بازگشت

خروج مختار و انتقام از قتله ي امام


و لما دعا المختار للثار اقبلت

كتائب من اشياع آل محمد



و قد لبسوا فوق الدروع قلوبهم

و خاضوا بحار الموت في كل مشهد



در بخش دوم كتاب بيان گرديد كه مسلم بن عقيل هنگام ورود بكوفه بمنزل مختار بن ابي عبيده ي ثقفي رفت و در خانه او از مردم كوفه براي امام بيعت گرفت. پدر مختار ابوعبيده از فرماندهان لايق اسلام بود و مادرش دومة دختر وهب بن عمرو از قبيله ي بني ثقيف بود كه در طائف زندگي ميكردند.

مختار در سال اول هجري متولد شد و در موقع خروج 66 ساله بود.

شخصيت ممتاز مختار از نظر دلاوري و شجاعت و سخاوت و كارداني در عرب مشهور بود.

هنگاميكه مسلم بن عقيل در كوفه بدست ابن زياد شربت شهادت نوشيد


مختار در خارج از كوفه بود پس از اطلاع از دستگيري و شهادت مسلم شبانه خود را بكوفه رسانيده ولي ابن زياد او را گرفته و زنداني نمود.

يكي از خواهران مختار بنام (صفيه) زوجه ي عبدالله بن عمر بود مختار به محض زنداني شدن نامه اي بعبدالله بن عمر نوشت و براي رهائي خود از زندان از وي كمك خواست.

عبدالله بن عمر فورا نامه اي به يزيد نوشته و عفو و آزادي مختار را خواستار شد يزيد هم خواهش او را پذيرفته دستور آزادي وي را بابن زياد صادر كرد.

ابن زياد مختار را از زندان آزاد نمود و چون مختار محيط كوفه را براي فعاليت خود مساعد نميديد ناچار تصميم گرفت كه به حجاز مسافرت كند وليكن در دل خود نسبت بابن زياد بسيار خشمگين بود و دنبال فرصتي ميگشت كه سر او را از تنش جدا سازد.

شورش خوارج:

عده اي از خوارج كه از زمان علي عليه السلام بعقيده ي خود باقي مانده بودند در حوالي بصره اقامت داشتند اين گروه ضمن اينكه با آل علي خوب نبودند از بني اميه هم بسيار متنفر بودند از اينرو دست بشورش زده و ميخواستند عراق را از دست امويان خارج سازند.

ابن زياد با لشگري كه تهيه ديده بودند بمقابله ي آنان شتافت و پس از زد و خورد شكست سختي خورد و بعلت اينكته از ترس آنها نميتوانست در بصره بماند تا شام فرار كرد. [1] .

با شكست ابن زياد كوفه وضع عجيب و آشفته اي داشت زيرا حكومت شام در آن شهر ادعاي حق ميكرد از طرفي ابن زياد هم كه قبلا بآن شهر مسلط بوده و


زماني هم بيعت ميخواست فرار كرده بود عبدالله بن زبير نيز براي اينكه بعراق هم مانند حجاز مسلط شود برادر خود مصعب بن زبير را به بصره و عبدالله بن مطيع را هم بجاي عبدالله بن يزيد (كه در موقع خروج توابين حاكم كوفه بود)فرستاده بود.

مختار پس از مدتي اقامت در طائف و مكه در زمان حكومت عبدالله بن يزيد بكوفه برگشت و چون قتله ي امام و طرفداران بني اميه دانستند كه مختار قصد خروج دارد پيش حاكم كوفه رفته و از او سعايت كردند در نتيجه مختار بوسيله ي عبدالله بن يزيد دستگير و زنداني شد و از زندان براي بار دوم به عبدالله بن عمر (شوهر خواهرش) نامه نوشت و او را در جريان كار گذاشت و بوسيله وساطت او از زندان رهائي يافت و در آنموقع عبدالله بن مطيع بجاي او والي كوفه بود موقعيكه مختار در زندان بود گروه توابين بجنگ ابن زياد رفته و پس از كشته شدن سليمان بن صرد و يارانش بقيه ي آنان با آخرين جانشين سليمان (رفاعة بن شداد) بكوفه برگشته بودند مختار از زندان بآنان پيغام فرستاد كه سليمان در اين كار خبره نبوده و در اثر اشتباهي كه كرده خود و يارانش را بكشتن داد خدا او را رحمت كند و حالا شما گرد من جمع شويد من انتقام خون امام را خواهم گرفت. پس از آزاد شدن مختار از زندان متدرجا شيعيان دور او جمع شدند و مختار در صدد برآمد كه از وضع آشفته و بحراني كوفه استفاده نموده و براي خونخواهي از قتله امام خروج كند بدينجهت فورا با طرفداران اهل بيت رابطه برقرار نمود و ضمن سخن گفتن از فضائل اخلاقي و مظلوميت خاندان رسالت و شقاوت و ضلالت قتله ي امام آتش كينه و انتقام را در دلهاي آنان شعله ور ساخت در اينحال عبدالرحمن بن شريح وارد كوفه شد و بزرگان اهل كوفه باو گفتند


مختار ميخواهد خروج كند و خون پسر پيغمبر را طلب نمايد و ميگويد محمد بن حنفيه مرا باين كار مأمور نموده است و ما نميدانيم در دعوي خود راستگو است يا نه خوبست بمدينه برويم و اين موضوع را از محمد حنفيه سئوال كنيم اگر اجازه فرمود در متابعت وي اطاعت كنيم و اگر نهي فرمود دوري گزينيم.

