بازگشت

هجوم به خانه طوعه


ابن زياد كه مي دانست هنوز همه اقوام و قبايل حاضر نيستند با مسلم بن عقيل بجنگند لذا محمد بن اشعث را با جمعيتي از قبيله خودش و عبيدالله بن عباس سلمي را با هفتاد نفر از قبيله قيس مأمور دستگير كردن مسلم نمود و رئيس شرطه عمرو بن حريث را دستور داد تا آن ها را ياري و كمك نمايد، فرماندهان با سيصد سوار به طرف خانه طوعه حركت نمودند وقتي به نزديكي خانه طوعه رسيدند مسلم از شيهه اسبان و فرياد سواران دريافت كه به قصد دستگيري او آمده اند لذا از طوعه تشكر نمود و گفت گرفتاري شما از ناحيه پسرتان است و تا لباس رزم پوشيد سواران وارد خانه طوعه شدند، مسلم با شمشير به آن ها حمله كرد و آنان را از خانه بيرون راند، سواران دوباره حمله نمودند و اين بار هم مسلم حمله كرد و آنان را از خانه بيرون راند، سواران دوباره حمله نمودند و اين بار هم مسلم حمله آن ها را دفع و آنان را از خانه بيرون كرد و خود هم بيرون آمد و بر سواران حمله كرد و سرها را درو مي كرد و چنان شجاعتي از خود نشان داد كه در تاريخ شجاعان بي سابقه بود سپاه پسر زياد كه دريافتند حريف مسلم نيستند به پشت بام ها رفتند و مسلم را سنگ باران نمودند و دسته هاي ني را آتش مي زدند و بر سر مسلم مي ريختند مسلم كه چنين ديد بازوي مرداني را مي گرفت و به پشت بام پرت مي كرد محمد بن اشعث مشاهده كرد كه نيروهايش تقليل يافته و قدرت مقابله با مسلم را ندارند نزد ابن زياد رفت و تقاضاي نيروي كمكي اعم از سواره و پياده نمود، ابن زياد او را ملامت و توبيخ كرد: سبحان الله ترا به سوي يك نفر فرستاده ايم تا او رادستگير كني اين چنين رخنه به نيرويت وارد شده ابن اشعث كه از اين سرزنش ناراحت


شده بود گفت: خيال مي كني مرا به جنگ بقالي از بقالهاي كوفه يا مردي از مردم عجم فرستاده اي. انما بعثتني الي أسد ضرغام و سيف حسام في كف بطل همام من آل خير الأنام.

«همانا مرا به جنگ شير بيشه و شمشير برنده اي كه در دست مرد شجاع از نسل بهترين مردمان است فرستاده اي».

ابن زياد نيروي زيادي براي كمك ابن اشعث فرستاد اما مسلم يك تنه بر دشمن انبوه حمله مي كرد، ابن اشعث پيش آمد و گفت: جوان چرا خود را به كشتن مي دهي تو در اماني، مسلم به حمله هاي خود ادامه داد و اين رجز را مي خواند:



1- أقسمك لا أقتل الا حرا

و ان رأيت الموت شيئا نكرا



2- اخاف ان اكذب او اغرا

او يخلط البارد سخنا مرا



3- رد شعاع الشمس فاستقرا

كل امرئ يوما ملاق شرا



1- «بخدا قسم ياد كرده ام كه كشته نشوم مگر به آزادگي هر چند مرگ چيز ناپسندي است».

2-«مي ترسم دروغ بگوئيد يا مرا فريب دهيد يا سردي را با گرمي تلخ بياميزيد». 3- «تا غروب آفتاب در مقام خود مستقرم هر كسي يك روز بدي را ملاقات خواهد كرد».

محمد بن اشعث گفت: به تو دروغ گفته نمي شود و فريب داده نشوي و اين گروه ترا نمي كشند و نمي زنند.

مسلم خسته شده بود و بديوار خانه تكيه كرد، پسر اشعث مجددا به او گفت تو در اماني مسلم گفت: آيا در امانم؟

پسر اشعث گفت: آري، و تمامي آن گروه هم تأئيد كردند جز عبيدالله بن عباس سلمي كه خود را بكناري كشيد و گفت: لا ناقة لي في هذا و لا جمل. كنايه از اين كه (در اين زمينه من اراده و اختياري ندارم مسلم فرمود: اني و الله لو لا امانكم ما وضعت يدي في ايديكم.

«بخدا سوگند اگر امان شما نبود دستم را در دست شما نمي نهادم».


مسلم خود را تسليم كرد و او را به طرف دارالاماره بردند [1] .


پاورقي

[1] مقاتل الطالبين ص 104 - بحار ج 44/ ص 352 ارشاد مفيد ص 214 - کامل ج 4/ص 32 حياة الحسين ج 2/ ص 393 طبري ج 7/ ص 262.