بازگشت

ابن سعد در سر دو راهي


بنوشته مورخين ابن زياد قبلا عمر بن سعد بن ابي وقاص را به حكومت ري منصوب نمود ضمنا چهار هزار سپاهي تجهيز شده بودند كه عمر بن سعد ضمن ايفاء مأموريت محوله به جنگ با مردم ديلم بپردازد و چون امام حسين (ع) وارد كربلا گرديد و حر گزارش آن را براي ابن زياد فرستاد عبيدالله بن زياد به عمر بن سعد گفت: سر اليه فاذا فرغت فسر الي عملك.

«يعني اول برو كار حسين (ع) را تمام كن وقتي از او فارغ شدي آن گاه به سوي محل خدمت خود (ري) برو.»

عمرسعد: مرا از اين كار معاف دار؟

ابن زياد: بسيار خوب فرمان حكومتي را به ما رد كن؟

عمرسعد كه چنين انتظاري نداشت و فكر انصراف از حكومت ري در مخيله اش خطور نمي كرد دچار حيرت شد و لذا يك شب مهلت خواست و با اطرافيان خود به مشورت پرداخت همه او را منع كردند.

حمزه پسر مغيرة بن شعبه خواهرزاده ابن سعد بوي گفت: انشدك الله يا خال ان تسير الي الحسين فتأثم عند ربك و تقطع رحمك فو الله لان تخرج من دنياك و مالك و سلطان


الأرض كلها لو كان لك خير لك من ان تلقي الله بدم الحسين.

«ترا بخدا دائي! مبادا بسوي حسين بروي كه نزد پروردگارت گنه كار و قطع كننده رحم خواهي بود بخدا سوگند اگر تمام دنيا از آن تو باشد و پادشاه همه جهان باشي و از آن دست بكشي بهتر است از اينكه خدا را ملاقات كني در حاليكه خون حسين را بزمين ريخته باشي».

ابن سعد گفت: انشاء الله آنچه گفتي خواهم كرد و تمام شب را در فكر بود و اين اشعار را مي خواند:



1- دعاني عبيدالله من دون قومه

الي خطة فيها خرجت لحيني



2- فو الله لا ادري و اني لواقف

افكر في امري علي خطرين



3- أاترك ملك و الري منيتي

ام أرجع مذموما بقتل حسين



4- و في قتله النار التي ليس دونها

حجاب و ملك الري قره عين



1- «عبيدالله از ميان همه اقوام مرا انتخاب و به سرزمين (ري) حكومت داد».

2- «پس بخدا قسم متحيرم كه كدام يك از اين دو امر خطير را برگزينم.»

3- «آيا ري را كه مورد اشتياق و آرزوي من است رها كنم يا دست به خون حسين بيالايم و با مذمت فراوان بخانه برگردم».

4- «جزاي كشتن حسين آتش جهنم است كه گريزي از آن نيست اما حكومت ري هم نور چشم من است [1]



پاورقي

[1] اعيان الشيعه ج 1/ص 598 - کامل ج 3/ص 379 - مقاتل الطالبين ص 112 - حياة الحسين ج 3/ ص 13 - طبري ج 7/ ص 308 - کامل ج 4/ص 52.

عمر بن سعد با آن که شخصا يک انسان پست و بي‏ارزشي بود ليکن به لحاظ موقعيت پدرش که از ياران رسول خدا (ص) و يکي از فاتحين صدر اسلام بود و مخصوصا عراق به دست او فتح شده بود، و يکي از شش نفري بوده که عمر بن خطاب آنها را کانديداي خلافت معرفي کرد در ميان مردم موقعيتي داشت و ابن‏زياد از اين موقعيت سوء استفاده کرد، به اضافه اينکه ابن‏زياد دريافته بود که هر کس مسئوليت کشتن حسين را به عهده نمي‏گيرد و از عدم ثبات فکري و نقاط ضعف ابن‏سعد آگاه بود به او پيشنهاد کرد و او هم پذيرفت اما دلايل پستي و بي‏ارزشي وي:

1- اقدام به قتل حسين بن علي پسر فاطمه که با اين عمل دنيا و آخرت خود را تباه ساخت.

2- مسلم بن عقيل که به او پيشنهاد وصيت مي‏کند به خاطر جلب رضايت ابن‏زياد از پذيرش وصيت مسلم خودداري مي‏کند تا اينکه ابن‏زياد به او اجازه پذيرش مي‏دهد.

3- با توجه باينکه وصيت مسلم سري بود ليکن عمرسعد علني نمود که مورد توبيخ ابن‏زياد قرار گرفت و گفت لا يخونک الامين ولکن قد يؤتمن الخائن «شخص امين خيانت نمي‏کند ليکن گاهي خائن را امين قرار مي‏دهند» که در اين جمله ابن‏زياد او را خائن معرفي مي‏کند.

4- فرمانده کل قواي کفر در صحراي کربلا پس از شهادت حسين (ع) زره امام را غارت کرد و پوشيد که با اين عملش به سپاهيان کوفه جرئت داد تا خيام حرم حسيني را غارت کنند و البسه و زر و زيور آل رسول خدا و زنان و دختران بني‏هاشم و علويين را به يغما برند!

5- عمرسعد آن قدر پست و بي‏اراده بود که براي صحه گذاشتن به قتل امام حسين، منکر همه چيز مي‏شود چنانه مي‏گويد:



يقولون ان الله خالق جنة

و نار تعذيب و غل يدين‏



«مردم مي‏گويند که خداوند بهشت و دوزخي آفريده و انسانهاي گنه‏کار را با دستبندهاي آتشين عذاب مي‏کند».