بازگشت

دو لشگر صف آرايي مي كنند


مختار سران كوفه را كه قبلا با ابراهيم بودند زير پرچم احمر بن شميط كه از موالي بود فرستاد، در مذار دو لشگر در مقابل هم صف آرائي كردند، رئيس قواي مختار سپاهيان خود را تقسيم بندي نمود، چون مردم بومي كوفه در قيام مختار از موالي زياد صدمه ديده


بودند لذا درصدد انتقام بودند، عبدالله بن وهب كه فرمانده ميسره سپاه مختار بود پيش فرمانده قوا احمر بن شميط آمد اظهار داشت جمعيت فراواني از موالي را ديدم كه سواره اند و عده اي پياده و شما نيز پياده ايد، ممكن است جنگ سخت شود آن گاه سواران فرار كنند و عده پياده شكست بخورند خوب است دستور بدهي كه همه پياده جنگ كنند تا اگر زمينه فرار پيش آيد مجبور باشند به مقاومت و يكديگر را بپايند؟

ابن شميط فكر كرد كه عبدالله براي او خير خواهي مي كند كه بهتر بجنگند ولي هدف عبدالله اين بود كه تمام موالي پياده باشند تا اگر شكستي رخ بدهد همه تلف شوند و چنين هم شد!

مصعب، عباد بن حصين را كه فرمانده سواره نظام بود به سوي احمر بن شميط روانه كرد و جنگ سختي نمودند ولي يك نفر از ايشان از جاي خود حركت نكرد، او برگشت.

سپس مهلب كه فرمانده ميسره سپاه مصعب بود بر عبدالله بن كامل فرمانده ميمنه مختار حمله كرد و مدتي جنگيدند، و مهلب بجاي خود برگشت، دوباره دستور حمله داد، در اين حمله بيشتر سربازان ابن كامل فرار كردند ولي خود او با جمعيتي از قبيله همدان مقاومت كرد ولي طولي نكشيد كه آن ها نيز شكست خورده و فرار كردند.

در همين اوقات عمر بن عبيدالله بن معمر فرمانده ميمنه مصعب بر عبدالله بن انس فرمانده ميسره سپاه كوفه حمله كرد و ساعتي جنگيد و بجاي خود برگشت.

در مرحله چهارم تمام سپاه مصعب حمله شان را متوجه احمر بن شميط نمودند و او جنگيد تا كشته شد، سپاهيانش يكديگر را به استقامت و پايداري تشويق مي كردند اما مهلب فرياد كشيد چرا خود را به كشتن مي دهيد فرار كنيد.

تمام سربازان ابن شميط كه پياده بودند در صحرا پراكنده شدند، مصعب، عباد بن حصين را تعقيب فراريان فرستاد و سفارش كرد هر كه را دستگير كرديد بكشيد و اسير نياوريد، سپاهيان مصعب بي رحمي را از حد گذرانيدند از اين سپاه جز عده قليلي جان درنبردند و اعمال وحشيانه اي انجام دادند.

يكي از سربازان مصعب مي گويد سر نيزه ام را به چشم يكي از آنها فروبردم و به اين اكتفا نكردم بلكه در ميان چشمش مي چرخانيدم!


وقتيكه خبر شكست سپاه به مختار رسيد سر در گوش عبدالرحمان بن ابي عمير نهاد گفت: بخدا سوگند بردگان و موالي به اندازه اي كشته شدند كه هيچ سابقه نداشته است سپس گفت: ابن شميط كشته شد، و ابن كامل كشته شد، فلان و فلان... كشته شدند.

افرادي را نام برد كه يك نفر از آنها در ميدان جنگ از يك لشگر بهتر بودند!!

عبدالرحمان گفت: در حقيقت مصيبت بزرگي است؛ مختار پاسخ داد: از مرگ چاره نيست، خيلي دلم مي خواهد مانند ابن شميط بميرم.

اين وقت فهيمدم اگر مختار پيشرفت نكند آن قدر مي جنگد تا كشته شود! [1] .


پاورقي

[1] طبري 720:8 و کامل 268:4.