بازگشت

يزيد و قتل عام مردم مدينه


پس از شهادت حضرت سيدالشهدا جماعتي از مردم مدينه از جمله عبدالله بن حنظله غسيل الملائكه به شام رفتند و با يزيد ديدار كردند، يزيد جوائز فراوان به آن ها داد، چون فرستادگان به مدينه برگشتند در ميان مردم بدگوئي او را آغاز كردند، و گفتند: ما از نزد كسي مي آئيم كه دين ندارد، شراب مي آشامد و آوازه خوانان و نوازندگان همواره در مجلس او به نواختن تار و طنبو و آوازخواني مشغولند، او سگباز است و آن قدر شراب مي خورد و در مستي مي گذراند كه از نماز غفلت مي ورزد، شما را گواه مي گيريم كه او را از خلافت عزل كرديم.

مردم مدينه حاكم يزيد را عزل نمودند و با عبدالله بن حنظله بيعت كردند، و بني اميه را از مدينه بيرون كردند، و آن ها داستان را به يزيد نوشته و از وي استمداد نمودند، يزيد، عمرو بن سعيد را خواست و به او پيشنهاد رفتن به مدينه نموده عمرو گفت: همه جا در تحت فرمان تو بوده ام و همه جا را امن ساختم اگر بنا باشد كه خون افراد قريش ريخته شود حاضر


نيستم، يزيد كه از جانب عمرو مأيوس گرديد به سراغ عبيدالله زياد فرستاد و به او پيشنهاد كرد كه مدينه را امن ساخته سپس به مكه رود و ابن زبير را محاصره نمايد، ابن زياد گفت: و الله لا جمعتهما للفاسق قتل ابن رسول الله و غزو مكه. يعني كشتن پسر پيغمبر و جنگ با كعبه را براي فاسقي تواما مرتكب نمي شوم. آخرالامر مسلم بن عقبه را خواست و با دوازده هزار نفر بطرف مدينه فرستاد و دستور داد سه روز به آن ها مهلت بده اگر مطيع نشدند با آن ها بجنگ ولي متعرض علي بن الحسين (ع) مشو كه او خاندان مروان را پناه داده است.

موقعي كه خبر حركت مسلم بن عقبه به مردم مدينه رسيد بر بني اميه سخت گرفتند و به آن ها پيشنهاد كردند كه يا با ما عهد كنيد كه بر كسي از ما ستم نكنيد و كسي را بر عليه ما راهنمائي نكنيد و به دشمن ما كمك ننمائيد و يا با شما مي جنگيم و شما را مي كشيم، بني اميه شرايط پيشنهادي را پذيرفتند و راه شام را در پيش گرفتند، تا وقتي كه به مسلم بن عقبه برخوردند، ابن عقبه پسر عثمان را خواست و از وضع مدينه جويا شد، ولي او بر طبق پيماني كه سپرده بود گفت: من نمي توانم چيزي بگويم زيرا پيمان سپرده ام. مسلم گفت: اگر پسر خليفه نبودي ترا گردن مي زدم، مروان به پسرش عبدالملك گفت: نزد مسلم برو شايد مرا نخواهد تا مجبور شوم مطالبي بر خلاف پيمان بگويم عبدالملك نزد مسلم رفت، پرسيد: چه خبر؟ و چه بايد كرد؟ عبدالملك گفت: مي روي تا وقتي به نخله رسيدي در سايه درختان استراحت مي كني اول آفتاب از جانب حره طرف شرقي مدينه شروع به جنگ مي كني تا وقتي كه آفتاب بر پشت شما و بر صورت مردم مدينه بتابد آن وقت چشم ايشان بر اثر تابش آفتاب بر زره ها و خودها و سر نيزه ها و شمشيرهاي شما خيره خواهد شد، مسلم بن عقبه گفت: خدا پدرت را خير دهد از اين فرزندي كه دارد!

مسلم بن عقبه طبق دستور عبدالملك پيش رفت تا با مردم مدينه رو به رو شد با آن ها گفت كه اميرالمؤمنين! گمان مي كند شما اصل و ريشه اسلاميد و دوست ندارد خون شما ريخته شود بنابراين سه روز به شما مهلت مي دهم اگر توبه كرديد و تسليم شديد از شما مي پذيرم و من هم به مكه مي روم ولي اگر سرپيچي كنيد از ما رفع عذر نموده آن وقت بحساب شما خواهم رسيد. پس از سه روز پرسيد: چه مي كنيد آيا تسليم مي شويد يا مي جنگيد؟ مردم مدينه گفتند: بلكه با شما مي جنگيم.


