بازگشت

اسب سواري ابي عبدالله


اسب حيوان باهوشي است و در تاريخ و كتب داستانهائي از هوش اسبان ذكر شده است، پس از آن كه حسين از اسب بر زمين افتاد عمرسعد دستور داد: اسب حسين را بگيريد كه از اسبان خوب پيغمبر خدا است سپاه عمرسعد اسب را محاصره كردند تا دستگيرش كنند، ليكن اين حيوان كه نمي خواست تسليم دشمنان خدا شود با دندان و لگد دشمن را از خود مي راند تا عده اي را هلاك كرد، ابن سعد صدا زد: او را به حال خود گذاريد تا چه مي كند.

اسب حسين عليه السلام پس از شهادت حضرت گويا احساس كرد كه اهل بيت حسين در خيمه گاه منتظر حسين اند براي اين كه اهل حرم را از انتظار برهاند پس از آن كه از چنگال مردم كوفه نجات يافت كاكل خود را با خون حسين رنگين ساخت و در حالي كه شيهه مي كشيد دوان دوان به طرف خيام حرم روان شد.

امام باقر عليه السلام فرمود: اسب ابي عبدالله در شيهه اش مي گفت:

الظليمة الظليمة من امة قتلت ابن بنت نبيها.

«امان از ظلم و ستم جماعتي كه پسر دختر پيامبر خود را مي كشند».

زنان حرم از آمدن مركب بدون راكب دريافتند كه حسين را شهيد كرده اند مركب حسين (ع) جلو خيام حسيني شيهه مي كشيد و مي ناليد و آن قدر سر را بر زمين كوفت تا جان داد. لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم.

نكته: يك حيوان آنچنان علاقه به صاحبش دارد و حسين را مي شناسد كه تحمل فراق او را ندارد و اين چنين خود را هلاك مي كند! اما مردم كوفه كه خود را امت جدش مي دانستند نه تنها متأثر نشدند بلكه بر شقاوت و بيرحمي و سنگدلي آنان افزود.

زنان و خواهران و دختران ابي عبدالله كه ديدند مركب سواري پدر و سرورشان از ميدان برگشته و حسين سوار آن نيست صداها را به گريه و شيون بلند كردند. فوضعت ام كلثوم يدها علي ام راسها و نادت: وا محمداه! وا جداه! وا نبياه! وا اباالقاسماه! وا علياه! وا جعفراه! وا حمزتاه! وا حسناه! هذا حسين بالعراء، صريع بكربلا، مجزور الراس من القفا، مسلوب العمامة و الرداء، ثم غشي عليها.

«ام كلثوم دست ها را روي سر نهاد و فرياد زد: يا محمد يا جداه يا رسول الله يا علي يا


جعفر يا حمزه يا حسن اين حسين است كه در خاك كربلا روي زمين افتاده سرش را از پشت جدا كردند، عبا و عمامه اش را به غارت بردند (آنقدر ناله كرد) كه بيهوش شد».

در زيارتي كه از ناحيه مقدسه امام زمان عليه السلام رسيده است در مورد مركب ابي عبدالله عليه السلام چنين آمده: و اسرع فرسك شاردا الي خيامك قاصدا مهمهما باكيا فلما راين النساء جوادك مخزيا و نظرن سرجك عليه ملويا برزن من الخدور ناشرات الشعور علي الخدود لا طمات و الوجوه سافرات و بالعويل داعيات و بعد العز مذ للات و الي مصرعك مبادرات. «مركب سواريت در حالي كه از تسليم شدن به دشمن سركشي مي كرد شيهه كشان و ناله كنان با سرعت تمام به طرف حرم حركت كرد، زنان كه اسب بي صاحبت را با زين واژگون و يال غرقه خون ديدند از خيمه ها بيرون دويدند با موي پريشان و چهره گشاده لطمه بصورت مي زدند و صدا را به گريه و شيون بلند كردند و خود را در برابر دشمن خوار مي ديدند و بطرف قتلگاه شتافتند [1] .

شاعر عرب داستان اسب ابي عبدالله را با اهل بيت چنين تعريف مي كند:



فواحدة تحنو عليه تضمه

و اخري عليه بالزداء تضلل



و اخري بفيض النحر تصبغ وجهها

و اخري تفديه و اخري تقبل



و اخري علي خوف تلوذ بجنبه

و اخري لما قد ناله ليس تعقل



«زنان اطراف اسب را گرفتند يكي از كثرت علاقه اسب را در بغل مي گرفت و ديگري با چادر خود بر اسب سايه مي افكند كه خسته و تشنه است، سومي صورت خود را با خون كاكل اسب رنگين مي كرد، يكي قربان صدقه اسب مي رفت و ديگري اسب را مي بوسيد، يكي از ترس دشمن در كنار اسب پناه مي گرفت، ديگري از كثرت مصيبت خود را گم كرده و نمي دانست چه كند» [2] .


پاورقي

[1] نفس المهموم ص 374 - بحار 60:45 - ينابيع الموده ص 349.

[2] مقتل مقرم ص 346.