بازگشت

شهادت علي اكبر


هنگامي كه حضرت علي اكبر مشاهده كرد كه انصار و ياران همگي به شهادت رسيدند و جز افراد بني هاشم كسي باقي نمانده و حسين تنها است سوار بر ذوالجناح بخدمت امام آمد و اجازه ميدان خواست، حسين به قد و قامت علي نگريست كه زيباترين و خوش خلقترين انسانها است اشك از ديدگانش سرازير شد اما بي مهابا اجازه داد. و رفع شيبته نحو السماء. فقال «محاسن شريفش را به طرف آسمان گرفت و آن گاه فرمود»: اللهم اشهد علي هؤلاء القوم فقد برز اليهم غلام اشبه الناس خلقا و خلقا و منطقا برسولك و كنا اذا اشتقنا الي نبيك نظرنا اليه...«خدايا بر اين قوم گواه باش كه بجنگ ايشان مي رود جواني كه از نظر شكل و شمايل و خلق و خوي و بيان و گفتار شبيه ترين انسان ها به پيامبر تو است كه ما هر گاه مشتاق ديدار پيامبرت مي شديم او را نگاه مي كرديم».

خدايا بركت خود را از آنان بازدار ودر ميان آنان تفرقه بينداز و هرگز حكومت را از آنان خشنود مساز كه اينان ما را دعوت كردند تا ياريمان كنند ليكن بر ما تاختند تا ما را


بكشند.

ثم صاح: يابن سعد مالك قطع الله رحمك كما قطعت رحمي و لم تحفظني في رسول الله (ص).

«سپس فرياد زد: پسر سعد ترا چه مي شود كه خدا ريشه ات را قطع كند چنانكه ريشه مرا قطع كردي و قرابت مرا به رسول خدا رعايت نكردي».

نكته: آيا حسين از جلو خيمه گاه با عمرسعد اين چنين سخن مي گويد؟ نه ظريفي مي گفت: علي اكبر سواره به طرف ميدان روان شد، حسين هم بي اختيار پياده از عقب سر علي به راه افتاد تا به سپاه عمرسعد نزديك شد آنگاه اين جملات را بيان فرمود.

علي اكبر به دشمن حمله كرد و رجز خواند (رجز علي اكبر ضمن زيارت ناحيه گذشت) و جنگ سختي نمود كه ناله دشمن از كثرت كشتار بلند شد، نوشته اند يك صد و بيست نفر را به خاك هلاك افكند و خود جراحات زياد برداشت و تشنگي بر او فشار آورد لذا نزد پدر بازگشت عرض كرد:

يا ابة العطش قد قتلني و ثقل الحديد قد اجهدني فهل الي شربة ماء من سبيل اتقوي بها علي الاعداء.

«پدر تشنگي مرا كشت و سنگيني اسلحه مرا به زحمت افكند آيا مي شود كه شربت آبي به من برساني تا با آن در جنگ با دشمن نيرو بگيرم؟»

فبكي الحسين وقال وا غوثاه اني لي الماء يا بني يعز علي محمد و علي علي بن ابي طالب و علي ابيك ان تدعوهم فلا يجيبوك و تستغيث بهم فلا يغيثوك، قاتل يا بني قليلا و اصبر فما اسرع الملتقي بجدك محمد (ص) فيسقيك بكاسه الأوفي شربة لا تظمأ بعدها ابدا.

«حسين از ناراحتي فرزندش گريان شد و فرمود: بر جدت محمد مصطفي و علي بن ابي طالب و من دشوار است كه نتوانيم خواسته ات را برآوريم پسرم صبر پيشه كن و اندكي بجنگ كه نزديك است جدت را ملاقاتي كني و با كاسه لبريز آنچنان سيرابت كند كه هرگز تشنه نشوي».

يا بني هات لسانك «فرزندم زبانت را بيرون آر». و زبان علي را در دهان گرفت و مكيد، علي اكبر احساس كرد كه كام حسين از زبان او خشك تر است سپس انگشتر خود


را به علي داد و فرمود: انگشتر را در دهان خود نگهدار.

نكته: مگر حضرت علي اكبر نمي دانست كه در خيمه گاه آب وجود ندارد چرا از پدر تمناي آب كرد گويا خواسته با پدر تجديد ديدار كند آب را بهانه كرده، و حسين هم با گرفتن زبان فرزند در كام خود خواست تا لبان علي اكبر را ببوسد.

علي اكبر به ميدان بازگشت و به دشمن حمله كرد و همانند پدر و جدش علي مرتضي مي جنگيد حميد بن مسلم گويد: ايستاده بودم و نبرد علي اكبر را تماشا مي كردم كه بر يمين و يسار لشكر كوفه حمله مي نمود و بهر سو رو مي كرد جمعيت انبوهي از جلو او مي گريختند؟ مرة بن منقذ در كنار من بود گفت: گناه همه عرب بر من باشد كه اگر اين جوان از نزديكم عبور كند پدرش را عزادار نسازم، گفتم مره چنين مگو كه اين جمعيت او را كفايت مي كنند، قسم ياد كرد كه چنين خواهم كرد، علي اكبر در حالي كه جمعيتي را تعقيب مي كرد به ما نزديك شد، مرة بن منقذ با نيزه از پشت بر او حمله كرد كه علي اكبر روي قربوس زين افتاد و مره با شمشير بر فرق علي زد و سرش را شكافت، علي دست به گردن ذوالجناح افكند، دشمن اطرافش را گرفتند. فقطعوه بسيوفهم اربا اربا. «با شمشيرها علي را قطعه قطعه نمودند».

در اين هنگام علي اكبر صدا زد: يا ابتاه السلام عليك هذا جدي رسول الله قد سقاني بكاسه الاوفي و يقرئك السلام و يقول عجل القدوم الينا فان لك كاسا مذ خورة و شهق شهقة فارق الدنيا.

«پدرم سلام بر تو اينك جدم رسول خدا مرا سيراب گردانيد و به شما سلام مي فرستد و مي فرمايد: به سوي ما شتاب كن كه كاسه اي براي شما ذخيره نموده ام سپس ناله اي كرد و جان به جان آفرين تسليم نمود» [1] .



يم فاطمي در سرمدي

گل احمدي مه هاشمي



ز سرادقات محمدي

طلعت ظهور و جلالتي



به شما قمر به نبي ثمر

به فاطمه در به علي گهر






به حسن جگر به حسين پسر

به چه قامتي و قيامتي



به ملك مطاع به خدا مطيع

به مرض شفا به جزا شفيع



چه مقام بندگيش منيع

به چه بندگي و اطاعتي



ز قفا دو زن شده نوحه گر

يكي عمه گفت و يكي پسر



كه نما بجانب ما نظر

به اشارتي و نظارتي




پاورقي

[1] ابصار العين ص 22 - نفس المهموم ص 309 - حياة الحسين ص 244 - کامل 394:3 - مقاتل ص 115.