روز چهارم مردم مدينه به فرماندهي عبدالله بن حنظله آماده نبرد شدند مسلم بن عقبه هم از طرف شرقي مدينه مهياي كارزار شد، براي مسلم كه پيرمرد و مريض بود كرسي در وسط دو جمعيت قرار دادند و بر آن نشست. لشكر شام حمله را آغاز كردند تا اكثر مردم مدينه شكست خوردند، ولي عبدالله بن حنظله با عده قليلي كه در اطرافش بودند حمله سختي نمود و لشكر شام را به عقب نشيني مجبور ساخت تا نزديك بود خود را به كرسي مسلم برساند كه او لشكر شام را تهديد و تحريك نمود و دوباره جنگ درگير شد.

در اين ميان فضل بن عباس بن ربيعة بن حارث بن عبدالمطلب با بيست نفر به كمك عبدالله شتافت و به او گفت: به هر طرف كه من حمله كردم شما هم به همان طرف حمله كنيد كه تصميم گرفته ام تا خود را به مسلم فرمانده شاميان نرسانم دست نكشم يا او را مي كشم يا خود كشته مي شوم، حمله نمودند تا فضل خود را به پرچمدار شام رسانيد و او را به خيال مسلم كشت و آواز برداشت كه مسلم را كشتم، مسلم پاسخش داد كه اشتباه كردي، مسلم خود پرچم شاميان را به دست گرفت و پيش مي رفت تا فضل كشته شد، عبدالله پس از كشته شدن فضل با عده كمي كه همراه داشت مشغول جنگ شد و مردم را به جنگ تحريك مي نمود تا برادر مادريش محمد بن ثابت بن قيس كشته شد، هشت پسر داشت هر يك پس از ديگري شهيد شدند و سرانجام نيز عبدالله بن حنظله به شهادت رسيد و مدينه به تصرف مسلم و لشكر شام درآمد.

مسلم سه روز جان و مال و نواميس مردم مدينه را بر شاميان حلال كرد چه خونهائي كه نريختند و چه اموالي كه به غارت نرفت و چه نواميسي كه هتك نشد پس از سه روز مسلم از مردم مدينه بيعت گرفت كه همگي برده زرخريد يزيدند هر كه نمي پذيرفت طعمه شمشير مي شد فقط حضرت سجاد (ع) محفوظ ماند و چهارصد خانواده اي كه در خانه خود پناه داده بود نيز از اين مهلكه نجات يافتند.

از ابن قتيبه در كتاب الامامة و السياسة نقل شده: كه افرادي را با سختترين شكنجه ها از بين بردند هزار و هفتصد نفر از بزرگان و مهاجرين و قريش و وجوه مردم كشته شد، و مجموع كشتگان به جز زنان و كودكان به ده هزار نفر رسيد، از ابن ابي الحديد نقل شده: كه آنچه مسلم بن عقبه در مدينه كشت از آن چه بسر بن ارطاة در سفر حجاز و يمن كه در حدود


سي هزار نفر را هلاك كرد كمتر نبود.

مردي از اهل شام بر زني كه تازه وضع حمل نموده و بچه اش را در بغل گرفته شير مي داد وارد شد، گفت: هر چه داري براي من حاضر كن، زن گفت: چيزي براي ما باقي نگذاشتند، شامي گفت: چيزي به من بده وگرنه بچه ترا مي كشم، زن گفت: واي بر تو اين پسر ابي كبشه انصاري يا رسول خدا است، سپس گفت: فرزندم اگر چيزي داشتم فداي تو مي نمودم، مرد شامي پاي طفل را گرفت در حالي كه پستان در دهن داشت چنان بديوار كوبيد كه مغز طفل متلاشي و بر زمين پخش شد، ولي آن مرد هنوز از خانه خارج نشده بود كه صورتش سياه شد.

ابوسعيد خدري در خانه پنهان شده بود كه چند مرد شامي وارد خانه اش شدند و نامش را پرسيدند؟ پاسخ داد: من ابوسعيد خدري يار پيامبرم، گفتند: آري نامت را زياد شنيده ايم خوب كاري كردي كه در خانه نشستي و با ما نجنگيدي حال هر چه داري بياور، گفت چيزي ندارم، موهاي صورتش را كندند و او را چندين بار زدند و هر چه يافتند بردند حتي از سير و پياز و يك جفت كبوتر كه در خانه بود نگذشتند.

انس گويد: در واقعه حره هفتصد نفر از قراء و حافظين قرآن كشته شدند به حدي از مردم مدينه كشته شد كه مي توان گفت يك نفر باقي نماند، از جمله كساني كه كشته شدند دو نفر از پسران زينب دختر ام سلمه همسر مكرمه رسول خدا (ص) مي باشد [1] .


پاورقي

[1] کامل ابن‏اثير ج 4/ ص 103 و 111 سفينه (سرف و سعد).