بازگشت

حر با حسين درگير مي شود


پس از پايان نماز ظهر هر دو گروه بجايگاه خود بازگشتند و بهنگام عصر نيز امام دستور فرمود براي اقامه نماز جماعت حاضر شوند و سپاهيان حر نيز در جماعت شركت نموده و به امام عليه السلام اقتداء نمودند و پس از پايان نماز امام حسين (ع) خطبه ديگري بدين شرح ايراد فرمود:

پس از حمد و ثناي پروردگار، اي مردم، اگر از خدا بپرهيزيد و حق اهلش را بشناسيد خدا را خشنود كرده ايد، و ما اهل بيت پيامبر سزاوارتريم به ولايت امر شما از اين گروهي كه بناحق مدعي آنند و در ميان شما به جور و ستم حكمروائي مي نمايند، و اگر از آمدن ما ناخشنوديد و حق ما را نمي دانيد و نمي شناسيد و رأي شما از آن چه كه براي ما نوشته ايد برگشته و اينك رأي شما غير از آن است كه فرستادگانتان بما رسانده اند بجاي خود برمي گرديم.

حر گفت: بخدا قسم كه من از اين نامه ها و فرستادگاني كه شما مي گوئيد اطلاعي ندارم امام عليه السلام به عقبة بن سمعان فرمود: خرجين نامه ها را بياور.


عقبه خورجين را آورد و امام نامه ها را از خورجين پدر آورد و در مقابل حر قرار داد حر با تعجب تمام از زيادي نامه ها و كساني كه اين همه نامه نوشته اند و امام را ياري نكرده اند گفت: من از كساني نيستم كه با شما مكاتبه نموده اند و به من دستور داده شده وقتي به شما برخورد نمودم از شما جدا نشوم تا شما را به كوفه نزد عبيدالله ببرم فقال الحسين (ع): الموت ادني اليك من ذلك.

امام عليه السلام فرمود: «مرگ به تو نزديكتر است از انجام اين كار».

سپس امام دستور فرمود: سوار شويد، و چون اصحاب سوار شدند و زنان را هم سوار كردند، امام فرمود برگرديد، وقتي خواستند بطرف حجاز برگردند سپاهيان حر مانع شدند و راه مراجعت را بر امام و ياران بستند.

فقال الحسين (ع) للحر: ثكلتك امك ما تريد؟

امام به حر فرمود: مادر بعزايت گريه كند چه مي خواهي؟

حر سر را فرود آورد و پس از اندكي تأمل رو به امام كرد و گفت:

اگر غير از تو هر كس ديگري از عرب در هر مقامي كه باشد نام مادرم را مي برد من هم نام مادرش را به زشتي ياد مي كردم اما درباره مادرت جز به نيكوترين وجهي كه قادر به بيان آن باشم ياد نمي كنم.

با برخورد مؤدبانه حر خشم امام آرام شد و فرمود: چه اراده داري؟

- مي خواهم ترا نزد امير عبيدالله زياد ببرم.

- من از تو تبعيت و پيروي نمي كنم.

- من هم از تو دست برنمي دارم.

حر احساس كرد اگر گفتگوي با حسين به اين سبك ادامه يابد ممكن است به جنگ بيانجامد لذا گفت: من مامور جنگ با شما نيستم و مأموريتم فقط آن است كه از شما جدا نشوم تا شما را به كوفه برسانم و اينك كه از آمدن به كوفه خودداري مي نمائيد پس راهي را انتخاب كنيد كه نه به كوفه منتهي شود و نه به مدينه تا از ابن زياد كسب تكليف كنم شايد خدا رستگاري را روزي من فرمايد و مبتلا به جنگ با شما نشوم، و لذا امام طرف چپ راه عذيب و قادسيه را برگزيد و حركت فرمود و حر با سپاهيانش همراه امام حركت نمودند و


كاملا مراقب حضرت بودند [1] .


پاورقي

[1] مقاتل الطالبين ص 111 - اعيان الشيعه ج 1/ ص 596 - کامل ج 4/ص 47 - حياةالحسين ج 3/ ص 76 - الحسين في طريقه ص 100 - ارشاد ص 225 - طبري ج 7/ ص 299.