اين رأي مورد پسند واقع شد و بمختار گفتند چند روز ما را مهلت بده تا ما هم اسلحه تهيه نموده و با تو خروج كنيم پس جمعي از بزرگان شيعه با عبدالرحمن بمدينه رفته و مطلب را به محمد حنفيه اظهار نمودند فرمود ميرويم خدمت علي بن الحسين (ع) كه امام من و شما است و هر چه فرمود اطاعت كنيد آنگاه خدمت آنحضرت رفته و مطلب را بعرض او رسانيدند و آنجناب به محمد حنفيه فرمود:

يا عم، لو ان عبدا زنجيا تعصب لنا اهل البيت لوجب علي الناس موازرته و قد وليتك يا عم هذا الامر فاصنع ما شئت. [2] .

يعني اي عمو اگر يك نفر بنده ي زنگي تعصب ما خانواده را داشته باشد بر مردم واجب است كه او را پشتيباني كنند اي عمو من ترا باين كار اختيار دادم هر چه ميخواهي بكن.

آنگاه محمد حنفيه بآنان گفت بخدا قسم من دوست دارم كه خداوند داد ما را از دشمنان ما بگيرد چون اين چند نفر اين سخنان را از حضرت سجاد و محمد حنفيه (ع) شنيدند بكوفه برگشته و قضيه را بمردم بازگو كردند و كار مختار قوت گرفت و جمعيت زيادي دور او جمع شدند. [3] .


نماينده ي ابن زبير كه تا حدودي از اقدامات او باخبر شده بود براي اينكه مبادا آتش اين انقلاب دامن او را بگيرد اقدامات احتياطي را بعمل آورد و ضمن گماردن مأمورين مخصوص در كوچه ها شهر را كاملا تحت نظر گرفت و در صدد برآمد كه مختار را نيز توقيف كند.

از طرفي مختار و رفقاي او قرار گذاشته بودند كه در شب پنجشنبه 14 ربيع الاول سال 66 هجري خروج كنند و كوفه را بتصرف آورند عبدالله بن مطيع والي كوفه را از شهر بيرون كنند و آنگاه قتله ي امام را از دم تيغ بگذرانند (بر خلاف سليمان بن صرد كه قتله ي امام را در كوفه رها كرده و فقط بسراغ ابن زياد بشام رفت و گروه توابين را براه دور و درازي كشانيد)

ابراهيم بن مالك اشتر نخعي:

يكي از ياران صميمي مختار ابراهيم اشتر بود كه مانند پدرش مردي شجاع و قهرمان و نيرومند و نسبت بخاندان ولايت اخلاص كامل داشت.

ابراهيم علاوه بر اينكه دوست صميمي مختار بود بتوصيه ي محمد حنفيه با مختار همكاري نزديك ميكرد و مختار او را بسمت معاون خود گمارده بود.

يك شب پيش از شب موعود ابراهيم اشتر با چند نفر همراهان خود بسوي خانه ي مختار ميرفت و چون كوچه هاي شهر بوسيله ي مأمورين حاكم كوفه تحت نظر گرفته شده بود ابراهيم اشتر به يك دسته از مأمورين مزبور كه تحت رياست اياس بن مضارب انجام وظيفه ميكردند برخورد نمود.

آن عده مانع حركت ابراهيم اشتر شده و خواستند او را دستگير كرده و بنزد والي برند ولي ابراهيم اشتر با شمشير كشيده بآنها حمله كرد و اياس را كشت و بقيه را پراكنده نمود و راه خانه ي مختار در پيش گرفت.

چون وارد منزل شد جريان امر را بمختار گفت ضمنا اضافه كرد كه افراد


پراكنده اكنون پيش والي شهر خواهند رفت و در اينصورت مسلما عبدالله بن مطيع در صدد دستگيري ما خواهد آمد پس خوبست بجاي فردا شب همين امشب خروج كنيم.

مختار پيشنهاد ابراهيم را پذيرفت و فورا اشخاصي را كه همراه داشت مسلح نمود و بآنها دستور داد كه سوار اسب شوند و در شهر بگردند و كليه ي كساني را كه طرفدار مختار هستند جمع كنند.

