بازگشت

سه نفر از قاتلان امام


مختار از همراهان خواست كه قاتلان امام را معرفي كنند تا زمين را از وجود نحس آنها پاك ساخته و شهر را از آن ها تخليه نمايد هر كه از آن ها نشاني داشت براي مختار تعريف مي كرد، از جمله مالك بن نسير بدي و عبدالله بن اسيد جهمني و حمل بن مالك را معرفي كردند، مختار در قادسيه تعقيب ايشان فرستاد و آنان را احضار كرد، و چون وارد شدند مختار به ايشان گفت: اي دشمنان خدا و قرآن و پيامبر و اي دشمنان خاندان پيامبر، حسين بن علي عليهماالسلام كجا است؟ او را تحويل من بدهيد؟ كسي را كه مأمور بوديد بر او


درود بفرستيد كشتيد؟ اظهار داشتند قربان؛ ما را به اجبار به جنگ او فرستادند و طبعا مايل نبوديم بر ما منت گزار و ما را ببخش؟

-چرا بر حسين فرزند پيغمبر (ص) منت ننهاديد و از كشتن وي صرفنظر نكرديد؟ سپس مالك بن نسير را گفت: تو همان كس نيستي كه كلاه امام را به غارت برد؟ عبدالله بن كامل گفت: آري همين او است.

فرمان داد: بنابراين دست و پايش را قطع كنيد و بگذاريد آن قدر دست و پا بزند تا بميرد، دست و پايش را بريدند، در خون غلطيد تا جان داد، سپس دو نفر ديگر را پيش خواند و گردن زد.

مالك بن نسير باندازه اي نانجيب بود كه چون امام آخرين لحظات حيات را مي گذرانيد هر كه نزديك حضرت مي آمد تا او را شهيد كند دلش راضي نمي شد و برمي گشت، تا اينكه مالك آمد و شمشير بر سر امام وارد ساخت كه كلاه را شكافت و سر حضرت را زخمي كرد و خون جاري گرديد، امام آن را از سر گرفت و انداخت (و فرمود: لا اكلت بها و لا شربت حشرك الله مع الظالمين! يعني با اين دست نخوري و نياشامي و خداوند ترا با ستمكاران محشور فرمايد.) [1] .

چون كلاه امام از خز بود و قيمتي، مالك آن را برداشت و بكوفه برد و چون خواست آن را بشويد همسرش گفت: واي بر تو لباس پسر پيغمبر را غارت كرده و بخانه من آوردي آن را از خانه ام بيرون ببر؟ در اثر نفرين امام اين مرد تا آخر عمر فقير و بدبخت بود [2] .

مالك بن نسير همان كسي است كه نامه ابن زياد را به حر رسانيد كه در آن دستور داده بود: بر حسين سخت بگير و او را جز در بيابان بي آب و علف فرود مياور؟ بعضي از افراد او را از جهت رساندن نامه ابن زياد ملامت و سرزنش كردند، مالك اظهار داشت كه از امام و امير خود اطاعت كردم! او را گفت: آري نافرماني خدا را نموده و از امير و فرمانده خود اطاعت كرده اي [3] .



پاورقي

[1] بحار 302:45. کامل 239:4.

[2] طبري 359:7.

[3] طبري 359:7.