاده امام حسين عليه السلام آمد، سلام كرد و وارد شد و گفت: زهير! ابا عبدالله در پي شما فرستاده تا به حضورش بروي. همه ما هر چه در دست داشتيم از دستمان افتاد.

سكوت همه جا را فرا گرفت. همسرش به او گفت - سيد گفته است او ديلم دختر عمرو بود - سبحان الله! فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله كسي را در پي تو فرستاده، اما نمي خواهي به حضورش بروي؟ بهتر است نزد ايشان بروي، سخنانش را بشنوي و برگردي. زهير به حضور امام حسين عليه السلام آمد، طولي نكشيد كه خندان و در حالي كه سيمايش ‍ مي درخشيد بازگشت و دستور داد، چادر، بار و توشه اش را بردارند و به سوي حسين عليه السلام ببرند. آنگاه به همسرش گفت: تو آزاد هستي، به خانواده ات ملحق شو، من دوست ندارم از ناحيه من جز خير و خوبي به تو برسد. تصميم گرفته ام حسين را همراهي كنم تا جانم را فدايش نمايم و از او حفاظت كنم. سپس اموالش را به همسرش داد و او را به يكي از پسرعموهايش سپرد تا به خانواده اش برساند. همسر زهير رو به زهير ايستاد و گريه كرد و با او خداحافظي نمود و گفت: خدا تو را برگزيد؛ از تو مي خواهم روز قيامت در پيشگاه جد حسين عليه السلام مرا به خاطر آوري.

بعد زهير به همراهانش گفت: هر كس دوست دارد به همراه من بيايد و گرنه اين آخرين عهد و پيمان است. مي خواهم سخني را براي شما بگويم. ما با يكي از طوايف عرب به نام البحر جنگيديم و خداوند ما را بر آنها پيروز نمود و به غنايمي دست يافتيم. آنگاه سلمان (رضي الله عنه) به ما گفت آيا به خاطر فتح و پيروزي كه خدا نصيبتان كرد و غنايمي كه به دست آوريد، خوشحاليد؟ گفتيم: بله، سلمان گفت: آنگاه كه سيد جوانان آل محمد را درك كرديد، به واسطه اينكه در ركاب او مي جنگيد و غنايمي كه در آن روز نصيبتان مي شود، خوشحال تر باشيد.

زهير گفت: اما من شما را به خدا مي سپارم. گفتند: به خدا سوگند او در ميان قوم بود تا به شهادت رسيد.

بار چهارم؛ امام با فرستادن نامه براي بزرگان بصره از آنها طلب ياري كرد.

فرستاده، شخصي به نام اباذرين و متن نامه چنين بود: بسم الله الرحمن الرحيم. از حسين بن علي به اشراف اهل بصره و اعيان آن، شما را به سوي خدا و پيامبرش فرا مي خوانم. سنت رسول خدا مرده است؛ اگر دعوت مرا اجابت كنيد و از امر من اطاعت نماييد، شما را به راه رشد و صلاح هدايت مي كنم. والسلام.

وقتي نامه امام به دست آنها رسيد، يزيدبن مسعود، افرادي از بني تميم، بني قحطيه و بني سعد را جمع كرد و براي آنها صحبت نمود و آنها را موعظه كرد. او در قسمتي از سخنان خود خطاب به آنها گفت: اين شخص ‍ حسين بن علي عليهماالسلام فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله مي باشد. او انساني با شرافت، اصيل و با راءي و نظري عميق است، و داراي فضلي وصف ناشدني و عملي فناناپذير مي باشد، سپس سخنان خود را چنين ادامه داد. شما در جنگ جمل گناهاني مرتكب شديد، آن گناهان را با ياري فرزند رسول الله صلي الله عليه و آله بشوييد و از خود پاك كنيد.

افراد دعوت او را پذيرفتيد و تصميم گرفتند به سوي امام بروند، وقتي آماده حركت شدند، قبل از اينكه به راه افتند، خبر شهادت امام حسين عليه السلام به آنها رسيد.

بار پنجم؛ ياري طلبيدن امام از بزرگان كوفه، از كساني كه گمان مي رفت، هنوز به راءي و نظر خود باقي هستند. امام خطاب به آنها نوشت: بسم الله الرحمن الرحيم. از حسين بن علي، به سليمان بن صرد و مصيب بن نجيه و رفاعة بن شداد و عبدالله بن وال و جماعت مؤمنان. اما بعد؛ شما مي دانيد كه پيامبر خدا صلي الله عليه و آله در زمان حياتشان فرمود: هر كس ببيند فرمانرواي ستمگري خدا را حلال مي شمارد، پيمان او را مي شكند، با سنت رسول خدا صلي الله عليه و آله مخالفت مي كند و در ميان بندگان خدا به گناه و تجاوز عمل مي نمايد، و او با زبان و عمل، با چنين فرمانروايي مخالفت نكند، بر خداوند است كه اين شخص را با آن فرمانرواي ستمگر يكجا در آتش دوزخ قرار دهد. شما مي دانيد كه اين قوم اطاعت شيطان را بر خود لازم نموده و از اطاعت خداوند سر باز زده و فساد را آشكار نموده و حدود الهي را تعطيل كرده و بيت المال مسلمانان را چپاول كرده اند، حرام خدا را حلال و حلالش را حرام نموده اند و همانا كه من به خاطر نزديكي ام به پيامبر خدا صلي الله عليه و آله به اين كار (مخالفت با سلطان ستمگر) شايسته ترم. نامه هاي شما به دستم رسيد و فرستادگانتان براي بيعت با شما، نزد من آمد. شما مرا رها نمي كنيد و مرا در مقابل دشمن تنها نمي گذاريد، اگر به بيعت خود نسبت به من وفا كنيد به بهره و نصيبتان مي رسيد و هدايت شده ايد. من با شما هستم و خانواده و فرزندانم با خانواده ها و فرزندان شما مي باشند و من براي شما الگو و اسوه هستم. اگر چنين نكنيد و عهد و پيمان و زشت و منكري است كه آن را درباره پدرم، برادرم و پسرعمويم مرتكب شديد. مغرور كسي است كه فريب شما را بخورد. پس در حظ و بهره خود به خطا رفتيد و نصيب خود را ضايع نموديد و هر كس عهد و پيمان بشكند، به زيان خود اوست؛ خداوند مرا از شما بي نياز خواهد كرد. والسلام.

