بازگشت

حالات ويژه پيامبر با حسين


از هنگامي كه فاطمه سلام الله عليها به حسين عليه السلام حامله شد، مجالس رثاي آن حضرت، نزد پيامبر صلي الله عليه و آله منعقد مي شد، به نحوي كه شمارش اين مجالس تا روز وفات پيامبر، دشوار و غيرممكن است؛ كه توضيح مطلب به اين شرح است: وقتي رسول خدا صلي الله عليه و آله خبر رسيد كه حسين عليه السلام از فاطمه عليهاالسلام متولد مي شود، همزمان خبر شهادت او را هم به آن بزرگوار دادند و آن حضرت گريه كرد. بعد، وقتي كه مادر به او باردار شد، باز هم پيامبر گريه كردند، زماني هم كه حسين عليه السلام به دنيا آمد، در همان ساعت در حالي كه او را در پارچه اي از پشم سفيد پوشانده بودند، نزد رسول خدا آوردند، حضرت در گوش راست نوزاد اذان و در گوش چپش اقامه گفتند و او را در دامن خود نهادند و به او نگاه كردند و برايش مرثيه خواندند و گريه كردند. پيامبر صلي الله عليه و آله در همان حال فرمودند: سخن درباره تو خواهد بود. خدايا! قاتل او را لعنت كن. بعد از آنكه كودك 7 روزه شد، پيامبر صلي الله عليه و آله گوسفندي را عقيقه كرد و سرش را تراشيد و هموزن مويش صدقه داد و بعد او را در دامن گرفت و گريه كرد و فرمود: اي ابا عبدالله! مصيبت تو براي من سخت و دشوار است. سپس فرمود: خدايا! من از درگاه تو همان خواسته را دارم كه ابراهيم عليه السلام درباره ذريه اش ‍ خواست.

خدايا! من او را دوست دارم، دوست بدار هر كه او را دوست مي دارد. وقتي يك سال كامل گذشت، ملائكه براي عرض تسليت به پيامبر صلي الله عليه و آله شروع به نازل شدن كردند. و اولين گروهي كه نازل شد، 12 ملك به شكل هاي مختلف بود كه يكي از آنها به شكل بني آدم بود. آنها بال هاي خود را گسترده و براي حسين عليه السلام مرثيه مي خواندند و به پيامبر تسليت مي گفتند. بعد ملك القطر، نازل شد و به پيامبر تعزيت گفت؛ بعد از آن ملائكه نازل شدند و هيچ فرشته اي باقي نماند، مگر اينكه براي تسليت به پيامبر صلي الله عليه و آله و ذكر شهادت حسين عليه السلام نازل شد.

علت نزول همه فرشتگان به خاطر اين بود كه آنها از ثواب تسليت و تعزيت به پيامبر خدا صلي الله عليه و آله بهره مند شوند، وگرنه، باخبر كردن حضرت رسول صلي الله عليه و آله همان اولين بار، اتفاق افتاد.

سپس ملائكه تربت حسين عليه السلام را براي پيامبر مي آوردند. اولين فرشته اي كه اين كار را انجام داد، جبرئيل عليه السلام بود. علي عليه السلام فرمود: بر پيامبر خدا صلي الله عليه و آله وارد شدم، در حالي كه اشك از چشمان آن بزرگوار جاري بود. گفتم: پدر و مادرم فدايت اي پيامبر خدا! چرا از ديدگان اشك مي باريد، آيا كسي شما را ناراحت كرده است؟ فرمود: نه، جبرئيل به من خبر داد كه فرزندم حسين در سرزمين كربلا كشته مي شود و از تربت او به من داد تا استشمام كنم، بعد از آن اشكم بي اختيار جاري شد. نام آن سرزمين، كربلا است.

وقتي دو سال گذشت، پيامبر صلي الله عليه و آله براي سفر حركت كرد، در بين راه توقف نمود و خواست مراجعت كند، در حالي كه چشمانش پر از اشك بود. در اين باره از ايشان سؤال كردند، فرمود: جبرئيل از سرزميني در كنار رود فرات كه به آن كربلا مي گويند، به من خبر داد كه در آنجا فرزندم حسين را مي كشند و گويي كه من او، قتلگاه و مدفنش را مي بينم. مثل اين است كه دارم اسيران را بر پشت شتران مي بينم و مي بينم كه سر فرزندم حسين را به يزيد لعنت الله عليه، هديه مي كنند. به خدا سوگند هر كس به سر حسين بنگرد و خوشحال شود، با خدا در ميان قلب و زبانش مخالفت كرده است و خداوند او را دچار عذاب دردناكي مي كند. سپس پيامبر صلي الله عليه و آله از سفر با حالتي مغموم، اندوهگين و افسرده بازگشتند و به بالاي منبر رفتند و حسن و حسين عليهماالسلام را با خود بالاي منبر بردند و خطبه خواندند و مردم را موعظه كردند و پس از پايان خطبه، دست راستش را بر سر حسن و دست چپش را بر سر حسين - عليهماالسلام - گذاشت و فرمود: خدايا! همانا كه محمد بنده و پيامبر تو است، و اين دو پاكترين عترت من و بهترين تبار من، و اين دو و كساني كه در ميان امت من جانشين آنها مي شوند، برترين ذريه من هستند. جبرئيل به من خبر داد كه اين فرزندم با سم كشته مي شود و فرزند ديگرم، شهيد غرقه در خون مي گردد. خدايا! قتل او را مبارك بگردان و او را سرور و سالار شهيدان قرار بده. خدايا! بركت را از قاتل و حاذل او بگير و او را دچار آتش جهنم بگردان و در درك اسفل از جهنم محشور نما. آنگاه صداي گريه و زاري مردم بلند شد و پيامبر صلي الله عليه و آله به آنها فرمود: اي مردم! آيا براي او گريه مي كنيد، اما ياريش نمي كنيد؟ خدايا! تو خود يار و ياور او باش. سپس ‍ فرمود: اي مردم! من در ميان شما ثقلين؛ كتاب خدا و عترتم و تبارم و ثمره قلب و خون قلبم را بر جاي مي گذارم؛ اين دو از هم جدا نمي شوند تا در حوض بر من وارد شوند. آگاه باشيد كه من در اين باره از شما چيزي نمي خواهم، مگر همان را كه خداوند به من دستور داده كه از شما بخواهم، من از شما مودت به خويشانم را مي خواهم. پس بترسيد از اينكه مرا فردا در كنار حوض ملاقات كنيد، در حالي كه به عترتم آزار رسانده و اهل بيتم را كشته و به آنها ستم روا داشته باشيد. آگاه باشيد كه در روز قيامت سه پرچم (گروه) از اين امت بر من وارد مي شوند. دسته اول با پرچمي سياه و تاريك مي آيند، ملائكه از آنها مي ترسند، در مقابل من مي ايستند و من به آنها مي گويم: شما چه كساني هستيد؟ آنها نام مرا فراموش مي كنند و مي گويند ما اهل توحيد از عرب هستيم. به آنها مي گويم كه من، احمد، پيامبر عرب و غيرعرب هستم. آنها مي گويند ما از امت تو هستيم. از آنها مي پرسم: بعد از من با اهل بيتم و كتاب خدا چگونه رفتار كرديد؟ مي گويند: كتاب را ضايع كرديم و عترت را تحريم نموديم. وقتي اين سخنان را از آنها مي شنوم از آنها روي بر مي گردانم و آنها تشنه و سيه روي، باز مي گردند.

سپس گروه ديگري با پرچم سياه تري بر من وارد مي شوند؛ از آنها مي پرسم: بعد از من با ثقلين، كتاب خدا و عترتم چه كرديد؟ مي گويند: با ثقل اكبر مخالفت كرديم و ثقل اصغر را تكه پاره نموديم. به آنها مي گويم از من دور شويد؛ آنها هم تشنه و سيه روي باز مي گردند.

