بازگشت

پيك عمر بن سعد به سوي امام


عمر بن سعد روز ششم محرم رؤساي قبائل و عشاير كوفه را جمع نمود و از آنان خواست كه يك نفر به سوي امام حسين برود و از علت آمدن حضرت جويا شود، همگي معذرت خواستند و از حسين عليه السلام شرم داشتند زيرا آن ها نامه نوشته و امام را دعوت كرده بودند فقط كثير بن عبدالله كه مردي شجاع و بيباك و سفاك بود برخاست و گفت من مي روم و اگر بخواهي او را ناگهاني مي كشم.

عمرسعد گفت نمي خواهم او را به قتل برساني برو و از او بپرس براي چه به اين جا آمده اي؟

كثير حركت كرد چون نزديك حسين رسيد ابوثمامه صائدي او را ديد خدمت امام عرض كرد: اين مرد بدترين مردم روي زمين و خونريز و تروريست است و بلند شد و به كثير گفت: شمشيرت را بينداز، كثير گفت: نه به خدا چنين نخواهم كرد من فرستاده اي هستم كه اگر گوش فراداريد ابلاغ رسالت كنم و الا بازگردم.

ابوثمامه گفت: من دسته شمشير ترا مي گيرم آنگاه سخن بگو.

كثير گفت: نمي گذارم شمشيرم را لمس كني.

ابوثمامه گفت: پيامت را به من بگو تا به حضرت برسانم و ترا كه مرد فاجري هستي نمي گذارم بحضور امام برسي، پس بيكديگر بد و ناسزا گفتند و كثير برگشت و عمرسعد را از ماوقع مطلع ساخت، ابن سعد هم قرة بن قيس حنظلي را به سوي امام روانه نمود وقتي نزديك امام رسيد حضرت به اصحاب فرمود: آيا اين مرد را مي شناسيد؟

حبيب بن مظاهر گفت: بلي او از حنظله تميم و پسرخواهر ما است و خوش نيت است و من تصور نمي كردم كه در سپاه عمرسعد باشد و در اين جنگ حضور يابد قرة بن قيس حضور امام رسيد و سلام كرد و پيام عمر بن سعد را به حضرت رسانيد امام عليه السلام فرمود: كتب الي اهل مصركم هذا أن اقدم فاما اذا كرهتموني فاني انصرف عنكم.

«مردم شهر شما بمن نامه نوشته اند كه به سوي شما بيايم حال اگر از آمدنم ناخوشاينديد برمي گردم» حبيب بن مظاهر او را گفت: واي بر تو قرة چرا به اين گروه ستم پيشه پيوسته اي بيا اين مرد (حسين عليه السلام) را ياري كن كه خدا به وسيله جدش ترا


مؤيد به كرامت فرمايد قرة گفت: نزد عمرسعد بروم و پاسخ پيامش را برسانم سپس در اين باره انديشه خواهم كرد و رفت نزد ابن سعد و پاسخ امام را رسانيد.عمر بن سعد گفت: اميدوارم خداوند مرا از جنگ با حسين (ع) نجات دهد و جريان را براي ابن زياد نوشت.

ابن زياد وقتي نامه ابن سعد را خواند گفت:



الآن اذ علقت مخالبنا به

يرجو النجاة و لات حين مناص



«اكنون كه چنگالهاي ما به او بند شده و او را فراگرفته در صدد رهائي خود برآمده است و حال آن كه راهي براي نجات او نيست!»

سپس به ابن سعد نوشت كه به حسين و يارانش بيعت يزيد را عرضه كن اگر قبول نمودند آن وقت رأي و نظر ما اعلام مي شود.

اما ابن سعد نامه ابن زياد را به اطلاع امام نرسانيد زيرا مي دانست كه حسين پيشنهاد ابن زياد را نمي پذيرد و هرگز با يزيد بيعت نخواهد كرد [1] .


پاورقي

[1] اعيان الشيعه ج 1/ص 599- بحار ج 44/ص 384 - کامل ج 4/ص 53 - حياة الحسين ج 3/ص 126 - ارشاد مفيد ص 7 و 22 - طبري ج 7/ ص 310.