بازگشت

وصيت مسلم


مسلم گفت حال كه تصميم به قتل من گرفته اي بگذار بيكي از حاضرين وصيت كنم پسر زياد گفت به هر كس كه مي خواهي وصيت كن.

مسلم به حاضرين در مجلس نظر افكند و عمر بن سعد وقاص را صدا زد و گفت بين من و تو قرابتي است كه با ديگران نيست زيرا بجز تو قريشي نيافتم و حاجتي دارم كه مي خواهم پنهاني با تو بگويم، عمر بن سعد به خاطر خشنودي ابن زياد از شنيدن تقاضاي مسلم امتناع نمود ابن زياد گفت: از شنيدن حاجت پسرعمويت دريغ مكن، عمر سعد برخاست و نزد مسلم رفت مسلم گفت: وصيت من آنست كه: اولا قرضي در كوفه دارم حدود هفتصد درهم آن را از طريق فروش شمشير و زره ام ادا كن و هر چه از دينم اضافه آمد به طوعه بده كه به من خدمت كرده است. دوم آن كه جسدم را از ابن زياد بگير و دفن كن. سوم آنكه قاصدي بسوي حسين (ع) بفرست كه به كوفه نيايد زيرا من برايش نوشته بودم به كوفه بيايد.

عمر بن سعد مفاد وصيت مسلم را به ابن زياد بازگو كرد، ابن زياد گفت: لا يخونك الأمين ولكن قد يؤتمن الخائن. يعني «امين هرگز خيانت نمي كند ليكن گاهي خائن را امين مي شمارند». اما مال او به خودش مربوط است و ما منعي نمي كنيم آنچنان كه دوست دارد انجام بده و در مورد حسين (ع) هم اگر او اراده ما نكند ما را با او كاري نيست و اما در مورد جسد مسلم شفاعت ترا نمي پذيرم زيرا او از ما نيست و با ما مخالفت نموده و بر هلاكت ما كوشا بوده است و به روايت ديگر گفته است: و اما جثته فانا لا نبالي اذا قتلناه ما صنع بها. «يعني درباره جسدش پس از كشتن او ما را با آن كاري نيست هر كاري كه خواهي بكن» [1] .



پاورقي

[1] اعيان الشيعه ج 1/ص 592 - بحار ج 44/ ص 356 - مقاتل الطالبين ص 106 - ارشاد مفيد ص 216 - کامل ج 4/ ص 34- حياة الحسين ج 2/ ص 400 - عقد الفريد ج 4/ ص 379 - طبري ج 7/ص 266 - انساب الاشراف ج 2/ص 82.