سپس امام نامه را مهر كرد و به هم پيچيد و آن را به قيس مصهر صيداوي داد.

وقتي قيس به نزديك در كوفه رسيد، حصين بن نمير، سر راه را بر او گرفت تا او را بازرسي كند. نامه را بيرون آورد و پاره كرد. حصين، قيس را نزد ابن زياد لعنت الله عليه برد. چون پيش ابن زياد حاضر شد از او پرسيد: تو چه كسي هستي؟ قيس گفت: من مردي از شيعيان اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب و فرزند او عليهماالسلام هستم. پسر زياد از او پرسيد: نامه از چه كسي و براي چه كساني بود؟ جواب داد: از حسين بن علي عليهماالسلام به جماعتي از اهل كوفه كه من اسامي آنها را نمي دانم.

پسر زياد - لعنت الله عليه - خشمگين شد و گفت: به خدا سوگند از اينجا نمي روي تا اسامي آنها را به من بگويي يا بر بالاي منبر بروي و حسين بن علي و پدر و برادرش را لعن كني، وگرنه تو را تكه تكه خواهم كرد.

قيس گفت: اسامي آن جماعت را به تو نمي گويم، اما بر بالاي منبر مي روم و آن كار را نسبت به حسين، پدر و برادرش مي كنم. قيس بر بالاي منبر رفت و حمد و ثناي خدا را گفت و بر پيامبر درود و صلوات فرستاد و بر مهر و محبت خود به علي و فرزندانش صلوات الله عليهم افزود، بعد عبيدالله بن زياد و پدرش و سپس ستمگران بني اميه را از اول تا آخر لعن نمود، بعد گفت: من فرستاده حسين عليه السلام به سوي شما هستم، ايشان در فلان نقطه هستند، به دعوت او پاسخ مثبت بدهيد.

عبيدالله دستور داد او را از بالاي قصر پائين اندازند، كه همين كار را با او كردند.

گفته شده او كتف بسته بر زمين افتاد و استخوان هايش در هم شكست و هنوز رمقي در بدن داشت كه مردي به نام عبدالملك بن عميراللخمي بالاي سرش آمد و سر از تنش جدا كرد. به او ايراد گرفتند و گفتند چرا اين كار را كردي. گفت: مي خواستم او را راحت كنم.

بار ششم؛ طلب ياري كردن از كساني كه براي جنگيدن با آن حضرت آماده بودند، به منظور اتمام حجت با آنها؛ امام يك بار از حر و سپاهيانش، هنگامي كه با آنها برخورد كرد و مانع از بازگشت امام شدند، طلب ياري كرد و در شب ششم محرم هم از عمر بن سعد لعنت الله عليه ياري طلبيد. اما در مورد حر. هنگامي كه حر و افرادش جلوي امام آمدند، امام آنها را سيراب كرد، آنها به همراه امام حركت كردند و پا به پاي امام آمدند تا اينكه وقت نماز ظهر شد. امام عليه السلام به حجاج بن مسروق فرمود كه اذان بگويد، وقتي به اقامه رسيد، امام حسين عليه السلام با عبا و نعلين آمد، خدا را حمد كرد و بر او درود فرستاد، سپس فرمود: اي مردم! من اينجا به اين خاطر آمدم كه نامه هاي شما به دستم رسيد و فرستادگان شما، پيش من آمدند كه من پيش شما بيايم، آنها گفتند ما امام نداريم، شايد خداوند ما و شما را بر هدايت و حق گرد آورد. اگر شما بر عهد و پيمان خود هستيد، من به سوي شما آمده ام، به من از عهد و پيمان هايتان، چيزي بدهيد تا اطمينان پيدا كنم. در غير اين صورت، اگر از آمدن من اكراه داريد، به جايي بر مي گردم كه به سوي شما آمده ام.

همه ساكت شدند و حتي يك كلمه نگفتند. آنگاه امام به مؤ ذن فرمود: اقامه بگو و نماز برپا شد. به حر فرمود: آيا مي خواهي با يارانت، خودت نماز بخواني؟ جواب داد: با شما نماز مي خوانيم. آنگاه امام عليه السلام نماز را اقامه فرمود، سپس وارد خيمه خود شدند و اصحابش به گرد ايشان جمع شدند. حر نيز به مكان خود بازگشت و وارد خيمه اي شد كه برايش برپا كرده بودند؛ و پانصد نفر از يارانش نيز دور او جمع شدند و بقيه به صف خود بازگشتند و هر يك افسار اسب خود را گرفته و در سايه آن نشستند.

