بازگشت

مختار و شمر بن ذي الجوشن


پس از آنكه كوفيان مغلوب شدند و منادي مختار اعلان كرد كه كشندگان خاندان پيغمبر امان ندارند، شمر بن ذي الجوشن از كوفه خارج شد، مختار غلام خود زربي را در


تعقيب شمر فرستاد، چون به شمر و همراهيانش كه از جمله مسلم بن عبدالله ضبابي بود رسيد، شمر احساس كرد كه در تعقيب او آمده است همراهانش را گفت: شما از من دور شويد، شمر بطرفي حركت كرد كه غلام را از همراهان و سپاهياني كه همراهش هستند جدا كند، همينكه به او نزديك شد ناگهان بر او حمله كرد و چيزي بسويش پرت كرد كه كمر او را شكست و او را كشت، چون خبر كشته شدن غلام به مختار رسيد گفت: مرگ بر زربي اگر با من مشورت كرده بود مي گفتم: تنها به آن ملعون نزديك نشود.

شمر به قريه كلتانيه رسيد يكي از دهقانان اين قريه را كتك مفصلي زد و سپس گفت اگر مي خواهي از چنگ من جان بدر بري نامه مرا در بصره پيش مصعب بن زبير برده و جواب آن را بگير و بياور؟

مرد دهقان نامه را گرفت و به طرف بصره روان شد تا به قريه اي رسيد كه ابوعمره با جمعيتي از طرف مختار در آنجا اوضاع بصره را بررسي مي كردند، در اينجا به يكي از دوستانش برخورد و سرگذشت خود را برايش تعريف مي كرد كه شمر مرا چنين شكنجه داده تا نامه اش را به مصعب برسانم، تصادفا يكي از سربازان ابوعمره آن مرد دهقان را خواست و از جاي شمر تحقيق نمود معلوم شد بيش از سه فرسخ ميان ايشان و محل شمر فاصله نيست، ابوعمره بقصد كشتن وي با سرعت بسوي محل ايشان حركت كرد.

مسلم ضبابي گويد به شمر گفتم: خوب است جاي خود را عوض كنيم و مخصوصا شب را در اينجا نخوابيم؟ گفت: آيا از اين مرد دروغگو ترس داري بخدا قسم سه شبانه روز شما را از اينجا حركت نمي دهيم تا آن كه دلهاي شما از ترس پر شود، نيمه شبي بود كه من ميان خواب و بيداري متوجه صداي پاي اسبان شدم با خود گفتم: صداي پرواز ملخ است زيرا در آن سرزمين ملخ فراواني داشت، سپس ديدم صدا شديدتر شد گفتم: صداي ملخ نيست بيدار شدم و چشمهايم را ماليدم كه متوجه شدم سواراني هستند كه خانه هاي ما را محاصره مي كنند.

از جابر خاستم كه لباس بپوشم شمر را ديدم برخاسته و مي خواهد لباس جنگ در بركند پهلوي او را ديدم كه سفيدي برص پوشانيده است ما كناره گرفتيم و شمر با ايشان به نبرد


پرداخت طولي نكشيد كه صداي الله اكبر بلند شد و يكي از سواران ابوعمره فرياد كشيد: خداوند خبيث را كشت [1] .


پاورقي

[1] طبري 661:8 کامل 236:4.