ورود اهل بيت به مدينه
چون امام سجاد و اهل بيت ابي عبدالله عليه السلام نزديك مدينه رسيدند دستور فرمود خيمه ها را سر پا نمايند و زنان و اهل بيت در خيمه ها جاي گرفتند و به بشير بن جذلم كه يكي از همراهان بود فرمود: خدا پدرت را رحمت كند مرد شاعري بود آيا تو هم از شعر بهره اي داري؟ عرض كرد آري يابن رسول الله.
فرمود: بشير وارد مدينه شو و مردم را از شهادت ابي عبدالله و آمدن ما خبر كن؟بشير وارد مدينه شد هر كه او را مي ديد و خبر مي پرسيد جواب مي داد: خبر در كنار قبر رسول خدا است چون وارد مسجد شد صدايش به گريه بلند شد و گفت:
1- يا اهل يثرب لا مقام لكم بها
قتل السحين فادمعي مدرارا
2- الجسم منه بكربلا مضرج
و الرأس منه علي القناة يدار
1- «يثربيان رخت زين ديار ببنديد
زانكه حسين كشته گشت و گريه كنم زار»
2- «پيكر پاكش به كربلا شده در خون
بر سر ني شد سرش بكوچه و بازار»
كنيزي با گريه و شيون بشير را خطاب كرد و گفت: اي مرد اندوه ما را در ماتم ابي عبدالله تازه كردي زخمهائي را كه هنوز بهبود نيافته بود خراشيدي كيستي؟ خدا
رحمتت كند گفتم: من بشير بن جذلم فرستاده امام سجاد، هان! علي بن الحسين با عمه ها و خواهرانش بيرون دروازه مدينه اند و مرا فرستاده تا مكانش را به شما معرفي نمايم. مردم شتابان به خارج مدينه هجوم آوردند، زني در مدينه نماند كه بيرون نيامده باشد همگي صدايشان به ناله و شيون بلند بود، مدينه يك پارچه ضجه و ناله شد كه كسي تا آن روز اين چنين گريه و زاري را نديده بود. مردم مرا گذاشتند و از من پيشي گرفتند به اسبم ركاب زدم ديدم خيابان را جمعيت پر كرده و راه عبور ندارم از اسب پياده شدم از روي دوش مردم خود را به خيمه امام زين العابدين رساندم [1] .
پاورقي
[1] لهوف ص 197 - بحار ج 45 ص 147 - نفس المهموم ص 467 حياة الحسين ج 3 ص 423 ينابيع الموده ص 353.