وقتي عصر شد، امام حسين عليه السلام فرمود براي رفتن آماده شوند، همه آماده شدند، سپس امر فرمود مؤ ذن اذان عصر را بگويد. امام تشريف آورد و با آن جماعت نماز خواند و سلام كرد و رو به سوي جمعيت نمود و بعد از حمد و ثناي خدا فرمود: اي مردم! اگر از خدا بترسيد و حق را براي اهلش ‍ نيز بشناسيد، خداوند از شما راضي و خشنود است و ما اهل بيت محمد صلي الله عليه و آله به ولايت امر بر شما از اينها شايسته تر هستيم. اينها ادعاي چيزي را مي كنند كه حق آنها نيست و ميان شما با ستم و تجاوز عمل مي كنند. اگر شما از ما كراهت داريد و نسبت به حق ما جاهل هستيد، و اگر راءي و نظر شما اينك غير از آن چيزي است كه نامه هاي شما و فرستادگانتان به سوي من؛ حكايت از آن دارد، نزد شما مي روم.

حر گفت: به خدا سوگند من از اين نامه ها و فرستادگاني به شما متذكر شديد، خبر ندارم. امام حسين عليه السلام به يكي از اصحابش فرمود: خرجيني را كه در آن نامه هاي آنها قرار دارد، بياور، خرجين را كه مملو از نامه ها بود آورد و مقابل او پراكنده كرد. حر گفت ما جزء اينهايي كه براي شما نامه نوشته اند، نيستيم. به ما دستور داده شده است، اگر شما را ديديم، از شما جدا نشويم تا شما را در كوفه پيش عبيدالله زياد ببريم. امام فرمود: مرگ به تو از اين هدف نزديك تر است.

اما طلب ياري كردن امام از پسر سعد لعنت الله عليه؛ امام حسين عليه السلام كسي را پيش او فرستاد و فرمود مي خواهم با تو صحبت كنم؛ امشب ميان دو لشگر با هم ملاقات كنيم. پسر سعد - لعنت الله عليه - با بيست نفر آمد. امام حسين عليه السلام نيز همانند ايشان حاضر شدند. وقتي هم را ديدند، امام حسين عليه السلام به اصحابش فرمود كه بجز برادرش عباس و فرزندش علي اكبر، بقيه دور شوند، عمر بن سعد نيز به يارانش دستور داد دور شوند و پسرش حفص و غلامش در كنارش باقي ماندند. حسين عليه السلام به او فرمود: واي بر تو اي پسر سعد! آيا از خدايي كه مي داني كه به سويش باز مي گردي، نمي ترسي، مي خواهي با من بجنگي در صورتي كه مي داني من فرزند چه كسي هستم. اين قوم را رها كن و با من باش، كه اين كار براي تو به رضاي خدا نزديكتر است. عمر بن سعد لعنت الله عليه گفت: مي ترسم خانه ام خراب شود. امام حسين فرمود: من آن را برايت مي سازم. گفت: مي ترسم مزرعه مرا بگيرند. امام حسين فرمود: من بهتر از آن را از مال خودم در حجاز به تو مي دهم. عمر سعد گفت: من زن و بچه دارم نسبت به آنها مي ترسم، سپس ساكت شد و هيچ جوابي نداد. آنگاه امام حسين عليه السلام از پيش او بازگشت در حالي كه مي فرمود: تو را چه شده است، خداوند هر چه زودتر تو را بكشد و در روز محشر نيامرزد. به خدا قسم، اميدوارم كه جز اندكي از گندم عراق نخوري، عمر سعد به استهزاء گفت: خوردن جو كفايت مي كند از گندم.

بار هفتم؛ طلب ياري كردن از امام حسين عليه السلام، بعد از آنكه در كربلا محاصره شد و عده و عده دشمن به 30 هزار نفر رسيد و حايل ميان او و آب شدند. در اين حالت حبيب بن مظاهر خدمت امام حسين عليه السلام رسيد و عرض كرد: اي فرزند رسول خدا! در اينجا نزديك ما طايفه اي از بني اسد زندگي مي كنند، آيا اجازه مي فرماييد نزد آنها بروم و آنها را دعوت به ياري شما كنم؟ شايد خداوند توسط آنها از شما دفاع كند. امام اجازه فرمود و حبيب در دل شب مخفيانه به راه افتاد و نزد آنها رفت. او را شناختند، او از بني اسد بود. پرسيدند چه حاجتي داري؟ حبيب گفت: براي شما حامل خير و خوبي هستم كه هيچ فرستاده اي به سوي قومي مانند آن را نياورده است. آمده ام تا شما را دعوت به ياري فرزند دختر پيامبرتان كنم.