بعد گروه ديگري مي آيند كه چهره هايشان از نور مي درخشد. از آنها مي پرسم شما چه كساني هستيد؟ مي گويند: ما از اهل حق هستيم، كتاب پروردگارمان را با خود داشتيم، حلال او را حلال نموديم و حرامش را بر خود حرام كرديم، ذريه پيامبرمان محمد صلي الله عليه و آله را دوست داشتيم و با هر آنچه خود را ياري كرديم، آنها را ياري نموديم و با كساني كه با آنان دشمني كردند، در كنارشان جنگيديم. سپس به آنها مي گويم: بشارت باد بر شما! من پيامبر شما، محمد هستم؛ شما در دنيا آنچنان بوديد كه گفتيد؛ سپس از حوضم آنها را سيراب مي كنم و آنها سيراب و شاداب باز مي گردند و بعد وارد بهشت مي شوند و تا ابد در آن جاودان هستند.

بعد از همه اينها، مصيبت پيامبر صلي الله عليه و آله نسبت به حسين عليه السلام، بسيار بود، در خانه، در مسجد، بر روي منبر، در سفر و حضر و در قيام و قعودش براي حسين عليه السلام سوگواري مي كرد. ديدنش براي حضرت موجب گريه مي شد، در آغوش كشيدنش او را اندوهگين مي كرد، بوسيدنش موجب جاري شدن اشكش مي شد و اسباب سرور و شادي او، موجب حزن و اندوه مي شد.

تفصيل آن مطالب چنين است:

وقتي حضرت رسول صلي الله عليه و آله، حسين عليه السلام را بر دوش و شانه خود حمل مي كرد، به ياد سر او مي افتاد كه بر روي نيزه است و گريه مي كرد و به اصحاب مي گفت: گويي به اسيران مي نگرم كه بر شتران سوارند و سر فرزندم به يزيد - لعنت الله عليه - هديه داده شده است. وقتي حسين عليه السلام در دامن آن حضرت مي نشست، به چهره او نگاه مي كرد و گريه مي نمود و مي فرمود: گويي با حسين هستم، در حالي كه محاسنش با خونش ‍ خضاب شده است، ديگران را فرا مي خواند، اما جوابش نمي دهند، ياري مي طلبد، اما ياري نمي شود. پيامبر خدا در عيد حسين عليه السلام را مي ديد كه لباس نويي پوشيده است، اما گريه مي كرد؛ زيرا عزا و مصيبت او در صحراي كربلا به خاطر مي آورد؛ او را مي ديد كه با پدر، مادر و برادرش ‍ نشسته و غذا مي خورد، اين صحنه حضرت رسول را خوشحال مي كرد، اما بعد شروع به گريه مي نمود؛ چون به خاطر مي آورد - يا جبرئيل به خاطر او مي آورد - كه چگونه حسين عليه السلام، و فرزندانش تشنه مانده اند، به گونه اي كه دنيا در برابر چشمانشان تيره و تار شده است و سپس تعدادي از آنها كشته و برخي به اسارت مي روند.

وقتي زير گلوي حسين عليه السلام را مي بوسيد، گريه مي كردي و چون مي پرسيد يا جدا چرا گريه مي كني؟ مي فرمود: جاي شمشيرها را مي بوسم و گريه مي كنم؛ يعني گلوي تو جايي است كه شمشيرها بر آن افزود مي آيند و پيكر تو را شمشيرها قطعه قطعه مي كنند. اين صحنه ها را به خاطر مي آورم و گريه مي كنم.

رسول خدا لب ها و دندان هاي حسين عليه السلام را مي بوسيد و گريه مي كرد، چون به خاطر مي آورد كه در مجلس ابن زياد و يزيد لعنت الله عليهما با چوب خيزران بر اين لب و دندان مي زنند. زيدبن ارقم كه در زمان رسول خدا، شاهد رفتارهاي آن حضرت با امام حسين بود، در كوفه در مجلس ابن زياد، زماني كه در مجلس ابن زياد، زماني كه آن رفتارهاي آن حضرت با امام حسين بود، در كوفه در مجلس ابن زياد، زماني كه آن ملعون با چوب بر لب و دندان امام حسين عليه السلام مي زد، حاضر بود. از اين رو برخاست و گفت: بر اين لب ها چوب نزن، به خدايي كه جز او خدايي نيست، من خودم ديدم كه پيامبر خدا صلي الله عليه و آله اين لب ها را مي بوسيد. روزي پيامبر در مسجد نشسته بود، گروهي از قريش وارد شدند كه عمربن سعد هم با آنها بود، رنگ چهره آن حضرت دگرگون شد. پرسيدند: اي پيامبر خدا چرا ناراحت شديد؟ فرمود: ضرب و قتل و شتم و آوارگي اهل بيتم را به خاطر مي آوردم، و اينكه اولين سري بود كه بر نيزه مي شود، سر فرزندم حسين است.

چنين حالتي در طول حيات مبارك پيامبر صلي الله عليه و آله در شب، روز، در سفر و حضور و تا زماني كه در بستر وفات قرار گرفتند، ادامه داشت. حتي احتضار آن حضرت هم به مجلس عزاي با عبدالله تبديل شد، به اين گونه كه وقتي زمان رحلت آن حضرت نزديك شد و بيماري اش شدت يافت. حسين عليه السلام را به سينه خود چسباند و در حالي كه عرق پيامبر بر او مي ريخت و جان به جان آفرين تسليم مي كرد، گفت: مرا با يزيد چه كار است؟ خداوند به يزيد بركت ندهد، خدا يزيد را لعنت كند. سپس پيامبر از هوش رفتند و دوباره به هوش آمدند و فرمودند: براي من و قاتل تو در پيشگاه خداوند عز و جل مقامي است. تمام اين ماجراها در مدينه اتفاق افتاد.

مجلس پنجم؛مجلس پيامبر خدا صلي الله عليه و آله در كربلا؛ آن حضرت فرمودند، مرا به جايي كه به آن كربلا گفته مي شود، سير دادند، در آنجا قتلگاه حسين و اصحابش را ديدم، سپس در آنجا مجلسي براي عزاي او برپا شد.

مجلس هفتم؛مجلس آن حضرت در مجمع (محل گردآمدن) مدينه و كربلا؛ اين مجلس در زماني بود كه زمين براي آن حضرت رام و مطيع و قتلگاه حسين به ايشان نشان داده شد و از تربت آن برداشتند. شايد اين همان تربتي باشد كه آن را به ام سلمه دادند و فرمودند: او را نگه دار و هنگامي كه به خون تبديل شد، بدان كه حسين كشته شده است. امام حسين عليه السلام نيز مانند همان تربت را و به همان كيفيت، به ام سلمه داد.

امام علي و امام حسين عليهماالسلام

مجلس هفتم؛مجلس علي عليه السلام در مدينه، كوفه و ديگر جاها؛ حضرت علي عليه السلام بر روي منبر و در مسجد تحت عناوين مختلف، براي حسين عليه السلام سوگواري و گريه مي نمودند و حالات آن حضرت را به انحاي مختلف به صورت نظم و ايثار يادآور مي شدند كه در يكي از اين موارد فرمودند: كاءني بنفسي و اعقابها و بالكربلاء و محرابها، فتحضب منا اللحي بالدماء خضاب العروس باثوابها. گويي كه خودم و فرزندانم را در كربلا و محراب آن (مي بينم) كه برخي از ما محاسن شان با خون خضاب شده است.

يكي ديگر از آن مجالس، مجلس آن حضرت در محراب مسجد و در حالي است كه با سر شكافته بر زمين افتاد. حضرت علي عليه السلام در آن حال فرمود: اي ابا عبدالله! تو شهيد اين امت هستي. آن حضرت مرثيه سرا و حسين عليه السلام گريه كننده و اهالي كوفه شنونده بودند. بعد از اين مجلس، آن حضرت مجلس ديگري براي حسين عليه السلام برپا كرد كه آخرين مجلس ايشان بود و در آن مرثيه سرا خودش بود و شنونده زينب كبري سلام الله عليها؛ يعني آنجا كه حضرت امير در حالي كه در روز وفاتشان با سر شكافته در بستر آرميده بودند، خطاب به دخترشان زينب گفتند: اي دخترم! گويي كه من به همراه تو و زنان اهل بيت هستم كه در اين سرزمين به اسارت برده مي شوند، و از اين مي ترسند كه مبادا مردم آنها را بربايند؛ تا آخر حديث.

