بازگشت

مختار فرمان قيام مي دهد


پس از آنكه مختار از پيش آمد تازه آگاه گرديد به سعيد بن منقذ فرمان داد: برخيز و در پشت بام ها آتش برافروز تا دوستان از قيام و نهضت ما آگاه گردند، و تو اي عبدالله بن شداد بپاخيز و در ميان شهر نداي يا منصور امت بلند كن؟ و شما اي سفيان بن ليل و قدامة بن مالك آواي يا لثارات الحسين دردهيد، سپس فرمان داد زره و اسلحه مرا بياوريد.

ابراهيم پيشنهاد كرد چون ممكن است كسانيكه با ما بيعت كرده اند نتوانند خود را بما برسانند زيرا تمام ميدانهاي شهر را سپاه كوفه پر كرده است اگر صلاح مي دانيد من با كسانيكه همراه دارم در شهر گردش نموده و شعار دهم تا افراد را گرد آورده سپس نزد شما بيايم و هر كه نزد شما آمد همين جا بماند تا اگر سپاهي قصد شما را كند از شما دفاع كنند، مختار اجازه داد كه هدفش راتعقيب كند و فرمود: مبادا بسوي اميرشان بروي و يا با او بجنگ پردازي بلكه تا مي تواني اقدام بجنگ نكن مگر جائيكه چاره نيست و دست بردار


نباشند و هر چه زودتر خود را بما برسان؟

ابراهيم بر حسب دستور مختار از پس كوچه ها مي رفت تا به محله خويش رسيد و تمام كسانش را كه آماده حركت بودند ولي قدرت نمي كردند با خود برداشت و برگشت، و در مراجعت نيز از شاهكوچه ها و خيابان دوري مي كرد تا پاسي از شب گذشت و چون به مسجد سكون رسيد در آنجا با يكدسته از سپاهيان زحر بن قيس رو به رو شد ولي فرمانده نداشتند، ابراهيم و همراهانش بر آنها حمله كردند و آن ها را متفرق ساختند آنان به سوي ميدان كنده فرار كردند، ابراهيم آنان را تعقيب كرد تا وارد ميدان شدند و در ميدان هم با آنها جنگيد و سپاهيان بكوچه ها فرار مي كردند، سپس پرسيد رئيس اين سپاه كيست؟ گفتند: زحر بن قيس است، گفت: بنابراين ايشان را تعقيب نكنيد.

ابراهيم براه خود ادامه داد تا به ميدان اثير رسيد در آنجا سپاهي نبود لذا مدت زيادي در آنجا توقف كردند، سويد بن عبدالله منقري باخبر شد كه ايشان در اين ميدان قرار گرفته اند با خود انديشيد اگر باينها زخمي زنم نزد حاكم مقامي خواهم يافت، ابراهيم ناگهان متوجه شد كه با سپاهي رو به رو شده است، ابراهيم همراهان را گفت: پياده شويد و با اينها بجنگيد كه خدا شما را ياري خواهد كرد، يكباره بر آنها حمله كردند و در اندك زماني آنان را متفرق ساختند، بعضي از همراهان ابراهيم پيشنهاد كردند خوب است اين ها را تعقيب كنيم تا بيشتر ترس آن ها را فراگيرد؟ ابراهيم گفت: خير؛ بايد زودتر به نزد مختار برگرديم تا رفع تنهائي و وحشيت از او بشود حتي ممكن است جمعيتي با ايشان بجنگ پرداخته باشند، ابراهيم از آنجا عبور كرد و به مسجد اشعث رسيد در آن جا اندكي توقف كرد سپس بخانه مختار رفت [1] .


پاورقي

[1] طبري 616:8 کامل 218:4.