او از جماعت مؤمنان است كه يك شخص آنها از هزار شخص برتر است. مبادا او را بي ياور بگذاريد و رهايش كنيد. عمر بن سعد، لعنت الله عليه، او را محاصره كرده است. شما قوم و عشيره من هستيد. برايتان اين نصيحت و خيرخواهي را آورده ام، امروز در نصرت و ياري او حرف مرا بشنويد و اطاعت كنيد كه به واسطه آن، به شرف دنيا و آخرت نايل مي شويد. من به خدا سوگند ياد مي كنم كه هر كدام از شما در راه خدا به همراه فرزند دختر پيامبر خدا صلي الله عليه و آله، به شهادت برسيد، در اعلي عليين همراه و رفيق پيامبر صلي الله عليه و آله مي باشيد. مردي از بني اسد به نام عبدالله بن بشر از ميان برخاست و گفت: من اولين كسي هستم كه به اين دعوت پاسخ مثبت مي دهم و آنگاه شروع به رجز خواني كرد. بعد افراد ديگري مبادرت به اين كار كردند تا اينكه تعداد آنها به 90 نفر رسيد و به قصد پيوستن به حسين عليه السلام به راه افتادند. در همان زمان مردي از ميان طايفه بيرون آمد و به طرف عمر سعد لعنت الله عليه حركت كرد تا او را از ماجرا آگاه كند. عمر سعد مردي از ياران خود به نام ازرق را فرا خواند و چهارصد سوار در اختيارش گذاشت و او را به طرف محله بني اسد راهي كرد. در حالي كه ياران حبيب به طرف خيمه گاه امام حسين عليه السلام در دل شب در حركت بودند، در ساحل فرات با سپاه ابن سعد مواجه شدند. آنها فاصله چنداني با اردوگاه امام حسين عليه السلام نداشتند. با يكديگر درگير شدند و جنگ شديدي نمودند. حبيب بن مظاهر خطاب به ازرق با صداي بلند گفت: واي بر تو، ما با تو كاري نداريم. از ما صرف نظر كن، بگذار غير از تو بر ما جفا كند ازرق از بازگشت امتناع كرد و بني اسد دريافتند كه امكان پيروزي براي آنها نسبت به نيروهاي ازرق وجود ندارد. لذا شكست خورده به محله خود بازگشتند و سپس از ترس پسر سعد لعنت الله عليه شبانه كوچ كردند.

حبيب بن مظاهر نزد امام بازگشت و ايشان را از ماجرا باخبر نمود، حسين عليه السلام فرمود: لا حول و لا قوة الا بالله

ديگر امام بعد از اين از كسي طلب ياري نكرد و از وجود يار و ياور نا اميد شد و مشخص شد كه كسي آن حضرت را ياري نمي كند و آن جهادي كه عبارت باشد از طلب ياري كردن و پيروز شدن بر دشمنان از ايشان ساقط شد و تكليف ايشان به جهاد خاص كه همان جنگيدن تا كشته شدن بود، روشن شد. لذا اصحاب خود را جمع كرد تا به آنها خبر دهد كه يار و ياوري ندارد و تكليف جهاد براي نصرت و احتمال پيروزي مرتفع شده است و ديگر آنها در اين باره تكليفي ندارند. آنگاه برخاست و با قلبي شكسته، مأيوس و نااميد به اصحاب فرمود: امري كه شما خودتان ملاحظه مي كنيد، نازل شده است. دنيا دگرگون شده و معروف آن به منكر تبديل گرديده است. تا اينكه سخناني به اين مضمون بيان فرمود: من ديگر اميدي به ياري كسي ندارم، بلكه از نصرت و ياري مردم نااميد شده ام، همه مرا بي يار و ياور گذاشتند، از جانب من حقي بر شما در مورد تكليف به جهاد به همراه من براي ياري كردن و پيروزي بر دشمنان و احتمال پيروزي نيست. خداوند براي من و كساني كه به همراه من هستند، شهادت را مقدر فرموده است. هر كس مصمم به اين كار است، براي كشته شدن با من بيعت كند و هر كس ‍ مايل به اين كار نيست همين امشب برود، اين گروه جز من مقصود ديگري ندارند. آنگاه اصحاب آن حضرت سخنان عجيبي گفتند كه ما آنها را در عنوان شهداء ذكر خواهيم كرد. سپس براي بار دوم با ايشان بيعت نمودند.

ج: لبيك هاي هفتگانه، در پاسخ به استغاثه هاي هفتگانه آن حضرت مي باشد.

امام حسين عليه السلام براي امور خاصي استغاثه كرد، اما كسي در آن امور به داد ايشان نرسيد.

استغاثه اول به منظور سيراب كردن اهل و اصحابش بود. استغاثه دوم امام به منظور سيراب كردن طفل شيرخوار، كودكان و زنان بود. امام خطاب به دشمن فرمود: آنها كه نسبت به شما گناهي مرتكب نشده اند و هرگز با شما نمي جنگند.

استغاثه سوم: براي سيراب كردن كودك شيرخوار (علي اصغر) بود؛ امام فرمود: آيا كسي به خاطر اين طفل، جرعه آبي به ما مي دهد. سپس قانع به اين شد كه تنها او را سيراب كنند. امام فرمود: اين كودك شيرخوار را سيراب كنيد. استغاثه چهارم براي اهل حرم انجام گرفت. امام حسين عليه السلام خطاب به سپاه دشمن فرمود: اي پيروان ابوسفيان! به حرم من كاري نداشته باشيد، شما با من طرف هستيد.