مجالس آن حضرت در مدينه نيز برپا بود، هرگاه ايشان حسين عليه السلام را مي ديد گريه مي كرد و مي گفت: اي اشك چشم هر مؤمن!

مجلس هشتم؛مجالس سه گانه اميرالمؤمنين عليه السلام در كربلا:

اول؛ مجاهد از ابن عباس روايت كرده است كه هنگام عزيمت به صفين به همراه اميرالمؤمنين بودم، وقتي در نينوا و در كنار رود فرات فرود آمدند، با صداي بلند گفتند: ابن عباس! آيا مي داني اينجا كجاست! گفتم: اي اميرالمؤمنين! نمي دانم، فرمود: اگر آن طور كه من اينجا را مي شناسم، تو هم مي شناختي، از آن عبور نمي كردي، مگر اينكه چون من گريه مي كردي. ابن عباس گفت: آن حضرت به قدري گريه كردند كه محاسنشان از اشك خيش شد و اشك بر سينه اش جاري گرديد و ما هم به همراه او گريه كرديم. آن حضرت آه مي كشيد و مي گفت: مرا با آل ابوسفيان چه كار است، مرا با حزب شيطان و سران كفر چه كار است؟ اي ابا عبدالله! صبر پيشه كن، چرا كه پدرت نيز از دست آنها همان كشيده كه تو مي كشي.

آنگاه آب خواست و براي نماز وضو گرفت و چند ركعتي نماز خواند و دوباره همان سخنان را يادآور شدند. آنگاه ساعتي استراحت كردند و بعد بيدار شدند و گفتند: ابن عباس! بله، من اينجا هستم، فرمود: آيا مايل هستي كه به تو بگويم در اين خوابي كه الان رفته بودم، چه ديدم؟ گفتم: چشمانت به خواب رفت و خير ديده اي يا اميرالمؤمنين! فرمود: ديدم، مثل اينكه مرداني از آسمان با پرچم هاي سفيد فرود آمدند و شمشيرهاي خود را آويخته بودند، شمشيرهايي كه سفيد بود و برق مي زد.

آنها دور اين زمين خطي كشيدند. سپس ديدم مثل اينكه اين درختان خرما، شاخه هايشان به زمين مي خورد و خون تازه به جوش و خروش بود و گويي من با حسين هستم كه در آن غرق شده است، در اين باره كمك مي طلبد، اما كسي ياري اش نمي كند و آن مردان سفيد جامه كه از آسمان نازل شده بودند، او را صدا مي زدند و مي گفتند: اي خاندان رسول خدا! صبر پيشه كنيد. شما به دست مردمي شرور كشته مي شويد و يا ابا عبدالله! اين بهشت مشتاق ديدار توست؛ سپس به من تسليت مي گويند و اظهار مي دارند: يا اباالحسن! تو را بشارت باد، خداوند چشم تو را، روزي كه مردم در پيشگاه خداوند جهانيان مي ايستند، روشن گرداند. سپس از خواب بيدار شدم. قسم به آن خدايي كه جان علي در دست اوست، صادق مصدق ابوالقاسم صلي الله عليه و آله در زمان عزيمت من به سوي كساني كه بر ما تجاوز كردند، به من فرمودند: اين سرزمين كرب و بلا ياد مي شوند. اين سرزمين در آسمان ها شناخته شده است و از آن به سرزمين كرب و بلا ياد مي شود، همان طور كه از بارگاه حرمين و بيت المقدس ياد مي شود. سپس به من فرمود: ابن عباس! در اين اطراف در پي سرگين آهو بگرد، به خدا سوگند نه به دروغ گفتن واداشتم و نه دروغ گفتم. اين سرگين ها زرد و رنگ زعفران است. ابن عباس گفت: آن سرگين ها را در جايي پيدا كردم و امام را صدا زدم و گفتم: آنها را همان طوري كه شما توصيف كرديد، يافتم. علي عليه السلام فرمود: خدا و پيامبرش راست گفتند. سپس برخاست و با سرعت به طرف آنها آمد و آنها را برداشت و بوييد و گفت: همان است، خودش است. ابن عباس! مي داني كه اين سرگين ها را عيسي بن مريم عليه السلام بوييده است. و آن زماني بود كه آن حضرت به همراه حواريون از اين جا مي گذشتند و ديدند كه چند آهو جمع شده اند و گريه مي كنند. عيسي عليه السلام نشست و به همراه ايشان حواريون هم نشستند. آن حضرت گريه كرد و حواريون هم گريه كردند، در حالي كه نمي دانستند چرا عيسي نشست و گريه كرد. گفتند: اي روح خدا! چرا گريه كردي؟ گفت: آيا مي دانيد اينجا چه سرزميني است؟ گفتند: نه، عيسي گفت: اينجا همان سرزميني است كه در آن نوه رسول احمد صلي الله عليه و آله و فرزند طاهره بتول شبيه مادر من، كشته مي شود و در آن طينتي كه طيب تر از مشك است به خاك سپرده مي شود؛ چون او طينت نوه نوه پيامبر و شهيد است و طينت پيامبران و فرزندان آنها اين چنين است، و اين آهوان با من حرف مي زنند و مي گويند كه آنها در اين سرزمين به شوق تربت پاك نوه پيامبر مي چرند و من گمان مي كنم كه آنها در اين سرزمين، در امان باشند. سپس دستش را به سوي اين سرگين دراز كرد و آن را بوييد و گفت: اين سرگين ها به خاطر موقعيت مكاني شان اين گونه طيب هستند. خدايا آنها را باقي بدار تا پدر آن شهيد آنها را ببويد تا براي او تعزيت و تسليت باشد؛ از اين رو آنها تا روزگار ما باقي مانده اند و گذشت تا براي او رنگ آنها را زرد كرده و اين سرزمين كرب و بلا است. سپس با صداي بلند گفت: اي خداي عيسي بن مريم! به قاتلان او و آنان كه دشمنش را ياري و او را بي ياور گذاشتند، خير و بركت نده. سپس آن حضرت مدتي طولاني گريه كرد و ما هم همراه او گريستيم، تا آنجا كه به صورت بر روي زمين افتاد و براي مدتي بي هوش شد؛ بعد به هوش آمد و سرگين ها را برداشت و آن را در رداي خود گذاشت و به من هم دستور داد كه آن كار را انجام دهم. بعد گفت: ابن عباس! هر گاه ديدي كه از آن خون تازه بيرون مي جهد، بدان كه ابا عبدالله كشته شده است. ابن عباس ‍ گفت: به خدا سوگند من بيشتر از هر چيزي كه خداوند حفظ آن را بر من واجب كرده است، از آنها مراقبت مي كردم و هميشه آنها را در آستينم داشتم تا اين كه در خانه به خواب بودم و ناگهان بيدار شدم و ديدم كه از آن خون تازه جاري است و آستينم به خون تازه آغشته شده است. در حالي كه گريه مي كردم نشستم و گفتم: به خدا سوگند حسين كشته شده است. به خدا سوگند هرگز علي عليه السلام به من دروغ نگفت و مرا از موضوعي باخبر نكرد، مگر اينكه آنچنان واقع شد كه ايشان گفت؛ زيرا پيامبر صلي الله عليه و آله او را از مسائلي آگاه مي كرد كه ديگران را نمي كرد. آنگاه من وحشت كردم واز خانه خارج شدم، هنگام طلوع فجر بود، به خدا سوگند سرتاسر شهر مدينه را مه آنچنان فراگرفته بود كه هيچ اثري از آن ديده نمي شد. بعد خورشيد طلوع كرد، به نظرم خورشيد گرفته بود؛ به نظر مي آمد كه ديوارهاي شهر مدينه خون آلود است. در حالي كه گريه مي كردم نشستم و گفتم: به خدا قسم حسين كشته شد. آنگاه از ناحيه بيت صدايي را شنيدم كه مي گفت: اي آل رسول الله! صبر پيشه كنيد. فرزند زهرا كشته شد، و روح الامين با گريه و زاري فرود آمد. سپس با صداي بلند گريه نمود و من هم گريه كردم. در آن ساعت براي من ثابت شد كه آن روز دهم ماه محرم بوده است و دريافتم كه حسين عليه السلام در همان روزي كه خبر و تاريخ آن به ما رسيده بود، كشته شده است. كساني كه با او بودند، مي گفتند: به خدا سوگند مطالبي را كه تو شنيدي، ما هم شنيده ايم، ما در ميان نبرد بوديم و نفهميديم كه آن چيست؟ ما فكر مي كرديم كه او خضر عليه السلام است.

