بازگشت

سمينار بصره و نتايج آن


سليمان به سوي بصره حركت نمود پس از ورود نامه امام را به صاحبانش تسليم نمود يزيد بن مسعود پس از قرائت نامه افراد بني تميم و بني حنظله و بني سعد را فراخواند و پس از حضور آنان ابتدا از آنها درباره شخص خود نظرخواهي نمود و پس از آن كه وي را ستودند و به منزله ستون فقرات و رأس افتخارات خود معرفي نمودند، گفت: شما را در تشكيل اين كنفرانس و سمينار براي شور و مشورت و ياري خواسته ام زيرا معاويه هلاك گشته و پسرش يزيد كه شارب الخمر و رأس تبه كاري است مدعي خلافت مسلمين گرديده در حالي كه صبر و بردباريش كم و دانائيش اندك است و حق را نمي شناسد بخدا سوگند كه جهاد عليه او براي حفظ دين افضل بر جهاد با مشركين است.

و حسين بن علي فرزند رسول خدا (ص) صاحب شرف و فضيلت و رأي محكم و متين كه فضيلتش قابل توصيف نيست، سزاوارتر است بخلافت از جهت سابقه اش در دين و سن و قرابت و نزديكي به رسول اكرم (ص) كه نسبت به ضعفا و كوچكترها مهربان است، و نسبت به بزرگان قدردان و حق شناس و درباره رعيت دلسوز و كارپرداز، پيشوائي كه خدا اطاعتش را واجب فرموده، بوسيله او حجت را تمام كرده و رسانده است. پس اگر بوسيله صخر بن قيس در روز جمل به خواري و پستي گرائيديد امروز با قيام به كمك فرزند رسول خدا و نصرت و ياري او خود را شست و شو دهيد و من لباس رزم پوشيدم و زره كارزار در بر نمودم و بدانيد كه اگر كسي كشته نشود سرانجام خواهد مرد.

وقتي سخنان ابن مسعود به پايان رسيد بني حنظله و بنوتميم قول همكاري و فرمانبرداري دادند و بني سعد مهلت خواستند النهايه اضافه نمودند كه دشمن ترين و مبغوض ترين چيز نزد ما آن است كه خلاف امر تو نمائيم و رأي تو را نپذيريم.

در پايان نظرخواهي، ابوخالد يزيد بن مسعود نامه اي بخدمت امام ارسال و در آن نامه متذكر شد كه گردن بني تميم را براي فرمانبرداريت خاضع و خاشع نمودم و طوق بندگيت را بگردن بني سعد انداختم، به سوي ما روان شو كه تو حجت خدائي بر خلق و امانت اوئي در روي زمين.

چون حسين عليه السلام نامه يزيد بن مسعود را قرائت كرد برايش دعا كرد.


و اما احنف بن قيس به امام نوشت: اما بعد فاصبر ان وعد الله حق و لا يستخفنك الذين لا يوقنون.

«صبر كن كه وعده خدا حق است و مبادا كساني كه يقين ندارند ترا سبك شمارند».

استشهاد احنف به آيه مباركه كنايه از بي وفائي و مكر و فريب مردمان كوفه است [1] .


پاورقي

[1] ابصار العين ص 5 - اعيان الشيعه ج 1/ ص 589 - بحار ج 44/ ص 338 - الحسن في طريقه الي الشهاده - ص 9 حياة الحسين ج 2 / ص 323.