استغاثه پنجم نه به اين خاطر بود كه خيمه ها را غارت نكنند، بلكه براي اين كار، ساعتي به اهل حرم فرصت بدهند. امام فرمود: يك ساعت فرصت بدهيد، بعد آنچه من دارم براي شما. استغاثه ششم در حالي انجام شد كه امام بر زمين افتاده بود و از دشمن درخواست نمود، اهل حرمش را به آتش ‍ نكشند، چون شنيد كه شمر مي گويد: آتش بياوريد تا خيمه ها را به هر كه در آن است، بسوزانيم. امام در آن حالت استغاثه نمود و ندا داد: اي پسر ذي الجوشن! آيا آتش مي خواهي كه اهل بيت مرا بسوزاني؟ استغاثه هفتم امام در آخرين نفس هاي مباركش انجام گرفت. امام در آن حال قطره اي آب خواست، اما سر مبارك آن حضرت را در حالي كه اين استغاثه را بر لب داشت، از بدن جدا كردند.

چون كسي به هيچيك از اين استغاثه هاي هفتگانه امام حسين عليه السلام پاسخ مثبت نداد، مناسب است كه دوستداران آن حضرت به جبران آنها به همان تعداد لبيك گويند تا به ثواب ياري رساندن به امام در آن حالت ها دست يابند.

د: لبيك هاي هفتگانه، پاسخ به هفت استغاثه از جانب آن حضرت است كه از ايشان به خاطر اصل حالتشان و بي بهره ماندن از كمك و ياري مردم، عدم اعتنا به ايشان، غم و تنهايي شان، بدون اينكه درخواست چيز خاصي از كسي داشته باشد به وقوع پيوست. و اين همان چيزي است كه آن را واعية [2] ناميد و هر يك از اين لبيك ها داراي تأثيري خاص و هر كدام از اين استغاثه ها نيز محرك خاص و تأثير ويژه اي دارند و به واسطه آنها انقلاب هاي خاص و تغيير اوضاع مخصوصي ايجاد شده است؛ و اگر گوش ‍ دل به آنها بسپاري متوجه مي شوي كه اينك در گوش محبان و شيعيان آن حضرت طنين انداز است. پس چون فرياد استغاثه آن حضرت بلند شد، از راه رحم و شفقت بر آن امام، به آن گوش بسپار و آن را بشنو و با گفتن لبيك به دعوت كننده به خدا، پاسخ مثبت بده، شايد مورد لطف و رحمت واقع شدي:

استغاثه اول از جانب امام حسين عليه السلام هنگامي بود كه دو لشكر با هم رو به رو شدند و خداوند نصرت و ياري را بر حسين عليه السلام نازل كرد، اما آن حضرت لقاي پروردگار را برگزيد. سپس براي اتمام حجت استغاثه فرمود كه اين حالت عزم و همت خاص اصحابش را تحريك كرد و علاوه بر آن تصميم آنها را بر جنگ تقويت نمود، به نحوي كه براي رفتن به ميدان و جان دادن از هم سبقت مي گرفتند. پس شما هم به پيروي آنها لبيك بگوييد و به تاءسي از آنها بگوييد: يا حسين! اگر آن هنگام كه استغاثه كردي و طلب ياري نمودي پيكر و زبان من چون شهداء لبيك نگفت: اينك قلب من با عشق به عمل آنها و ديدگانم با گريه، به شما لبيك مي گويد.

و چون به اين خاطر لبيك گفتي براي شنيدن استغاثه دوم خود را آماده كن. وقتي كار بر آن حضرت سخت شد و اصحاب يكي بعد از ديگري به شهادت رسيدند و زنان حرم مضطرب و پريشان شدند، فرياد استغاثه حسين عليه السلام بلند شد و فرمود: آيا كسي هست كه از ما دفاع كند؟ اين فرياد استغاثه در زناني كه همراهشان بود تأثير گذاشت و همت آنان را تحريك كرد، در نتيجه فرزندان و مردان شان و جان خود را فدا كردند و بعضي از آنان به شهادت رسيدند كه در عنوان مربوط به شهداء خواهد آمد. و چون اين استغاثه همت پيرزنان را تحريك كرد و با بذل عزيزتر از جان خود يعني جوانان و پاره هاي جگرشان به آن لبيك گفتند، اگر تو هم به زيارت آن حضرت نائل شدي و عزم و همتت تحريك شد و آن شرايط را تصور كردي و به استغاثه اول با گفتن لبيك اول پاسخ مثبت دادي، اينك بگو لبيك اي دعوت كننده به سوي خدا! اگر جسم و زبانم آن هنگام كه استغاثه نمودي و ياري طلبيدي به شما پاسخ مثبت نداد، اينك قلبم لبيك مي گويد. چون به استغاثه دوم حضرت لبيك گفتي، اينك گوش دل بسپار به استغاثه سوم؛ آن هنگام كه همه ياران و فرزندان و برادران به شهادت رسيدند و حضرت يكه و تنها ماند و خارج شد و عازم لقاي پروردگارش ‍ گرديد. حسين عليه السلام سوار بر اسب در مقابل قوم قرار گرفت، نگاه به طرف راست خود انداخت، كسي را نديد، به طرف چپ نگاه كرد، هيچكس را نديد، به جلو نظر افكند، ملاحظه كرد پيكر اصحاب و اهل بيتش بر زمين افتاده اند. پشت سر نيز عيال و اطفال آن حضرت بي يار و ياور مانده بودند. در چنين حالتي امام فرياد زد: آيا فرياد رسي هست كه به خاطر خدا به داد ما برسد، آيا ياوري هست كه به اميد لطف و رحمت خدا به ما كمك كند؟! وقتي زنان حرم اين استغاثه را شنيدند در از دست دادن صبرشان تأثير گذاشت و به يكباره، همه شروع به ناله و فرياد كردند تا آنجا ه امام صداي شيون آنها را شنيد و بازگشت و فرمود: آرام بگيريد، ما را به شماتت اين قوم گرفتار نكنيد، گريه بماند براي بعد.