دوم: از هرثمة بن ابومسلم نقل شده است كه گفت: در ركاب علي بن ابي طالب عليه السلام در صفين مي جنگيديم، وقتي بازگشتيم، در كربلا فرود آمد و در آنجا نماز صبح خواند. سپس از تربت آن برداشت و بو كرد و گفت: اي خاك! از ميان تو مردماني محشور مي شوند كه بدون حساب وارد بهشت مي شوند. هرثمه نزد همسرش كه از شيعيان علي عليه السلام بود، بازگشت و به او گفت: مي خواهم مطلبي را درباره ولي و امام تو، ابوالحسن به تو بگويم. علي عليه السلام در كربلا فرود آمد و نماز خواند، سپس از خاك آن برداشت و گفت: اي خاك! از ميان تو مردماني محشور مي شوند كه بدون حساب وارد بهشت مي شوند. آن زن گفت: اي مرد! اميرالمؤمنين جز حق نمي گويد.

هرثمه مي گويد: وقتي حسين عليه السلام به سمت كوفه آمد، من جزء گروهي بودم كه عبيدالله بن زياد لعنت الله عليه اعزام كرده بود. وقتي من آن محل و آن درخت را ديدم، آن فرمايش علي عليه السلام را به خاطر آوردم، سوار بر شترم شدم و نزد حسين عليه السلام رفتم، به آن حضرت سلام كردم و آنچه را از پدرش شنيده بودم، به ايشان گفتم. امام حسين عليه السلام سؤال كرد تو با ما هستي يا عليه ما؟ گفتم: نه با تو هستم نه عليه تو؛ من بچه هايي دارم كه بر آنها از عبيدالله بن زياد مي ترسم. امام فرمود: پس به جايي برو كه نه كشته شدن ما را ببيني و نه صداي ما را بشنوي؛ به آن خدايي كه جان حسين به دست اوست، در آن روز هر كس صداي ما را بشنود و به كمك ما نشتابد خداوند او را به آتش جهنم گرفتار مي كند.

سوم: مطللبي است كه از امام باقر عليه السلام روايت شده است، آن حضرت فرمود: علي عليه السلام با دو تن از يارانش از كربلا مي گذشت، وقتي از آنجا عبور كرد، چشمانش پر از اشك شد و گفت: اينجا محل فرود آنهاست؛ در اينجا خون هاي آنها ريخته مي شود؛ اي خاك! خوشا به حال تو كه خون عزيزان بر تو ريخته مي شود.

مجلس نهم؛ مجالس حضرت زهراء سلام الله عليها در مدينه؛ اين مجالس ‍ بسيار است؛ زيرا هر گاه، بنا به دلايل عديده اي، آن حضرت را از موضوع باخبر مي كردند؛ مجلس گريه و نوحه سرايي براي حسين برپا مي كرد.

مجلس دهم؛ مجلس ام ايمن در مدينه؛ در اين مجلس مرثيه سرا ام ايمن و شنونده زينب عليهاالسلام بود كه براي او حديثي از پيامبر صلي الله عليه و آله نقل كرد. و اين حديث، حديث طولاني است كه در ميان آن مقتل حسين عليه السلام، به زمين افتادن ايشان و نحوه كفن و دفن او، بيان شده است؛ و اين همان حديثي است كه زينب سلام الله عليها آن را براي امام سجاد عليه السلام در محل قتلگاه به منظور دلداري به او نقل كرد، آن هنگام كه پيكر شهدا بر زمين افتاده بود و آنها را به اسارت به كوفه مي بردند.

مجلس يازدهم؛ مجلس امام حسن عليه السلام؛ در اين مجلس مرثيه سرا خود آن حضرت بود و امام حسين و اهل بيتش شنونده بودند. زماني كه امام حسن عليه السلام در حال احتضار بودند و آثار مسموميت در تمام اعضاي بدنشان ظاهر شده بود و خون بالا مي آوردند، حسين عليه السلام نزد او آمد و برادرش را به آغوش كشيد و گريه سر داد. امام حسن به او گفت: لا يوم يا ابا عبدالله اي ابا عبدالله! هيچ روزي مانند روز تو نيست. سي هزار نفر كه ادعا مي كنند از امت جد ما هستند و پيروان دين اسلامند، بر تو هجوم مي آورند، و نسبت به كشتن تو و ريختن خونت و هتك حرمت تو و اسارت فرزندان و زنان تو با هم به توافق مي رسند. در آن هنگام از آسمان خون و خاكستر مي بارد و همه چيز حتي حيوانات وحشي در بيابان ها و ماهيان در درياها برايت گريه مي كنند.

مجلس دوازدهم؛ مجلسي از پيامبر خدا صلي الله عليه و آله بر سر قبر شريف آن حضرت؛ در اين مجلس مرثيه سرا پيامبر صلي الله عليه و آله و شنونده حسين عليه السلام است. و آن هنگامي بود كه وليد حاكم مدينه اصرار بر اين داشت كه امام با يزيد لعنت الله عليه بيعت كند و امام اراده فرمود از مدينه خارج شود. يك شب امام از منزلشان خارج شدند و به كنار جدش ‍ آمدند و گفتند: سلام بر تو اي رسول خدا! من حسين فرزند فاطمه، فرزند تو و سبط تو هستم كه مرا در ميان امت خودت به امانت بر جاي گذاشتي؛ اي پيامبر خدا! تو شاهد باش كه آنها مرا بي يار و ياور گذاشتند، حق مرا ضايع كردند و عهد و پيمانشان را حفظ نكردند و اين شكواي من به تو است تا روزي كه تو را ملاقات كنم. سپس برخاست و مدت طولاني نماز خواند. وليد مأمور به منزل امام حسين عليه السلام فرستاد تا ببيند آيا از مدينه خارج شده است يا نه، و چون امام در منزلش نيافت، گفت: الحمدلله از مدينه خارج شد و من به خون او گرفتار نشدم. حسين عليه السلام نزديك صبح به منزل بازگشت.

شب دوم نيز به كنار قبر پيامبر آمد و چند ركعتي نماز خواند، وقتي از نماز فارغ شد؛ گفت: خدايا! اين قبر پيامبر تو است و من فرزند دختر پيامبر تو هستم، بر من امري وارد شده است كه خود از آن آگاهي؛ خدايا! من معروف را دوست دارم و از منكر متنفر؛ اي ذوالجلال و الكرام! به حق اين قبر و كسي كه در آن آرميده است، از تو مسئلت دارم، براي من آن چيزي را برگزيني كه رضاي تو و پيامبر تو در آن است.

