بازگشت

خولي بن يزيد اصبحي


خولي در كربلا كارهائي انجام داد از جمله به عثمان فرزند اميرالمؤمنان عليه السلام تيراندازي كرد، و نيز هنگاميكه خواستند سر امام را جدا كنند سنان بن انس خولي را گفت: سر امام را جدا كن خولي كه جلو رفت ترس او را فراگرفت و بر خود لرزيد و برگشت، سنان گفت خدا بازويت را خشك كند و دستت را قطع كند چرا بر خود مي لرزي سپس خود آمد و سر امام را قطع كرد.

سپس عصر روز عاشورا عمر سعد سر امام را به خولي سپرد تا نزد عبيدالله ببرد، چون خولي وارد شهر شد و جلو قصر آمد در قصر بسته شده بود، لذا بخانه خود رفت و سر را زير طشت نهاد او را دو زن بود يكي از طايفه بني اسد و ديگر از قبيله حضرمي و اين شب نوبت زن حضرميه بود، زن پرسيد چه خبر آوردي؟ خولي گفت: ثروت روزگار را برايت آورده ام، اين سر حسين بن علي است كه در خانه ما است، زن گفت: واي بر تو مردم با طلا و نقره


مي آيند و تو سر پسر پيغمبر را به خانه مي آوري بخدا قسم سر من و تو هرگز در يك رختخواب قرار نخواهد گرفت، زن از جا بر خواست و از خانه بيرون آمد، جلو طشت مشاهده كرد كه نور از زير طشت تا آسمان متصل است، مي گويد بخدا قسم مرغان سفيدي را ديدم كه اطراف طشت در پروازند، چون صبح شد خولي سر امام را نزد ابن زياد برد [1] .

مختار ابوعمره رئيس گارد خود را با جمعيتي مأمور كرد تا خولي را دستگير كنند ايشان خانه خولي را محاصره كردند، ابوعمره وارد خانه شد و از زواياي خانه بازرسي مي كرد همان زن حضرميه اش از اطاق بيرون آمد، از او پرسيدند: خولي كجا است او با زبان گفت نمي دانم و با دست و سر بطرف مستراح اشاره نمود، وارد مستراح شدند و او را بيرون كشيدند در حالي كه زنبيلي به جاي كلاه بر سر نهاده بود، ابوعمره به سراغ مختار فرستاد و درباره وي كسب تكليف نمود، مختار خود آمد و دستور داد جلو خانه اش او را بكشند و سپس جسدش را آتش زدند، مختار ايستاد تا تمام جسد به خاكستر تبديل شد [2] .


پاورقي

[1] طبري 369:7.

[2] طبري 671:8 کامل 240:4.