اين استغاثه، فرياد و ناله زنان حرم را برآورد، كه اين امر براي آن حضرت دشوار بود، تا جايي كه به سوي آنها بازگشت تا آنها را ساكت كند. اما شما! آيا با ناله و فرياد به آن حضرت لبيك مي گوييد، تا به اين واسطه ايشان خوشحال و قلب شكسته شان جبران شود. پس با ملاحظه اين استغاثه، با گفتن لبيك داعي الله به آن حضرت لبيك بگوييد. بعد از اين، وقتي كار بر امام دشوار شد و مصيبت ها پي در پي بر ايشان وارد گرديد و تا آنجا كه بر زمين افتادند، فرياد استغاثه چهارم آن حضرت بلند شد و در حالت امام سجاد عليه السلام آنچنان تأثيري گذاشت كه از بستر بيماري - با اينكه نمي توانست راه برود و جهاد بر او واجب نبود - برخاست و ويژگي تأثير اين استغاثه او را به حركت در آورد و عصايي به دست گرفت و بر آن تكيه زد و شمشيري برداشت كه بر روي زمين كشيده مي شد و از خيمه خارج شد و ام كلثوم در پي او بيرون آمد و فرياد زد: پسرم برگرد. امام سجاد در جواب گفت: عمه ام! بگذار در پيشگاه فرزند رسول خدا بجنگم. آنگاه امام حسين عليه السلام خطاب به ام كلثوم فرمود: او را ببر تا زمين از نسل آل محمد صلي الله عليه و آله خالي نماند. سپس ام كلثوم ايشان را برگرداند.

اما تو به اين مصيبت چهارم لبيك بگو و تعجيل كن، چون مصيبت ها يكي بعد از ديگري بر آن حضرت وارد مي شد كه نشانه آن استغاثه پنجم امام است. حسين عليه السلام در حالي كه با بدني خونين بر زمين افتاده بود فرياد استغاثه شان بلند شد. اين استغاثه در كودكان اثر گذاشت و دو تن از كودكان براي كمك به آن حضرت از حرم بيرون آمدند، يكي از آن دو، همان كودكي بود كه در گوش گوشواره داشت، او با اضطراب و وحشت بيرون آمد به چپ و راست خود مي نگريست و چون كمي از خيمه ها دور شد، هاني بن شبيب - لعنت الله عليه - با شمشير ضربه اي بر سر او وارد كرد و در همانجا او را به شهادت رساند، و اين در حالي بود كه مادرش به او نگاه مي كرد و مانند انسان وحشت زده بود و سخن نمي گفت. دومين كودك، عبدالله فرزند يازده ساله امام حسن عليه السلام بود. وقتي ديد عمويش بر زمين افتاده و استغاثه مي كند، به او لبيك گفت و به سوي آن حضرت رفت. امام حسين عليه السلام فرياد زد: خواهر! جلوي او را بگير، حضرت زينب عليهاالسلام خواست جلوي او را بگيرد، اما او گفت: به خدا سوگند من از عمويم جدا نمي شوم. به سوي امام آمد و از او دفاع كرد تا اينكه دستش ‍ قطع شد و بعد به شهادت رسيد كه تفصيل آن در عنوان مربوط به اهل بيت خواهد آمد.

چون خطاب به امام لبيك پنجم را گفتي، تعجيل كن، زيرا فرياد استغاثه ششم حضرت بلند شد. اين استغاثه هنگامي بود كه امام بر زمين افتاده بود و دشمن آماده شده بود تا ايشان را به شهادت برساند. اين استغاثه، خواهرش زينب سلام الله عليها را تحت تأثير قرار داد و در حالي كه فرياد مي زد - گفته شده كه سر و پا برهنه بود - به ميان مقتل آمد. بالاتر از اين حضرت زينب سلام الله عليها آمد و از پسر سعد لعنت الله عليه ياري طلبيد و گفت: پسر سعد! ابا عبدالله دارد كشته مي شود و تو نظاره مي كني؟! چنين حالتي پسر سعد را به گريه انداخت تا جايي كه اشك هايش بر صورتش جارش شد، اما روي خود را از زينب برگرداند.

پس تو لبيك ششم را بگو، زيرا كه ديگر امر دشوار شده و شدت مصيبت به نهايت خود رسيده و بالاترين استغاثه كه همان استغاثه هفتم آن حضرت باشد، محقق شده است. آن حضرت صداي خود را به شيوه خاص و با عبارتي خاص و در وقت خاص و حالت خاص وخيمي بلند كرد؛ در نتيجه نه تنها چون استغاثه هاي سابق آن حضرت در اشخاص خاصي اثر كرد، بلكه در تمام موجودات اثر نمود و جميع مخلوقات را به حركت در آورد و تمام جهانيان و آسمان ها گرفته تا زمين و هر آنچه در آنها است، به لرزه افتاد و هر موجودي كه در هر كجا استقرار داشت از مقر خود بيرون آمد و هر ساكن در مسكني و عرش عظيم و آنچه در اطراف آن، فوق آن و ميان آن است، به حركت درآمد و اجزاي بهشت و هر آنكه در آن است، جهنم و هر چه در اوست و همه آنچه ديده و نديده مي شود، نيز به حركت درآمدند.

