بازگشت

زينب و سر ابي عبدالله


مسلم جصاص گويد: ام كلثوم سر از محمل بيرون آورد و خطاب به مردم كوفه كرد و فرمود: ساكت، مردم كوفه! مردانتان ما را مي كشند و زنانتان بر ما مي گريند! حاكم بين ما و شما در روز رستاخيز خدا است.

در حالي كه ام كلثوم با مردم سخن مي گفت ناگهان ضجه و ناله مردم بلند شد، از اين شيون ناگهاني تعجب كردم كه سرهاي شهدا را مشاهده در حالي كه سر ابي عبدالله مقدم بر آن ها بود وارد جمعيت شد سر حسين مانند ماه شب چهارده شبيه ترين انسان ها به رسول خدا (ص) بود با موهاي مشكين كه بن موها از خضاب جدا شده و سفيد بود، باد محاسن شريفش را به چپ و راست حركت مي داد چشم زينب به سر بريده برادر افتاد و ناراحت


گرديد و بي اختيار سر به چوبه محمل زد كه خون از زير مقنعه اش جاري شد و با اشاره به سر مقدس با سوز و گداز عجيبي به اين اشعار مترنم گرديد:



1- يا هلالا لما استتم كمالا

غاله خسفه و أبدي غروبا



2- ما توهمت يا شفيق فوأدي

كان هذا مقدرا مكتوبا



3- يا اخي فاطم الصغيرة كلمها

فقد كاد قلبها ان يذوبا



4- يا اخي قلبك الشفيق علينا

ما له قد قسي و صار صليبا



5- يا اخي لو تري عليا لدي الا

سر مع اليتم لا يطيق جوابا



6- يا اخي ضمه اليك و قربه

و سكن فوأده المرعوبا



7- ما اذل اليتيم حين ينادي

بابيه و لا يراه مجيبا



1- «اي ماه يكشبه زينب هنوز وقتي بر تو نگذشته و زمان خسوف فرانرسيده، چه شده كه منخسف گشته و غروب نمودي؟!» (زيرا خسوف در شبهاي 13 و 14 و 15 ماه رخ مي دهد).

2- «اي برادر زينب (شهادت ترا فكر مي كردم) ليكن تصور نمي كردم كه مقدر شده باشد سرت را بالاي نيزه كنند».

3- «برادر! با فاطمه كوچكت حرف بزن كه نزديك است قلبش بگدازد».

4- «برادر چه شده كه قلب مهربان تو از ما جدا شده و بر سر نيزه به دار آويخته شده».

5- «برادر اگر علي را ببيني خواهي يافت كه اسارت و يتيمي چگونه قدرت سخن گفتن را از او گرفته است».

6- «برادر او را در آغوش گير و به خود نزديك گردان تا قلب لرزانش آرام گيرد».

7- «چه قدر بر يتيم سخت مي گذرد كه پدرش را بخواند و او پاسخش ندهد» [1] .



پاورقي

[1] نفس المهموم ص 400 - بحار 115:45 - ينابيع الموده ص 350.