بازگشت

راهب نصراني و سر ابي عبدالله


مامورين ابن زياد در منازل بين راه سر حسين را از صندوق بيرون مي آوردند و بر نيزه نصب مي كردند و عده اي از آن محافظت مي نمودند تا آن منزل را ترك كنند، به منزلي رسيدند كه راهبي در آن جا ديري داشت، نيمه شب راهب متوجه شد از بيرون دير نوري از زمين تا آسمان مي درخشد، بيرون آمد مشاهده كرد كه نور از سر حسين است، نزد مأمورين آمد و گفت! شما كيستيد؟

مأمورين ابن زياد:

اين سر كيست؟

سر حسين بن علي.

- كدام علي؟

علي بن ابي طالب.

- مادرش كيست؟

فاطمه دختر رسول خدا.

- دختر پيامبرتان؟

بلي!

- واي بر شما چه بد مردمي هستيد. اگر مسيح فرزندي داشت او را روي مژه چشممان نگهداري مي كرديم ممكن است ده هزار دينار به شما بدهم اين سر را تا صبح به


من بسپاريد؟

مانعي ندارد، راهب دينار را داد و سر را تحويل گرفت و آن را شستشو داد و معطر گردانيد و روي زانو گذاشت و تمام شب را گريه مي كرد تا صبح سر حسين را مخاطب قرار داد و گفت: اي سر مقدس من جز اختيار خود را ندارم. و انا اشهد ان لا اله الا الله و ان جدك محمدا رسول الله و اشهد انني مولاك و عبدك. «گواهي مي دهم كه جز خداي يكتا خدائي نيست و گواهي مي دهم كه محمد جد تو رسول خدا است و من بر دين جد توام».

نزديك شام مأمورين سر ابي عبدالله گفتند: بيائيد دينارها را تقسيم كنيم مبادا يزيد از ما بستاند، وقتي كيسه هاي زر را گشودند مشاهده نمودند كه دينارهاي طلا به خزف تبديل شده بود كه يك طرف آن مكتوب بود: و لا تحسبن الله غافلا عما يعمل الظالمون. و در طرف ديگر: و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون [1] .


پاورقي

[1] تذکرة الخواص ابن‏جوزي ص 147 بنقل نفس المهموم ص 423. الصواعق المحرقة ص 197. ينابيع المودة ص 352.