بازگشت

محمد حنفيه از مختار كمك مي خواهد


عبدالله زبير محمد حنفيه و عده اي از خاندانش را كه با او بودند و هفده نفر از رجال كوفه را كه از محمد شنوائي داشتند طلبيد تا با او بيعت كنند، محمد از بيعت با ابن زبير سرپيچي مي كرد و مي گفت: تا وقتيكه تمام ملت اسلامي در بيعت كسي اتفاق نكرده اند من بيعت نمي كنم، در اين گفتگو ميان طرفين سر و صدائي شد و ابن زبير هم خيلي اصرار نورزيد، اما پس از آن كه مختار بر كوفه مستولي شد و مردم را به محمد حنفيه دعوت مي كرد،


عبدالله ترسيد كه مبادا كار ايشان بالا بگيرد و مردم را به بيعت ابن حنفيه بخوانند و در نتيجه رياست ابن زبير پايمال گردد، از اين وقت براي بيعت گرفتن از ايشان اصرار مي ورزيد، همه آن ها را در زمزم حبس كرد و قسم خورد اگر تا موعد مقرر بيعت نكنيد شما را آتش مي زنم و حتي هيزم فراواني براي آتش زدن ايشان اطراف محبسشان جمع كرده بود، محمد و همراهانش روز شماري مي كردند و مطمئن بودند كه عبدالله به گفته اش جامه عمل مي پوشد [1] .

بعضي از همراهان ابن حنفيه پيشنهاد كردند: چطور است كه نامه اي به مختار و مردم كوفه بنويسي و حال خود و همراهان را شرح دهي و از ايشان استمداد كني؟

محمد حنفيه نيمه شبي كه پاسبانان جلو در زندان در خواب بودند سه نفر از همراهانش را كه اهل كوفه بودند با نامه اي روانه كوفه نمود و از مردم كوفه خواست تا ايشان را ياري كنند و خوار نسازند چنانكه با حسين عليه السلام نمودند.

مختار نامه ابن حنفيه را براي مردم كوفه خواند و اظهار داشت: اين مهدي شما و نسل پيامبر شما است كه او و همراهانش را در حبس نگه داشته اند و مانند گوسفند آن به آن در انتظار قتل به سر مي برند و ابواسحاق نيستم اگر ايشان را كمك نكنم، سپاه پشت سر سپاه مانند سيل بسوي ايشان روانه مي كنم.

ابوعبدالله جدلي را با هفتاد سوار روانه مكه نمود، پشت سر او ظبان بن عثمان را با چهارصد نفر اعزام داشت و چهارصد هزار درهم نيز همراه او براي محمد فرستاد، سپس ابومعتبر را با صد نفر و هاني بن قيس را با صد نفر، عمير بن طارق را با چهل نفر، يونس بن عمران با چهل نفر، مرتب سپاهيان را اعزام مي داشت.

در ذات عرق ابوعبدالله جدلي و عمير بن طارق و يونس بهم پيوسته و ايشان اولين جمعيتي بودند كه وارد مسجد الحرام شدند، نداي «يا لثارات الحسين» دردادند تا به زمزم رسيدند و اگر دو روز ديگر نرسيده بودند، ابن زبير با هيزمهائي كه تهيه ديده بودند ايشان را آتش مي زد، آنها را از زندان خارج كردند و به محمد بن حنفيه پيشنهاد كردند اجازه بده حساب ابن زبير را برسيم؟ گفت: جنگ در خانه خدا را حلال نمي شمارم.


ابن زبير اظهار داشت تصور مي كنيد بدون اين كه بيعت كنند از ايشان دست مي كشم ابوعبدالله جدلي گفت: به پروردگار كعبه ايشان را آزاد كن و گرنه چنان شمشيرها را بحركت درآوريم كه دمار از روزگار مخالفين برآورد؟

ابن زبير: تو مرا از اين جمعيت مي ترساني بخدا قسم اگر به يارانم اجازه دهم يكساعت طول نميكشد كه سر اينها را برمي دارند.

بگو مگوي ابن زبير و كوفيان داشت بالا مي گرفت كه محمد حنفيه ايشان را از ايجاد فتنه و آشوب مانع گرديد.

با همه اينها ابن زبير از حرف خود برنگشته بود كه ابومعتمر با صد سوار و هاني بن قيس با صد سوار و ظبيان با چهارصد نفر وارد شدند، ابن زبير كه ديد پشت سر هم جمعيت وارد مي شوند ترسيد و سكوت كرد.

محمد بن حنفيه و همراهان از زندان به شعب ابي طالب منتقل شدند، در مدت كوتاهي چهار هزار نفر براي محافظت محمد گرد آمدند، و محمد اموالي را كه مختار فرستاده بود ميان سپاهيان تقسيم كرد.

اين جمعيت را كه از كوفه آمدند خشبيه مي گويند براي آنكه هنگام ورود به مكه باحترام خانه خدا عوض شمشير چوب دست گرفتند و يا براي آن كه چوب و هيزم را كه ابن زبير براي سوزاندن محمد و يارانش تهيه كرده بود گرفتند آنها را خشبيه مي گويند [2] .


پاورقي

[1] کامل 249:4.

[2] طبري 693:8 کامل 250:4 و اعيان الشيعه 59:46.