بازگشت

سخنراني امام زين العابدين در مسجد اموي دمشق


روز جمعه اي امام زين العابدين در مسجد اموي شام حضور داشت يزيد به خطيب مخصوص دستور داد تا به منبر رفته از بني اميه تعريف و از حسين عليه السلام انتقاد نمايد، خطيب يزيد نسبت به درود و ثناء بر يزيد و معاويه از حد اغراق گذشت و از اميرمؤمنان و حسين عليهماالسلام تا توانست انتقاد و سب و لعن نمود تا جايزه بيشتري از يزيد بگيرد.

امام سجاد (ع) از اين همه انحراف و حق كشي و دروغ پردازي به تنگ آمد بر خطيب فرياد زد: ويلك ايها الخاطب اشتريت مرضاة المخلوق بسخط الخالق فتبوأ مقعدك من النار. «واي بر تو اي خطيب خشنودي مخلوقي را با خشم خالق متعال خريدي جايگاهت پر از آتش باد».

سپس به يزيد توجه كرد و فرمود:

آيا اجازه مي دهي تا بر اين چوبها بالا رفته و سخناني بگويم كه در آن رضايت خدا و اجر و ثواب براي حاضرين باشد؟

نكته: اگر سخنران همچون خطيب يزيد بر منبري سخنراني كند منبر نخواهد بود و اگر سخنران در مسير خدا و هدفش از سخنراني تحصيل رضاي خدا و ارشاد باشد آنگاه منبر خواهد بود لذا امام سجاد مي فرمايد: بر اين چوبها و تخته پاره ها بالا روم نمي گويد: به منبر بروم زيرا منبر مسجد اموي چوب و تخته پاره است كه براي سوزانيدن شايسته است.

حضار از پيشنهاد زين العابدين تعجب كردند و در بهت فرورفتند كه اين جوان عليل و بيمار چه مي خواهد بگويد و چه مي تواند بكند لذا با اين كه يزيد جواب رد داد مردم اصرار كردند كه اجازه دهد تا ببينند چه خواهد كرد.

يزيد گفت: اگر به منبر برود جز با افتضاح من و بني اميه پائين نخواهد آمد زيرا انه من اهل بيت قد زقوا العلم زقا. «كه او از خانداني است كه دانش با شير به آن ها تغذيه شده است»، بالاخره با اصرار زياد مردم اجازه داد.

امام از پله هاي منبر بالا رفت و بر عرشه آن قرار گرفت، پس از حمد و ثناي پروردگار خطبه اي ايراد فرمود كه چشمها گريان و دلها لرزان شد و از جمله فرمود:

ايها الناس اعطينا ستا و فضلنا بسبع، اعطينا العلم و الحلم و السماحة و الفصاحة و


الشجاعة و المحبة في قلوب المؤمنين و فضلنا بان منا النبي المختار محمد (ص) و منا الصديق و منا الطيار و منا اسد الله و اسد رسوله و منا سيدة نساء العالمين فاطمة البتول و منا سبطا هذه الامة و سيدا شباب اهل الجنة.

«مردم خدا به ما شش امتياز داد و به هفت چيز بر سايرين برتري يافتيم.

به ما علم و حلم و بزرگواري و فصاحت و شجاعت و محبت در دلهاي مؤمنان داده است و به هفت امر به ما افتخار و فضيلت بخشيد كه از ما است محمد مصطفي (ص) و از ما است صديق اين امت علي كه خليفه و جانشين رسول خدا (ص) است و از ما است جعفر طيار و از ما است شير خدا و رسولش حمزه سيدالشهدا و از ما است سيده زنان جهانيان فاطمه بتول و از ما است دو سبط اين امت حسن و حسين كه دو سيد جوانان بهشتند.

فمن عرفني فقد عرفني و من لم يعرفني انبأته بحسبي و نسبي: انا بن مكة و مني انا بن زمزم و صفا، انا بن من حمل الركن باطراف الرداء، انا بن خير من ائتزر و ارتدي، انا بن خير من انتعل و احتفي، انا بن خير من طاف و سعي، انا بن خير من حج و لبي انا بن من حمل علي البراق في الهواء، انا بن من اسري به من المسجد الحرام الي المسجد الاقصي فسبحان من اسري، انا بن من بلغ به جبرئيل الي سدرة المنتهي، انا بن من دني فتدلي فكان قاب قوسين او أدني انا بن من صلي بملائكة السماء، انا بن من اوحي اليه الجليل ما اوحي، انا بن محمد المصطفي، انا بن علي المرتضي، انا بن من ضرب خراطيم الخلق حتي قالوا لا اله الا الله، انا بن من ضرب بين يدي رسول الله بسيفين و طعن برمحين و هاجر الهجرتين و بايع البيعتين و صلي القبلتين و قاتل ببدر و حنين و لم يكفر بالله طرفة عين انا بن صالح المؤمنين و وارث النبيين و قاطع الملحدين و يعسوب المسلمين و نور المجاهدين و زين العابدين، ذاك جدي علي بن ابي طالب انا بن فاطمة الزهراء، انا بن سيدة النساء، انا بن الطهر البتول، انا بن بضعة الرسول، انا بن المرمل بالدماء، انا بن ذبيح كربلا، انا بن من بكي عليه الجن في الظلماء و ناحت عليه الطير في الهواء.

