بازگشت

يك درس آموزنده


هاني بن عروه شهادت را بر ننگ و عار ترجيح داد و حاضر نشد ميهمان خود را تسليم دژخيمان كند، وقتي كه بين ابن زياد و هاني گفتگو به درازا كشيد مسلم بن عمرو باهلي به عبيدالله بن زياد گفت: مرا با او تنها گذاريد تا با وي سخن گويم شايد بتوانم او را راضي كنم كه مسلم بن عقيل را تحويل دهد، پس با موافقت ابن زياد به نقطه خلوتي از مجلس رفت كه ابن زياد آن ها را مي ديد و صدايشان را مي شنيد و هاني را هم با خود به آنجا برد و به او گفت: هاني ترا به خدا باعث قتل خود و گرفتاري ايل و عشيره ات مشو، اين مرد (ابن زياد) پسرعموي اين طايفه است و مسلم را نمي كشد و به او صدمه اي نمي رساند و تو او را تحويل سلطان مي دهي و براي تو هم عيب و ننگي نيست.

فقال هانئ: و الله ان علي في ذلك أعظم العار ان ادفع جاري و ضيفي و هو رسول ابن


بنت رسول الله و انا حي صحيح أسمع و أري شديد الساعد كثير الاعوان و الله لو لم آكن الا وحدي ليس ناصر لم ادفعه حتي اموت دونه.

«هاني گفت: بخدا قسم اين كار براي من بزرگترين ذلت و ننگ است كه پناهنده و مهمان خود كه فرستاده فرزند رسول خدا است تسليم نمايم در حاليكه زنده ام و به سلامت و مي شنوم و مي بينم و بازوئي توانا و ياران بسيار دارم، به خدا اگر كسي را هم نداشته باشم و تنها و بي يار و ياور هم باشم او را تحويل نمي دهم تا آن كه قبل از او بميرم».

آري هاني اين مرد خدا و آزاده شهادت را بر ننگ و عار ترجيح داد و حاضر نشد كه مهمان و پناهنده خود را تسليم دژخيمان كند.

مسلم بن عمرو باهلي كه مأيوس شد به ابن زيادگفت: امير! مسلم را تحويل نمي دهد حتي آن كه كشته شود!!

ابن زياد گفت: بخدا اگر او را تحويل ندهي گردنت را مي زنم.

هاني: اذا و الله تكثر البارقة حولك. «اگر چنين كني با شمشيرهاي زيادي رو به رو خواهي شد».

ابن زياد: مرا به شمشيرهاي كشيده مي ترساني، و دستور داد هاني را نزد او بردند و با چوبي كه در دست داشت به صورت و بيني او زد كه گوشت صورتش كنده شد و خون از بيني وي جاري گشت.

هاني دست به قبضه شمشير يكي از مامورين برد كه حمله نمايد ليكن پليس ابن زياد مانع شد.

ابن زياد گفت: او را ببريد كه خونش مباح است.

هاني را كشان كشان بردند به اطاقي افكندند و در را برويش بستند حسان بن خارجه به عبيدالله بن زياد گفت: ما او را با حيله و مكر به اين جا كشانديم و تو با او اين چنين رفتار كردي.

ابن زياد خشمگين شد و دستور داد با مشت و سيلي او را بر جاي خود نشاندند محمد بن اشعث گفت: ما به رأي امير خشنوديم زيرا او مؤدب است [1] !



پاورقي

[1] ارشاد مفيد ص 209 - بحار ج 44 /ص 346 - کامل ج 4/ص 29 - حياة الحسين ج 2/ص 374 - مقاتل الطالبين ص 100 طبري ج 7/ص 252.