آنگاه بر سر قبر شروع به گريه كرد تا نزديكي هاي صبح. سپس سرش را بر روي قبر گذاشت و به خواب رفت. در خواب ديد كه پيامبر خدا صلي الله عليه و آله در ميان گروهي از ملائكه به سوي او مي آيد. آمد تا اينكه حسين را به سينه چسباند و ميان دو چشمش را بوسيد و فرمود: اي محبوب من! اي حسين! مي بينم كه بزودي به خون خود مي غلطي و در سرزمين كربلا به دست گروهي از امت من سر از بدنت جدا مي شود، در حالي كه تشنه اي، اما آب به تو نمي دهند، با اين وجود آنها اميد به شفاعت من دارند. خداوند شفاعت مرا در روز قيامت شامل آنها نمي گرداند. حبيب من، حسين! پدر، مادر و برادرت نزد من آمده اند، آنها مشتاق تو هستند؛ تو در بهشت درجاتي داري كه جز با شهادت به آنها نائل نمي شوي. حسين عليه السلام در خواب به پيامبر نگاه مي كرد و مي گفت: اي پدر! نيازي به مراجعت به دنيا ندارم، مرا با خود ببر و وارد قبر بنما. پيامبر به او فرمود: تو بايد به دنيا مراجعت نمايي تا شهادت و پاداش عظيمي كه خداوند در آن برايت مقرر فرموده است، نصيبت شود. تو و پدرت و برادرت و عمويت و عموي پدرت در روز قيامت در يك گروه مي شويد تا اينكه وارد بهشت شويد. آنگاه امام مضطرب از خواب بيدار شد و اين رؤ يا را براي اهل بيت خود و فرزندان عبدالمطلب تعريف كرد. در آن روز، نه در مغرب و نه در مشرق، مردمي اندوهگين تر و گريان تر از اهل بيت رسول الله صلي الله عليه و آله وسلم يافت نمي شد.

مجلس سيزدهم؛مجلس ام سلمه در خارج از مدينه، در اين مجلس مرثيه خوان ام سلمه بود و شنونده حسين عليه السلام، سپس مرثيه خوان حين عليه السلام بود و شنونده ام سلمه. مجلس عجيبي بود كه در آن صحنه اي از قضيه كربلا و مجمعي از مدينه و كربلا بود. و آن اين بود كه حسين عليه السلام قصد خروج از مدينه را داشت كه ام سلمه رضي الله عنها پيش آن حضرت آمد و گفت: اي فرزندم! با رفتنت به عراق مرا اندوهگين مكن؛ چرا كه شنيدم جدت مي گفت: پسرم حسين در سرزمين عراق در جايي كه به آن كربلا مي گويند، كشته مي شود.

امام گفت: اي مادر! به خدا قسم! من اين را مي دانم و من در هر صورت كشته خواهم شد و چاره اي ندارم. من مي دانم از اهل بيتم و نزديكانم و شيعيانم چه كساني كشته مي شوند. مادر! اگر مايل هستي، قبر و آرامگاهم را نشان تو بدهم! سپس امام به طرف كربلا اشاره كرد، زمين پست شد، به طوري كه بارگاه و مدفن، محل اردوگاه و محل شهادتش را به ام سلمه نشان داد. در اين هنگام ام سلمه به شدت گريه كرد و امر امام را به خدا واگذار نمود. امام فرمود: اي مادر! خدا خواسته است مرا ببيند كه مظلومانه و از روي ستم كشته و سرم از تن جدا شده است و خداوند خواسته است كه حرم و اهل بيت و زنان مرا آواره ببيند و كودكانم سربريده، مظلوم، اسير و دربند باشند و درخواست كمك و ياري كنند، اما يار و ياوري نداشته باشند.

در روايت ديگري آمده است كه ام سلمه گفت: نزد من تربتي است كه جدت آن را در شيشه اي به من داد. آنگاه امام گفت: به خدا سوگند من اين چنين به شهادت مي رسم و اگر به عراق هم نروم، مرا مي كشند. سپس مقداري تربت برداشت و آن را در شيشه اي قرار داد و آن را به ام سلمه داد و فرمود: آن را به همراه شيشه اي كه جدم به تو داد، نگه دار و هر گاه به خون تبديل شدند، بدان كه من كشته شده ام.

مجلس چهاردهم؛ مجلس عمه هاي حسين عليه السلام در خارج از مدينه.

وقتي حسين عليه السلام تصميم گرفت از مدينه خارج شود، زنان بني عبدالمطلب آمدند و براي نوحه سردادن جمع شدند، تا اينكه حسين عليه السلام به ميان آنها رفت و فرمود: شما را به خدا سوگند، آشكارا نوحه و زاري نكنيد كه معصيت خدا و رسول اوست. زنان بني عبدالمطلب گفتند: پس براي چه كسي نوحه و گريه را نگه داريم؛ در حالي كه براي ما امروز چون روزي است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله، و علي و فاطمه و رقيه و زينب و ام كلثوم از دنيا رفتند. خدا را سوگند مي دهيم كه ما را فداي تو كند، اي محبوب ابرار! آنگاه يكي از عمه هاي امام جلو آمد و در حالي كه گريه مي كرد، گفت: اي حسين شاهد باش ما شنيديم كه اجنه براي تو نوحه خواني مي كنند و مي گويند: براي حسين سيد و سالار شهيدان گريه كنيد، از مصيبت قتل او موها سفيد شد و به لرزه افتاديم و به خاطر قتل او ماه گرفت و افق هاي آسمان سرخ رنگ شد و خورشيد بلاد دگرگون شد. او فرزند فاطمه است، كه به واسطه اش خلايق و بشر پاداش داده مي شوند.

مجلس پانزدهم؛ مجلس حسين عليه السلام وقتي از مدينه حركت كرد. در اين مجلس مرثيه سرا حسين و شنونده ملائكه بودند و آن اين گريه بود كه وقتي امام از مدينه حركت كردند؛ گروهايي از ملائكه نشان دار كه در دست سرنيزه داشتند و بر اسب هايي از اسب هاي بهشتي سوار بودند، به ملاقات ايشان آمدند، به امام سلام كردند و گفتند: اي حجت خدا بر خلق، پس از جد و پدر و برادرت! خداوند سبحان جدت را در مواقع فراوان به واسطه ما ياري كرد، همانا كه خداوند تو را به واسطه ما ياري كند. امام به آنها گفت: وعده ما، قبر و بارگاهم كه در آنجا به شهادت مي رسم و آن جا كربلاست، وقتي وارد آن شدم، نزد من آييد.

مجلس شانزدهم؛ مجلس حسين عليه السلام، وقتي امام از مدينه حركت كرد.

در اين مجلس شنونده، اجنه بودند. به اين ترتيب كه، وقتي امام از مدينه حركت كرد، گروهايي از اجنه مسلمان، نزد او آمدند و گفتند: اي سرور و مولاي ما! ما شيعيان و انصار تو هستيم. به ما دستور بده، امر، امر شماست. هر چه مي خواهي بفرما، اگر به ما دستور كشتن همه دشمنانت را بدهي و شما در همين مكان خودتان باشيد، ما براي انجام اين كار براي تو كافي هستيم. امام به آنها پاداش نيكويي داد و گفت: آيا كتاب خدا را كه بر جدم رسول الله صلي الله عليه و آله نازل شد، تلاوت نكرده ايد كه در آن فرمود: اينما تكونوا يدرككم الموت و لو كنتم في بروج مشيدة [1] هر كجا باشيد، اگر چه در كاخ هاي بسيار محكم، مرگ شما را در مي يابد.

همچنين خداوند سبحان فرمود: قل لو كنتم في بيوتكم لبرز الذين كتب عليهم القتل الي مضاجعهم [2] اي پيغمبر بگو اگر در خانه هاي خود هم بوديد، باز آنان كه سرنوشتشان در قضاي الهي، كشته شدن است، از خانه به قتلگاه به پاي خود بيرون مي آمدند. بنابراين اگر من در جاي خود بمانم، چگونه اين خلق آزمايش و امتحان شوند و چه كسي در قبر من در كربلا ساكن شود. خداوند روزي كه زمين را گستراند، آنجا را برگزيد و آن را پناهگاه شيعيان ما قرار داد، آنجا در دنيا و آخرت موجب امان است. اما شما روز شنبه كه عاشورا باشد حاضر شويد. من در آخر آن روز كشته مي شوم و ديگر پس از من از اهل بيتم كسي براي كشته شدن باقي نمي ماند، خواهران و اهل بيتم اسير مي شوند و سرم را براي بردن به نزد يزيد، حركت مي دهند. اجنه گفتند: اي حبيب خدا و فرزند حبيب او! به خدا سوگند اگر اين نبود كه بايد از امر تو اطاعت كرد و مخالفت با امر تو براي ما مجاز بود، تمام دشمنان تو را قبل از اينكه به تو دست يابند، مي كشتيم. امام سلام الله عليه فرمود: به خدا سوگند ما بر آنها از شما تواناتريم؛ اما ليهلك من هلك عن بينة و يحيي من حي عن بينة [3] تا هر كس هلاك شدني است با برهان از بين برود و هر كس زنده ماندني است، با برهان زنده بماند.