البته تفصيل بيان خصوصيات آن در عنوان شهادت آن حضرت به طور اشاره خواهد آمد، چرا كه براي من سخت و دشوار است كه اين مطلب را به رشته تحرير درآورم و يا بر زبان جاري سازم و يا در دلم تصور كنم. تو هم چون آن را به نحو اجمال ملاحظه نمودي، به جميع مخلوقات خدا اقتدا كن و اينك لبيك هفتم را بر زبان جاري كن و بگو: لبيك داعي الله! اگر جسمم به هنگام استغاثه تو، لبيك نگفت، اينك با قلب و گوش و چشم و بدن و اعضا و جوارحم، با فرياد و نفس هايم، با شيون و زاريم، با گريه و تمام قطعات بدنم، و انقلاب در احوالم در جميع آنچه به من تعلق دارد، به تو لبيك مي گويم؛ پس اينها را در خود محقق كن كه ختامه مسك.

اگر در پاسخ به استغاثه هاي هفتگانه آن حضرت، لبيك گفتي و با اين كار و با لحاظ كردن آنچه به آن اشاره شد، فرياد آن حضرت رسيدي، بدان كه در مقابل پاسخ هر اغاثه و لبيك و اجابت به ايشان،اغاثه، لبيك و اجابتي است؛ زيرا براي تو حالت هاي هيچ فريادرسي نيست و كسي به داد تو نمي رسد، اما اگر دوستدار حسين عليه السلام باشي و آن طور كه شرح داديم به ايشان لبيك گفته باشي، آن حضرت نيز به فرياد تو مي رسد و به تو پاسخ مثبت مي دهد، بلكه در پاسخ به استغاثه هاي هفتگانه ات، به تو آنچنان لبيك مي گويد، كه مفيد به حالت باشد و تو را از آن حالت هايي كه باعث مي شود استغاثه كني، نجات مي دهد. ولي استغاثه تو، در حالت احتضار است، يعني آنگاه كه جان به گلو مي رسد و گفته مي شود چه كسي نجات دهنده است و يقين به جدايي كند و ساق ها در هم پيچيد. يكي از حالت هاي تو در آن هنگام اين است كه استغاثه مي كني و از فرزندان، نوادگان، نزديكان، عزيزان، همنشينان، دوستان و پزشكان كمك مي طلبي، اما هيچيك از آنها نمي توانند كاري برايت كنند، ولي اگر به استغاثه اين دعوت كننده به سوي خدا لبيك گفته باشي، شايد بر بالين تو حاضر شود تا به فريادت برسد و نگراني هاي تو را تسكين دهد و چه بسا به تو لبيك صادقانه بدهد كه نجات بخش، سريع و مفيد به حالت باشد.

استغاثه دوم آن هنگام است كه از قبرت عريات، ذليل و در حالي كه گناهان بر پشتت سنگيني مي كنند، بيرون مي آيي و يك بار به طرف راست و بار ديگر به سمت چپ خود مي نگري و آنگاه كه كسي را ببيني از او طلب ياري مي كني، ببيني كه به سوي تو مي آيد، يا اينكه آن حضرت را ببيني كه در پي تو مي گردد، يا اينكه جد آن حضرت روح الامين را ببيني كه احوالت را جويا مي شوند تا دستت را بگيرند؛ در آن هنگام كه ديگر به راست و چپ خود نگاه نمي كني.

استغاثه سوم تو به خاطر عطش اكبر در روزي است كه مقدار آن پنجاه هزار سال است و خورشيد در تمام اين مدت بر بالاي سرها مي تابد و هيچ فريادرسي نيست.

در آن هنگام، اگر تو به ساقي حوض هنگامي كه از عطش استغاثه كرد، لبيك گفته باشي، حتما هنگامي كه از عطش استغاثه مي كني، به تو لبيك مي گويد و با آبي تو را سيراب مي كند كه بعد از آن هرگز تشنه نمي شوي.

استغاثه چهارم تو، هنگامي است كه دشمنان و طلبكاران دور تو را گرفته اند و تو از هر صاحب حقي و از برادر، مادر و پدر كه مهربانترين مردم نسبت به تو هستند، فرار مي كني و ياري مي طلبي اما نااميد و مأيوس از همه، تنها مي ماني و حيرت زده مي شوي. در آن هنگام اگر به استغاثه حسين عليه السلام لبيك گفته باشي، ممكن است آن حضرت را ملاقات كني و به فرياد تو برسد و امر تو را با دشمنانت و آنان كه از تو مطالبه حقوق مي كنند و حتي والدينت، اصلاح كند.

استغاثه پنجم، وقتي است كه از طرف خداوند دستور صادر مي شود كه اي مجرمان! امروز از ديگران جدا شويد و هر يك از آنها را با علامتي از ديگران متمايز مي شوند. در چنين حالتي، ممكن است، نور علامت زائر حسين عليه السلام، مانع از علامتي باشد كه به هنگام صدور امر از جانب خداوند، ظالمان مجرم به واسطه آن از ديگران متمايز مي شوند.