«هر كه مرا مي شناسد كه مي شناسد و آن كه نمي شناسد از حسب و نسبم آگاه مي كنم تا بشناسد: من فرزند مكه و منايم، من فرزند زمزم و صفايم، منم فرزند آن كه حجرالاسود را با گوشه هاي عبايش به جاي خود نصب نمود، منم فرزند بهترين كسي كه حج كرد و تلبيه گفت، منم فرزند آنكه بر براق سوار شد و به آسمان رفت، منم فرزند آنكه در شب او را از مسجدالحرام به مسجداقصي بردند، پس منزه است آن كس كه او را سير داد.


منم فرزند آنكه جبرئيلش به سدرة المنتهي رسانيد.

منم فرزند كسي كه بر فرشتگان امامت كرد.

منم فرزند آن كه خداي بزرگ به او وحي فرستاد.

منم فرزند محمد مصطفي.

منم فرزند علي مرتضي.

منم فرزند آنكه با دو شمشير جنگيد و با دو نيزه مبارزه كرد و دو بار هجرت نمود. و دو بار بيعت كرد و به دو قبله نماز خواند، و در بدر و حنين با كفار جنگيد و لحظه اي به خداي متعال كافر نشد.

من فرزند صالح مؤمنين و وارث پيامبران و ريشه كن كننده منكران خدا و سيد و سرور مسلمانان و رهبر مجاهدان و زينت دهنده عبادت كنندگانم اين است جدم علي بن ابي طالب. منم فرزند فاطمه زهرا، منم فرزند سيده زنان، منم فرزند پاك بتول.

منم فرزند پاره تن رسول خدا (ص).

من فرزند آنم كه به خون آغشته گرديد.

من فرزند كسي هستم كه در كربلا ذبح گرديد.

من فرزند آن كسي هستم كه پريان و پرندگان هوا در سوگ او گريه كردند.

چون سخن امام به اينجا رسيد مردم صدا را به گريه و ناله بلند كردند و مسجد يك پارچه ضجه و ناله شد، يزيد از ترس شورش مردم صدا زد: مؤذن اذان بگو.

مؤذن: الله اكبر.

زين العابدين: الله اكبر و اعلي و اجل و لا شيي ء اكبر من الله.

«خدا بزرگ است و عزيز و برتر از هر چيز و چيزي بزرگتر از خدا نيست».

مؤذن: اشهد ان لا اله الا الله.

امام سجاد: شهد بها شعري و بشري و لحمي و دمي.

«پوست و گوشت و خون و مويم شهادت به يكتائي خدا مي دهد».

مؤذن: اشهد ان محمدا رسول الله (ص).

زين العابدين عمامه از سر گرفت و فرمود: مؤذن ترا به حق محمد قسم مي دهم اندكي سكوت كن، آن گاه متوجه يزيد گرديد و فرمود: يزيد! محمدي كه نامش را با اين عظمت مي بريد جد من است يا جد تو؟

اگر بگوئي كه جد من است دروغ گفته و كافر شده اي و همه مردم مي دانند كه دروغ


مي گوئي، و اگر مي داني كه جد من است چرا عترت و ذريه اش را كشتي و چرا پدرم را بظلم و ستم شهيد كردي و اموالش را غارت نمودي و زنان او را به اسارت كشاندي، آنگاه دست برد و جامه بر تن دريد و گريان شد و فرمود: بخدا قسم اگر در دنيا كسي باشد كه جد او رسول خدا است غير از من نيست، پس چرا اين مرد پدرم را كشت و ما را اسير نمود، سپس فرمود: يزيد! اين كارها را مي كني و باز هم مي گوئي: محمد رسول الله و رو به قبله مي كني، واي بر تو از روز قيامت كه جد و پدرم دشمن تواند.

يزيد صدا زد: مؤذن اقامه نماز بگو [1] .


پاورقي

[1] بحار ج 45 ص 137 - نفس المهموم ص 451 - حياة الحسين ص 386.