بازگشت

كوفيان بر مختار خروج مي كنند


پس از آن كه خبر مرگ يزيد بن انس در كوفه پيچيد بزرگان و رجال كوفه در خانه


شبث بن ربعي كه در جاهليت و اسلام عظمت داشت اجتماع نمودند و از مختار انتقاد مي كردند كه او يزيد را بكشتن داد، و او بردگان ما را بر ما چيره ساخت و غنائمي كه تنها سهم عرب بود در ميان بردگان قسمت كرد و ما را از آن بي بهره ساخت، و او بدون رضايت ما بر ما حكومت مي كند، و آن كه از هر چيز بيشتر آنان را ناراحت كرده بود اينكه براي افراد غير عرب و موالي سهمي از غنائم قرار داده بود! شبث گفت: پس اجازه بدهيد با مختار ملاقات كنم و با او در ميان بگذارم.

شبث پيش مختار رفت و اعتراضات افراد را تذكر داد هر چه مي گفت، مختار پاسخ مي داد اين جهت را اصلاح مي كنم و آنان را راضي مي گردانيم، تا آنكه موضوع بردگان را گوشزد كرد، مختار گفت: بردگان را به شما برمي گردانيم، شبث اظهار داشت غنائمي كه مخصوص ما بود موالي را با ما شريك نمودي، آيا بس نبود كه به جهت رضاي پروردگار آن ها را آزاد كرديم كه حالا بايد در غنائم شريك ما بشوند؟

مختار گفت: اگر غنائم را به شما برگردانم و دست آنان را كوتاه سازم آيا با من شرط مي كنيد كه با بني اميه بجنگيد و سوگند ياد مي كنيد كه با اين پيمان وفادار باشيد؟ تا با آن مطمئن گردم؟ شبث گفت: نمي دانم، من بايد با اشراف صحبت كنم، شبث رفت كه خبر بياورد ولي ديگر نزد مختار برنگشت!

اشراف كوفه تصميم گرفتند كه با مختار بجنگند، باين منظور شبث ربعي و شمر بن ذي الجوشن و محمد بن اشعث و عبدالرحمان بن سعيد نزد كعب خثعمي و عبدالرحمان بن مخنف آمدند تا آنان را نيز در اين زمينه با خود همدست گردانند، شبث بسخن پرداخت و گفت: مختار بدون رضايت ما بر ما حكمراني مي كند، او مي گويد كه محمد بن حنفيه مرا فرستاده و حال آن كه مي دانيم محمد به او مأموريت نداده است، سهم غنائم ما را به موالي مي دهد و بردگان مان را بدون اجازه ما به ميدان جنگ فرستاده است، كعب با ايشان موافقت كرد، اما عبدالرحمان اظهار داشت: اگر تصميم قطعي بر مخالفت گرفته ايد من هم شما را تنها نمي گذارم ولي اگر حرف مرا بپذيريد و سكوت كنيد بهتر است.

گفتند: چرا و به چه دليل؟ گفت: مي ترسم با هم اختلاف كنيد و از هم بپاشيد،


و باضافه شجاعان و يكه تازان جمعيت عرب با اويند مگر فلان و فلان با او نيستند، بردگان همه با اويند، مواليان با او همدستند و آن ها همه متفقند و شما مخالف يكديگر زيرا بردگان و موالي دلشان از دست شما خون است و درصددند از شما انتقام بگيرند پس مختار با شجاعت عرب و عدوات عجم با شما مي جنگد، ولي اگر صبر كنيد و سكوت نمائيد سپاه شام و بصره شما را از جنگيدن با او بي نياز مي كنند و از گير و دار او خلاص شده ايد بدون آن كه خون خود و همشهريان را بريزيد.

گفت: اينك كه همه تصميم گرفته اند تو با ما مخالفت مكن؟ عبدالرحمان گفت: اكنون كه نصيحت مرا نمي پذيريد منهم با شما هستم هر گاه ميخواهيد خروج كنيد؟ گفتند: صبر كنيد تا ابراهيم بطرف موصل حركت كند و برود آن گاه قيام خواهيم كرد، و چون ابراهيم به ساباط مدائن رسيد كوفيان بر مختار شوريدند [1] .


پاورقي

[1] طبري 649:8 کامل 231:4.