بازگشت

زينب در مجلس يزيد


يزيد بن معاويه در اشعارش مسائلي را مطرح كرد از جمله: 1- آرزو مي كند حضور كشته هاي بني اميه را كه در جنگ بدر به جهنم واصل شدند 2- به كشتن فرزند پيغمبر افتخار مي كند 3- تصور مي كند كه حكومتش تثبيت شده و مخالفي نخواهد داشت 4- منكر اصل دين و قيامت و رسالت و وحي و تمام مسائل الهي مي شود! لذا زينب مظلومه با اينكه


در دست يزيد اسير است و حامي و پشتيباني ندارد، اما با يك شجاعت بي نظير و شهامت بي مانند بياناتي ايراد مي فرمايد كه بيني يزيد را به خاك مي مالد تا آنجا كه مي فرمايد: من ترا انساني بي قدر و بي ارزش مي دانم و سخت تو را مي كوبم و بسيار ترا توبيخ و سرزنش مي كنم، تو هر چه بكوشي و هر چه تلاش كني و مكر و حيله به كار بري نمي تواني نام ما را از سر زبان ها برداري و محبت ما را از دل ها خارج كني و احكام دين را از بين ببري، ليكن عار و ننگ كار تو هرگز و با هيچ آبي شسته نمي شود.

راستي عجيب شجاعانه، يزيد را با خاك يكسان مي كند، آري او دختر اميرمؤمنان علي بن ابيطالب است لذا در برابر همه حضار مجلس بپا خواست و پس از حمد و ثناي پروردگار و درود بر پيامبر و دودمان او فرمود: اظننت يا يزيد حيث اخذت علينا اقطار الارض و آفاق اسماء فاصبحنا نساق كما تساق الاساري ان بنا علي الله هو انا و بك عليه كرامة؟ و ان ذلك لعظم خطرك عنده؟ فشمخت بانفك و نظرت في عطفك جذلان مسرورا حين رأيت الدنيا لك مستوثقة و الامور متسقة و حين صفي لك ملكنا و سلطاننا فمهلا مهلا لا تطش جهلا انسيت قول الله تعالي: و لا تحسبن الذين كفروا انما نملي لهم خير لانفسهم انما نملي لهم ليزدادوا اثما و لهم عذاب اليم.

«يزيد گمان مي كني از اين كه همه راه هاي زمين و آسمان را به روي ما بستي و ما را مانند اسيران شهر به شهر مي گرداني، نزد خدا خوار و بي مقدار مي شويم و تو مورد عنايت الهي گرديده اي و مقامت نزد خدا افزون گشته كه اين چنين باد به دماغ افكنده و اظهار خوشحالي و شادماني مي كني؟ چون مي بيني دنيا به كام تو است و كارها بر وفق مرادت جريان دارد؟ و حكومت ما در دست تو قرار گرفته؟ نه چنين نيست، آرام باش، به جهل و ناداني اتكا مكن، مگر گفته خدا را فراموش كرده اي؟ كفار گمان نكنند كه مهلت دادن به آن ها به خير آن ها است بلكه به آنها مهلت مي دهيم تا بر گناهانشان بيفزايند كه براي آنان عذابي دردناك است».

امن العدل يابن الطلقاء تخديرك حرائرك و اماءك و سوقك بنات رسول الله سبايا.«اي پسر آزادشدگان [1] آيا از عدالت است كه زنان و كنيزان خود را در پس پرده نگهداري و دختران رسول خدا (ص) به اسارت بسر برند و پرده حجاب آنها دريده و


صورتهاشان در برابر دشمنان باز تا افراد دور و نزديك چهره آنان را بنگرند در حالي كه مرد و محرمي ندارند تا از آن ها حمايت كند؟!»

آري چگونه انتظار حمايت داشته باشيم از كسي كه جگر پاكان [2] را به دندان مي كشد و گوشت او از خون شهدا روئيده است، و چگونه ممكن است از دشمني با ما كوتاهي كند كسي كه از روي بغض و كينه به ما نگاهي مي كند و در مقام افتخار به كشتن مردان الهي مي گويد:



و اهلوا و استهلوا فرحا

ثم قالوا يا يزيد لا تشل



و با چوب خيزران بر لبان و دندان سيد جوانان اهل بهشت مي زند چرا چنين نگوئي كه به خيال خود فتنه را با كشتن ذريه رسول خدا و ستارگان زمين ريشه كن كرده اي، آنگاه پدران خود را مي خواني، به زودي به آنان ملحق خواهي شد در حالي كه آرزو مي كني كاش فلج بودم و لال مي شدم و چنين جملاتي را نمي گفتم و چنان كارهائي را انجام نمي دادم، خدايا حق ما را بستان و انتقام ما را از دشمنان بگير و آنها را كه خون ما را ريختند مورد غضب خود قرار ده...

هر چند سخن گفتن با تو مصيبتم را تشديد و اندوهم را افزون مي سازد ليكن بايد ترا از اين گردن فرازي فرود آورم و ترا كوچك سازم و بكوبم و توبيخ و ملامت بسيار گويم، هر چند چشم ها اشكبار و سينه سوزان است و چقدر شگفت آور است كه افراد حزب الله به دست آزادشدگان حزب شيطان كشته شوند.

فكد كيدك وسع سعيك و ناصب جهدك فو الله لا تمحوا ذكرنا و لا تميت وحينا و لا ترحض عنك عارها و هل رأيك الا فند و ايامك الا عدد و جمعك الا بدد يوم ينادي المنادي ألا لعنة الله علي الظالمين.

«مكر خود را به كار گير و كوشش خود را انجام ده ولي به خدا قسم نمي تواني ياد ما را از ميان مردم محو و نابود كني، و احكام الهي را نمي تواني از بين ببري اما عار و ننگ عمل


زشت تو هرگز شسته نمي شود، زيرا رأي تو ضعيف و مدت زندگانيت كوتاه و جمعيت همدستانت اندك و در روز قيامت منادي پروردگار ندا مي دهد: آگاه باش كه لعنت خدا بر ستمكاران محقق است [3] .


پاورقي

[1] اين جمله اشاره است به فرمايش رسول خدا در فتح مکه به ابوسفيان جد يزيد و همدستانش: انتم الطلقاء، «شما آزاديد».

[2] اين جمله اشاره است به عمل جده يزيد هند جگرخوار که جگر حضرت حمزه را بيرون آورد و بدندان کشيد که بخورد.

[3] اعلام النساء ج 2 ص 504 - بحار ج 45 ص 133 - نفس المهموم ص 444 - حياة الحسين ج 3 ص 378.