مجلس هفدهم؛ مجلسي در مسجدالحرام، كه در آن مجلس، مرثيه سرا حسين عليه السلام و شنونده حجاج بودند. امام حسين عليه السلام وقتي قصد رفتن به عراق كرد، براي سخنراني به پا خاست و فرمود: الحمدلله و ما شاءالله و لا حول ولا قوة الا بالله و صلي الله علي و رسوله و سلم. مرگ براي فرزندان آدم چون گردنبندي است بر گردن دختران جوان و چه مشتاق آباء و اجداد خود هستم، مانند اشتياق يعقوب به يوسف، براي من مرگي انتخاب شده است كه آن را ملاقات مي كنم.

گويي اعضاي بدنم را گرگان بيابان در ميان نواويس و كربلا قطعه قطعه مي كنند و آن جماعت گرسنه و بي رحم شكم هاي خود را پر مي كنند. چاره اي از سرنوشتي كه رقم خورده است، نيست. رضاي خدا، رضاي ما اهل بيت است، بر بلاي او صبر مي كنيم و به ما پاداش صابران داده مي شود. هرگز چيزي از گوشت و خون رسول خدا از بين نمي رود و همه در حظيرة القدس براي او جمع مي شوند و چشم آن حضرت به آنها روشن مي شود و عده او براي آنها محقق مي شود. هر كس مي خواهد جانش را در راه ما فدا كند و خدا را ملاقات نمايد، پس بايد با ما حركت كند، كه من به خواست خدا عازم هستم.

مجلس هيجدهم؛ مجلسي خارج از مكه، كه در آن مرثيه سرا حسين عليه السلام و شنونده محمد حنفيه بود. محمد حنفيه در شبي كه صبح روز بعد آن، امام حسين عليه السلام قصد خروج از مكه را داشت، نزد امام آمد و گفت: اي برادر! تو از خيانت اهل كوفه نسبت به پدر و برادرت آگاهي، من خوف آن دارم كه سرگذشت تو هم مانند آنها بشود، نظر من اين است كه در حرم اقامت كني، تو عزيزترين افراد اهل حرم خدا هستي.

امام فرمود: اي برادر! مي ترسم كه يزيدبن معاويه در حرم مرا ترور كند و سبب شكستن حرمت بيت خدا شوم. محمد حنفيه گفت: اگر خوف اين داري، پس به يمن يا جاي ديگري برو، چرا كه از همه بر اين كار تواناتر هستي و كسي نمي تواند مانع تو شود. امام فرمود: درباره پيشنهاد تو فكر مي كنم.

چون سحر شد، حسين عليه السلام به راه افتاد؛ محمد از ماجرا باخبر شد، نزد امام آمد و مهار ناقه آن حضرت را كه بر آن سوار بود، گرفت و گفت: اي برادر! آيا به من قول ندادي كه به پيشنهادم فكر مي كني؟ امام فرمود: بله، محمد پرسيد: چه مسأله اي موجب شد با عجله خارج شوي؟ امام فرمود: بعد از اينكه از تو جدا شدم، پيامبر خدا صلي الله عليه و آله به خوابم آمد و گفت: اي حسين! به عراق برو؛ خداوند خواسته است كه تو را كشته ببيند. محمد گفت: انا لله و انا اليه راجعون.

محمد گفت: در حالي كه تو با اين شرايط خارج مي شوي، بردن زنان به همراه خودت، چه معنا و مفهومي دارد؟ امام فرمود: خداوند خواسته است كه آنها را اسير ببيند. آنگاه محمد خداحافظي كرد و رفت.

مجلس نوزدهم؛ اين مجلس نيز در خارج از مكه منعقد شد و در آن مرثيه خوان، حسين عليه السلام بود و يك بار عبدالله بن عمر و بار ديگر عبدالله بن زبير شنونده آن بودند. وقتي امام حسين عليه السلام از مكه خارج شد عبدالله بن عباس و عبدالله بن زبير نزد ايشان آمدند و تلويحا به ايشان گفتند كه از رفتن خودداري كند. امام به آنها فرمود: پيامبر خدا به من دستوري داده است و من امر او را اجرا مي كنم. پس ابن عباس در حالي كه واحسينا مي گفت، خارج شد. سپس عبدالله بن عمر نزد امام آمد و به ايشان پيشنهاد كرد كه با اهل ضلالت صلح كند و به امام نسبت قتل و كشتار هشدار داد. امام فرمود: اي ابا عبدالرحمن! آيا نمي داني كه اين از پستي دنيا نزد خداوند تعالي است كه سر يحيي فرزند زكريا عليهماالسلام به يكي از ستمگران بني اسرائيل اهدا شد؟ آيا نمي داني كه بني اسرائيل ميان طلوع فجر تا طلوع شمس، هفتاد پيامبر را مي كشتند، سپس در بازار مي نشستند، خريد و فروش مي كردند، گويي اصلا اتفاقي نيفتاده است. با اين وجود، خداوند در عذاب آنها تعجيل نفرمود، بلكه بعد از آن خداوند آنها را مجازات كرد. اي ابو عبدالرحمن! از خدا بترس و نصرت و ياري مرا رها نكن.

مجلس بيستم؛ مجلسي در خزيمية، در اين مجلس مرثيه سرا اجنه و شنونده، زينب سلام الله عليها بود. وقتي امام حسين عليه السلام در خزيميه فرود آمد، يك شبانه روز در آنجا ماند. وقتي صبح شد، خواهرش زينب نزد امام آمد و گفت: برادر! مي خواهم خبري كه آن را شنيدم به تو بدهم. حسين عليه السلام پرسيد، چه شده است؟ زينب جواب داد: در پاسي از شب براي كاري بيرون رفتم، شنيدم هاتفي مي گويد: اي چشم ها گريه كنيد، چه كسي بعد از اين بر شهدا، بر گروهي كه مرگ در پي آنان است، گريه مي كند، امام حسين عليه السلام به او گفت: اي خواهر! هر چه خدا مقرر كرده باشد، همان مي شود.

مجلس بيست و يكم؛ مجلس ثعلبيه؛ در اين مجلس دو نفر از طايفه بني اسد يعني عبدالله بن سليمان و منذربن المشمعل براي مسلم بن عقيل مرثيه سرايي مي كردند و شنونده، حسين عليه السلام بود. سپس مرثيه سرا حسين عليه السلام و شنونده اهل بيت و اصحاب آن حضرت بودند. جريان از اين قرار بود كه آنها گفتند: وقتي حج به جا مي آورديم، تمام سعي و تلاش ما بر اين بود كه در ميان راه به حسين عليه السلام ملحق شويم تا ببينيم كارشان به كجا مي انجامد. با سرعت حركت كرديم تا به او برسيم؛ ديديم مردي از اهل كوفه راه خود را كج كرده تا حسين عليه السلام را ملاقات نكند، با انحراف آن مرد از جاده، امام نيز به راه خود ادامه داد. ما به طرف آن مرد رفتيم؛ يكي از ما گفت: نزد آن شخص برويم، او از كوفه باخبر است. رفتيم تا به او رسيديم. به او سلام كرديم. جواب سلام ما را داد. از او پرسيديم از كدام طايفه اي؟ گفت: اسدي هستم، بكر پسر فلان شخص. گفتيم ما هم اسدي هستيم به او گفتيم: ما را از اهل كوفه باخبر كن. گفت: وقتي از كوفه خارج شدم، مسلم و هاني كشته شده بودند. من خودم ديدم كه آنها را در بازار بر روي زمين مي كشند. آنگاه آمديم تا به حسين عليه السلام پيوستيم و با ايشان حركت كرديم تا اينكه در ثعلبيه فرود آمد. نزد ايشان رفتيم و سلام كرديم. جواب سلام ما را داد. به ايشان عرض كرديم خدا شما را رحمت كند، براي شما خبري داريم. اگر مايل هستيد آن را آشكار بگوييم و اگر مي خواهيد به طور خصوصي آن را عرض كنيم. به ما و يارانش نگاه كرد و سپس فرمود: من از اينها چيزي پنهان نمي كنم.

