بازگشت

مقدمه (سير روحي)






در معاصي شد همه عمرت تباه

قامتت خم گشته از بار گناه



موي تو در روسياهي شد سفيد

يعني از ره قاصد مرگت رسيد



در سير از نفس خويش، براي خود رحمت خواستم و گفتم: اي نفس! آنقدر كه به ديگران رحم مي كني بر خود رحم كن؛ مجهز شو و به داد خويش برس ‍ كه در آستانه كوچ و رحيلي مي كني. پيش از آنكه مرگ تو را بربايد و در چنگ قهار مقتدر گرفتار آيي، فرصت ها را درياب و آن را غنيمت شمار. آنگاه او را به زبان هر پيامبر و امامي موعظه كردم و به زبان حال گفتم و آنقدر گفتم كه اندك تنبهي برايش حاصل شد و تذكر اندكي دست داد؛ به اندازه اي كه اراده اي نه محكم و استوار، در پي داشت؛ چنان كه نزديك بود از تقرب به پروردگار، كه تنها سبب نجات انساني است، مأيوس گردد، اما سرانجام حالتي از اميد پديد آمد كه موجب سكون و اطمينان شد كه تفصيل آن چنين است: