بازگشت

مسلم بن عقيل جلو دارالاماره


وقتي مسلم بدرب دارالاماره كوفه رسيد تشنگي بر او غلبه كرده بود و جلو درب قصر ظرف آب سردي بود مسلم گفت قدري از اين آب بمن بدهيد.

مسلم بن عمرو باهلي گفت: مي بيني چه آب سرد و گوارائي است به خدا قطره اي از آن نخواهي چشيد، تا حميم دوزخ را بچشي و او را از نوشيدن آب منع نمود، مسلم گفت: مادر بعزايت بنشيند تو كيستي؟ باهلي گفت: من آنم كه حق را شناخته ام هنگامي كه تو منكر آني و از امام و پيشواي خود اطاعت كرده كه تو با امام خود خيانت كردي، من مسلم بن عمرو باهلي هستم.

مسلم بن عقيل فرمود: مادر در سوك تو بنشيند كه چه جفاكار و سنگدلي اي پسر باهله تو سزاوارتري از من به حميم دوزخ، در اين موقع مسلم تكيه به ديوار داد و نشست، عمرو بن حريث غلامش را گفت ظرفي آب بياور و به مسلم بده، او چنين كرد مسلم ظرف آب را نزديك دهانش برد و خون از دهانش در آب ريخت لذا آن را نياشاميد و دو مرتبه ظرف آب را پر كردند و هر دفعه خون با آب مخلوط شد در دفعه سوم دندانهاي مسلم در كاسه ريخت ديگر آب نياشاميد و گفت خدا را سپاس مي گويم كه اگر از اين آب روزي من مي بود مي آشاميدم [1] .


پاورقي

[1] اعيان الشيعه ج 1/ ص 592 مقاتل الطالبين ص 106 - بحار ج 44 /ص 355 - کامل ج 4/ص 34 - ارشاد ص 215 طبري ج 7/ ص 265.