عرض كرديم: آن مردي را كه شب گذشته آمده بود، به خاطر داريد؟ فرمود: بله، مي خواستم از او خبري بگيرم. گفتيم: به خدا سوگند تمام خبرهايي كه شما را كفايت مي كند، آورده ايم. او يكي از افراد طايفه ماست و مردي صاحب نظر باصداقت و عاقل است. او به مام گفت: وقتي از كوفه خارج شدم، مسلم و هاني را كشته بودند و ديده بود كه آنها را در بازار، روي زمين مي كشند.

امام فرمود: انا لله و انا اليه راجعون خداوند هر دوي آنها را رحمت كند. امام اين عبارت را چند بار تكرار كرد.

به ايشان عرض كرديم: تو را به جان خودت و اهل بيتت سوگند مي دهيم كه از همين جا بازگردي، شما در كوفه يار و ياور و پيروي نداريد؛ بلكه ما خوف آن داريم كه آنها عليه شما باشند.

امام نگاهي به فرزندان عقيل كرد و فرمود: نظر شما چيست؟ مسلم كشته شده است. گفتند: به خدا سوگند بر نمي گرديم تا اينكه يا انتقام خون او را بگيريم يا مانند او به شهادت برسيم. امام رو به ما كرد و گفت: بعد از اينها زندگاني خيري ندارد. ما دريافتيم كه امام تصميم گرفته اند به مسير خود ادامه دهند. به او عرض كرديم: خداوند خير و خوبي را براي شما انتخاب كند. امام فرمود: خداوند شما را مورد لطف و مرحمت خويش قرار دهد. سپس اصحاب آن حضرت به ايشان گفتند: به خدا سوگند، شما مسلم بن عقيل نيستيد، اگر وارد كوفه شويد، مردم با شتاب به سوي شما مي آيند. امام ساكت شد. (سيد رحمت الله عليه گفته است كه خبر شهادت مسلم در زباله به امام داده شد.)

سپس حسين عليه السلام به راه خود ادامه داد، تا اينكه فرزند ايشان را ملاقات كرد و پس از عرض سلام گفت: اي پسر رسول خدا! چگونه به اهل كوفه اعتماد مي كني، آنها همان كساني هستند كه پسر عمويت مسلم بن عقيل و پيروانش را كشتند. اشك از ديدگان امام جاري شد و سپس فرمود: خدا رحمت كند مسلم را! او به روح و رحمت خدا و تحيت و رضوانش ‍ پيوست و آنچه برايش مقدر بود، پيش آمد، اما آنچه بر ماست، باقي است.

سپس امام شروع كرد به بيان اين ابيات:



فان تكن الدنيا تعد نفيسة

فدار ثواب الله اعلي وانبل



و ان تكن الابدان للموت انشئت

فقتل امرء بالسيف في الله افضل



و ان تكن الارزاق قسما مقدرا

فقله حرص المرء للرزق اجمل



و ان تكن الاموال للترك جمعها

فما بال متروك به الحر يبحل



اگر چه دنيا ارزشمند و نفيس است

اما عالم آخرت عالي تر و شايسته تر است



و اگر بدن ها براي مردن آفريده شده است

پس كشته شدن انسان با شمشير در راه خدا بهترين است



و اگر رزق و روزي ها تقسيم شده و مقدر است

پس انسان هر چه كمتر حرص بورزد، زيباتر است



و اگر اموال دنيا براي ترك كردن، جمع مي شود

پس چه باك كه انسان آزاده به دنبال آن نرود



مجلس بيست و دوم؛ مجلسي در بطن عقبه؛ مرثيه سراي اين مجلس حسين عليه السلام و شنونده عمروبن يوزان بود. به اين نحو كه، اين شخص حسين عليه السلام را در بطن عقبه ديد و از امام پرسيد: كجا مي خواهي بروي يا ابا عبدالله! حسين عليه السلام فرمود: به كوفه. عمرو به امام عرض كرد: تو را سوگند مي دهم كه باز گردي، به خدا سوگند به سوي شمشيرها و نيزها مي روي. اينهايي كه در پي شما فرستادند، اگر هزينه جنگ را براي شما تاءمين و زمينه را فراهم مي كردند، آنگاه به سوي آنها مي رفتي، به صلاح بود، اما اين حالتي كه شما يادآور مي شويد، من نمي دانم چه بايد بكنيد. امام حسين عليه السلام به او فرمود: اي بنده خدا! قضيه بر من پوشيده نيست، اما كسي نمي تواند بر امر خداي تعالي غالب شود.

آنگاه امام حسين عليه السلام در اين مجلس شروع كرد به نوحه سرايي براي خود و فرمود: به خدا سوگند آنها مرا دعوت نكردند، مگر اينكه مي خواهند خون قلب مرا بيرون بياورند.

شايد منظور امام اصابت تير سه شعبه بر قلب مباركشان و جاري شدن خون آن باشد كه دست مباركش را چند بار از آن پر كرد و سر و صورت را به آن آغشته نمود.

اي حسين! پدر و مادرم به فدايت؛ با اين گفته شما، قلب شيعيانتان خون و جگرهايشان مجروح شد و اشك از چشمانشان جاري گرديد. و اين كلام شما چه جانگداز است!!

مجلس بيست و سوم؛ امام حسين عليه السلام در يكي از منزل ها، هنگام بار انداختن و حركت، با توجه به ماجراهايي كه براي سر مباركشان پيش مي آيد و آن را به يزيد اهداء مي كنند، براي خودشان مرثيه سرايي كردند. آن حضرت يحيي عليه السلام را متذكر شد و فرمود: اين از پستي دنيا است كه سر يحيي به زن زناكاري هديه داده شد، بعد از آن، امام گريه كردند.

مجلس بيست و چهارم؛ مجلسي در نزديكي كربلا؛ امام قبل از ورود به كربلا براي خود مرثيه عجيبي خواندند كه شنونده اين مجلس اهل بيت آن حضرت بودند. كيفيت اين مجلس بدين گونه بود كه وقتي امام در آخرين منزل فرود آمدند و خيمه ها را برپا كردند، فرزندان، برادران و اهل بيتش را در جاي خاصي جمع كرد و به آنها نگاه كرد و ساعتي گريه نمود. امام به آنها مي نگريست و به خاطر مي آورد كه چه بر سرشان خواهد آمد، زيرا ديگر براي آنها كه از موطنشان و هر مكان امن ديگري، حتي حرم خدا - كه پناهگاه كافر، حيوانات، درختان و گياهان است - رانده شده بودند، مكان امني باقي نمانده بود. به همين خاطر ساعتي گريه كرد و از اين موضوع به درگاه الهي شكوه نمود و فرمود: بارالها! من عترت پيامبر تو هستم. آنها ما را طرد كردند و دچار رنج و زحمت نمودند و بني اميه بر ما تعدي كرد.

مجلس بيست و پنجم؛ مجلس امام در خارج از خيمه ها در عصر تاسوعا؛ امام در آستانه خيمه نشسته و بر شمشير خود تكيه كرده و سر را به پايين انداخته بود كه خواهرش صيحه اي شنيد، نزديك برادرش آمد و گفت: برادر! آيا اين صداها را كه نزديك شده اند، نمي شنوي؟ امام حسين عليه السلام سر را بلند كرد و فرمود: من پيامبر خدا صلي الله عليه و آله را در اين ساعت در خواب ديدم كه به من فرمود: تو به سوي ما مي آيي. آنگاه خواهرش به صورت زد و فرياد واويلا سر داد و امام حسين عليه السلام به او گفت: خواهر! نوحه و زاري نكن، ساكت باش، خدا تو را مورد لطف و مرحمت قرار دهد.