استغاثه ششم، هنگامي است كه از طرف خداوند يكتاي قهار دستور مي رسد كه او را بگيريد و به جهنم ببريد، كه اين خطاب يا به ملائكه صادر مي شود كه او را بگيريد و به جهنم ببريد و يا به خود جهنم كه او را در بر بگير. در چنين حالتي زبان از استغاثه باز مي ماند، اما اگر به استغاثه هاي حسين عليه السلام لبيك گفته. باشي، شايد آن هنگام كه مي خواهي استغاثه كني، اما زبانت ياري نمي كند، آن حضرت به تو لبيك بگويد.

استغاثه هفتم، در صورتي است كه در صحنه محشر هيچ وسيله نجاتي نداري و اليعاذ بالله به نحوي، وارد جهنم شده اي، در آن هنگام گاهي از خازنان آتش، گاهي از مالك و گاهي از مستكبران كه وارد آتش شده اند، طلب ياري مي كني، اما اين ياري طلبيدن هاي پي در پي، سودي برايت ندارد، بلكه جواب آنها، رنج و عذاب تو را بيشتر هم مي كند؛ امام حسين عليه السلام - بنا بر اينكه وعده فرموده كه به ديدار زائرش مي آيد - در صورتي كه بنا به دلايل و تأثيراتي كه تغيير و تبديل پذير نيستند، تا آن زمان به ديدار تو نيامده باشد، حتما در آنجا به ديدار تو مي آيد و با ديدار ايشان از تو، شعله هاي برافروخته آتش خاموش و همه عذاب ها از تو برداشته مي شود و تو را به همراه خودش به دار ثواب و جايگاه نيكو مي برد.

پنجم: از خطاب هاي مختص به امام حسين عليه السلام هنگام زيارت آن حضرت، سلام كردن بر تك تك اعضاي بدنشان است. در ساير زيارت ها سلام كردن بر شخصيت زيارت شونده با ذكر اوصافش وارد شده است و در بعضي از زيارت هاي ديگر هم آمده السلام علي روحك و بدنك سلام بر روح و بدن تو. اما از ويژگي هاي حسين عليه السلام اين است كه به طور خاص بر تمام اعضاي بدن آن حضرت به طور جداگانه سلام خاص داده مي شود. مثلا به طور خاص بر سر آن حضرت سلام داده مي شود و همچنين بر سيما، گونه، لب ها، دندان ها، محاسن، خون، سينه، پشت، قلب و كبد آن حضرت هر يك جداگانه و مستقل سلام داده مي شود.

سلام بر هر جزئي از اجزا و اعضاي پيكر آن حضرت، به چند وجه آمده است: به هنگام سلام بر سر مبارك ايشان گاهي گفته مي شود: سلام بر آن سري كه بر دروازه ها نصب شد و گاهي مي گوئيم سلام بر آن سر بريده و يا گفته مي شود، سلام بر آن سري كه بر تشت نهاده شده و يا گاهي گفته مي شود سلام بر آن سر مصلوب. در سلام بر گلوي آن حضرت نيز اين عبارت ها وارد شده است: سلام بر گلوي بريده، سلام بر آن گلويي كه در آن خنجر فرو بردند؛ سلام بر آن گلوي مضروب.

در سلام بر پيكر مطهر آن حضرت نيز اين عبارت ها گفته مي شود: سلام بر آن جسد به خون خضاب شده، سلام بر آن جسد عريان، سلام بر آن پيكر مجروح بر زمين افتاده، سلام بر آن پيكر پاره پاره، سلام بر آن بدني كه زير سم اسبان در هم كوبيده شد، سلام بر آن پيكري كه از هم پاشيده شد.

از ويژگي هائي كه در اين باره وجود دارد، اين است كه هر يك از اين سلام ها نيز به خاطر چند وجه است؛ مثلا آنگاه كه گفته مي شود: سلام بر آن سر مصلوب، ممكن است منظور مصلوب به درخت و يا مصلوب بر دروازه دمشق و يا بر در خانه يزيد باشد و آنگاه كه گفته مي شود: سلام بر آن سر نهاده شده، ممكن است منظور نهاده شده و در مقابل يزيد و يا ابن زياد - كه لعنت خدا بر هر دوي آنها باد - باشد.

علت اين سلام هاي مخصوص به آن حضرت آن است كه هر يك از اين مصيبت ها بيانگر تسليم خاص آن حضرت در قبال امر الهي بوده است و ضرورتا خداوند رحمان به ازاي آنها، رحمت ويژه اي براي ايشان مقرر فرموده اند. و منظور از سلام بر آن حضرت اين است كه خداوند حسين عليه السلام را براي متوسلان به آن حضرت و كساني كه به او متمسك مي شوند و از او طلب شفاعت مي كنند و با آن حضرت رابطه و علاقه اي داشته اند، حرم امن قرار مي دهد. زيرا اين مسأله، يكي از معاني سلام بر پيامبر و ائمه عليهم السلام است و در صورتي كه با اين سلام هاي مخصوص بر اعضاي شريف آن حضرت، سلام كنيم و بر تك تك آن اعضا گريه نمائيم، اميد زيادي وجود دارد كه با هر سلامي بر او، شعله هاي برافروخته شده آتش كه به زبانه مي كشد تا اعضاي ما را در بر گيرد، خاموش شود. همان شعله هايي كه گناهاني كه ما انجام داده ايم و ما را در بر گرفته و اعضاي ما در آن غرق شده، آن را برافروخته است.


پاورقي

[1] کهف، آيه 51.

[2] يکي از معاني اين کلمه، ناله و فرياد به خاطر از دست رفته مي باشد.