در روايت سيد است كه؛ امام گفت: اي خواهر! من همين الان جدم، محمد صلي الله عليه و آله و پدرم علي و مادرم فاطمه و برادرم حسن عليهم السلام را ديدم كه مي گويند: حسين! تو بزودي نزد ما مي آيي. و در بعضي از روايات آمده است كه فردا (نزد ما مي آيي). (سيد) گفته است: زينب به صورتش زد و فرياد كشيد؛ آنگاه امام حسين به او گفت: آرام باش تا مورد شماتت اين قوم واقع نشويم.

مجلس بيست و ششم؛ مجلسي در شب عاشورا؛ امام حسين عليه السلام در شب عاشورا به گوشه اي رفت و براي خود مرثيه سرايي كرد. آن حضرت در آن حال كه تنها بود و شنونده اي نداشت، مصائب و كشته شدن خود را به خاطر مي آورد، اسلحه اش را آماده مي كرد و گاهي زمانه را مخاطب قرار مي داد و مي گفت: اي زمانه! اف بر تو؛ چه بسيار افرادي كه طالب و رفيق تو بودند، اما آنها را در صبح و شام كشتي. حتي به ديل آنها قانع نشدي. همه امور به سوي خداوند جليل باز مي گردد و هر موجود زنده اي بايد اين راه را برود.

امام سجاد عليه السلام فرموده است: وقتي براي بار دوم يا سوم اين مطلب را تكرار كرد، من دانستم كه مقصودشان چيست. آنگاه بغض در گلويم گبر كرد، اما سكوت كردم و فهميدم كه بلا نازل شده است؛ ولي عمه ام زينب، وقتي آنچه را من شنيدم، او هم شنيد، از آنجا كه ايشان يك زن بودند و رقت قلب و جزع از خصوصيات زنان است، نتوانست خودش را كنترل كند؛ دويد، به طوري كه لباسش بر زمين كشيده شد و سرش برهنه گرديد تا اينكه به او رسيد و گفت: وامصيبتا! اي كاش زنده نبودم. اي جانشين پيشينيان واي پناه بازماندگان! مادرم فاطمه، پدرم علي و برادرم حسن از دنيا رفته اند! پدرم در حالي كه گريه مي كرد نگاهي به ايشان نمود و گفت: اي خواهر! مبادا شيطان صبرت را ببرد.

عمه ام گفت: دلم مي سوزد و اين مصيبت بر من گران است. سپس به صورتش زد و گريبان چاك كرد و از حال رفت و بر زمين افتاد. پدرم به طرف او آمد و آب بر صورتش پاشيد و گفت: خواهر! تقوي الهي پيشه كن، صبور باش و بدان كه اهل زمين مي ميرند و اهل آسمان ها باقي نمي مانند و همه چيز، بجز ذات الهي، نابود مي شود. همان خدايي كه خلق را به قدرتش ‍ آفريده آنها را مبعوث مي كند و باز مي گرداند و تنها خدا يكتاست. پدرم، مادرم و برادرم از من بهتر بودند و پيامبر خدا براي من و هر مسلماني اسوه و سرمشق است. پدرم با اين سخنان خواهرش را آرام كرد و به او گفت: خواهر! تو را سوگند مي دهم كه وقتي من از دنيا رفتم لباست را پاره نكني، به سر و صورت خود نزني و با فرياد و ناله گريه نكني؛ و سپس ايشان را آورد و در كنار من نشاند.

مجلس بيست و هفتم؛ مجلس آن حضرت در خيمه؛ امام حسين عليه السلام شب عاشورا اصحابش را در خيمه اي جمع كرد و براي آنها سخنراني نمود و در طي آن براي خود و همه اصحابش مرثيه خواند؛ آنگاه به آنها اذن داد؛ سپس آنها در اين مجلس با آن حضرت دوباره بيعت كردند كه در راه آن حضرت به شهادت برسند.

آري، يكي از آنها با حضرت چنين بيعت كرد كه اگر هزار بار او را بكشند و جسدش را بسوزانند و به خاكستر تبديل كنند، دست از ايشان بر ندارد. او گفت: اگر دنيا باقي باشد من همان راه را بر مي گزينم.

مجلس بيست و هشتم؛ مجلس آن حضرت در ميان خيمه ها و مقتل. در اين مجلس ‍ امام حسين عليه السلام براي دختر كوچكش سكينه با اشعاري مرثيه سرايي كرد كه برخي از آن اشعار چنين است: دخترم سكينه جان! بعد از من، آنگاه كه پيكرم پايمال سم اسبان مي شود، تو زياد گريه خواهي كرد. پس تا وقتي كه جان در بدن دارم با اشك هاي حسرت بارت قلب مرا نسوزان.

مجلس بيست و نهم؛ مجلس مرثيه سرايي آن حضرت در قتلگاه؛ در اين مجلس امام گاهي براي يكي از اصحاب، گاهي براي برادر، زماني براي فرزند، گاهي براي پسر برادر و زماني هم براي همه آنها و زماني هم براي اهل بيت خود مرثيه سرايي مي كرد.

مجلس سي ام؛ مجلسي در سحرگاه عاشورا؛ امام حسين عليه السلام در خيمه و در اين مجلس درباره خودش مرثيه اي خواند، كه در همان وقت رسول خدا صلي الله عليه و آله، درباره او خواند. در كتاب مناقب آمده است كه چون وقت سحر شد؛ امام حسين عليه السلام كمي به خواب رفت و سپس بيدار شد و فرمود: مي دانيد همين الان در خواب چه ديدم؟ پرسيدند اي پسر رسول خدا چه ديدي؟ فرمود: ديدم اينكه سگ هايي بر من حمله ور شدند تا مرا گاز بگيرند، در ميان آنها سگي بود كه دچار مرض پيسي بود و از همه بيشتر بر من حمله مي كرد. من گمان مي كنم كه مأمور كشتن من است، از ميان اين قوم كسي باشد كه دچار ابرص (پيسي) باشد. سپس جدم پيامبر خدا صلي الله عليه و آله را ديدم كه گروهي از اصحاب به همراهش بودند. او به من فرمود: اي پسرم! تو شهيد آل محمدي. اهل آسمان ها به تو بشارت داده اند. افطار تو امشب نزد من بايد باشد.

بشتاب و تاءخير نكن. اين فرشته اي است كه از آسمان نازل شده تا خون تو را در شيشه سبز رنگي بگيرد. امام فرمود: اين خوابي بود كه ديدم و ديگر امر محكم شد و زمان رفتن نزديك گرديد و در آن شكي نيست.

خاتمه اين مجلس ها

اين مجلس از نظر مرثيه سرايي و حالت و دردناك بودن، منحصر به فرد است. شنونده اين مجلس خداوند رب العالمين بود كه اين مرثيه را شنيد، و آن عبارت از مجلسي بود كه امام در ميان قتلگاه با بدن پاره پاره افتاده بود و نفس هاي آن حضرت رو به خاموشي بود و كم كم از هوش مي رفت. در آن شرايط امام درباره حال خود و اهل بيتش مرثيه خواند و پروردگارش را مخاطب قرار داد و گفت: خدايا! شاءن و عظمت تو والاست، عظيم الجبروت و شديدالكبريايي؛ من عترت پيامبر تو و فرزند حبيب محمد مصطفي صلي الله عليه و آله هستم. آنها ما را بي يار و ياور گذاشتند، ما را طرد كردند و به ما نيرنگ زدند و ما را كشتند... تا آخر حديث.


پاورقي

[1] نساء؛ آيه 78.

[2] آل عمران، آيه 154.

[3] انفال، آيه 42.