عده اي از ياران مختار چون شب موعود را شب پنجشنبه ميدانستند بخيال اينكه نيرنگي از طرف دشمنان در كار است از خانه هاي خود خارج نشدند ولي پس از مدتي كه جمع زيادي در مقابل خانه ي مختار حاضر شدند مسأله براي همه روشن گرديد.

ابراهيم اشتر با مصلحت مختار فرمانده ستون حمله شد و بسوي دارالاماره حركت كرد تا والي شهر را از آنجا بيرون كند بقيه ي نيروي مختار هم كه با خود او بودند بدسته هاي كوچك تقسيم شدند و فرمانده يكي از آن دسته ها عبدالله بن حر بن يزيد بود.

در اين گير و دار عبدالله بن مطيع هم كه حادثه را بوسيله ي مأمورين خود شنيده بود در صدد برآمد كه از اين نهضت و شورش جلوگيري كند و يا لااقل از خود دفاع نمايد.

از طرفي قتله ي امام نيز باو پيوستند و اظهار كردند كه ما در مقابل يك مدعي مشترك قرار گرفته ايم و بايد متفقا از اين شورش و اغتشاش جلوگيري كنيم.

والي كوفه پيشنهاد آنها را پذيرفت و نيروهاي ائتلافي خود را بدسته هاي مختلف تقسيم و آنها را در كوچه هاي شهر بجنگ طرفداران مختار فرستاد.

مختار با دليري غيرقابل وصفي در آن تاريكي شب از خود و همراهانش


دفاع ميكرد ولي چون هوا روشن شد خود را در برابر انبوهي از مخالفين در محاصره ديد!

مختار فورا تدبيري انديشيد و با همراهان خود از يك گوشه، خط محاصره را شكست و بخارج شهر رو نهاد تا در يك جبهه ي وسيعتري بعمليات رزمي خود ادامه دهد و بابراهيم اشتر و عبدالله بن حر پيغام فرستاد تا باو ملحق شوند. [4] .

جنگ در خارج كوفه:

مختار در كنار كوفه نقطه اي را كه بنام معبد هندي بود انتخاب كرد و پرچم سياه خود را در آنجا باهتزاز درآورد عبدالله بن مطيع نيز با سپاهيان خود كه تعداد آنان چند برابر عده ي مختار بود براي حمله به مختار بمعبد هندي رسيدند.چون ياران مختار از نظر آمار قابل قياس با نيروي عبدالله نبود مختار با استفاده از قدرت بيان خود روح سلحشوري و خونخواهي را در ياران خود تقويت كرد و با صداي مهيج (يا حسين) بمخالفين حمله نمود.

ابراهيم اشتر و عبدالله بن حر نيز با نعره هاي مهيب، خود را بر صف مخالفين زدند و چنان پيكاري درگرفت كه والي و فرماندهانش كه از قتله امام بودند مضطرب شده و پس از دادن تلفات سنگين بكوفه عقب نشيني كردند.

مختار و يارانش كه از اين پيروزي خوشحال بودند با صداي يا حسين آنها را تعقيب كرده و در حالي كه شمشيرهاي عريان و بران در دست آنها بود در كناسه كوفه بآنان رسيده و چنان كشتاري براه انداختند كه از ناله ي مجروحين و


گريه ي زنان و اطفال، شهر كوفه را بشكل محشري درآوردند و در اندك مدتي سينه هاي دريده و دست هاي بريده و تن هاي بي سر و اجساد بيجان مخالفين بروي هم انباشته شد.

بعضي از قتله ي امام از كوفه فرار كردند و والي نيز خود را فورا بدارالاماره رسانيد و بفكر چاره ي خويش افتاد و پس از اينكه سه روز در محاصره ماند شبانه از آنجا خارج و بسوي بصره فرار كرد و مختار وارد دارالاماره شد و بكوفه مسلط گرديد.

عبدالله بن مطيع پس از فرار از كوفه به بصره رفت و جريان خروج مختار و شكست خود را به مصعب بن زبير (والي بصره) اطلاع داد.

مصعب بعبدالله گفت بايد اين شكست ترا جبران كنيم و بهر ترتيب است از نفوذ و پيشروي مختار جلوگير نمائيم از اينرو تصميم گرفت از دو طرف بكوفه حمله كند. عبدالله بن مطيع با چهارده هزار نفر خود نيز با عده ي ديگري از دو طرف بكوفه حمله كردند.

چون اين خبر بگوش مختار رسيد با ياران خود بمشورت پرداخت و چنان صلاح ديدند كه مختار در كوفه بماند و ابراهيم اشتر هم در خارج كوفه منتظر ورود قشون بصره شود از طرفي مصعب بن زبير بقتله ي امام كه در كوفه بودند پيغام فرستاده بود كه آنها هم بموقع رسيدن مصعب از داخل شهر عليه مختار و به نفع مصعب قيام كنند تا مختار در محاصره افتد و نتواند مقاومت كند ولي حاملين نامه بوسيله ابراهيم اشتر دستگير گرديدند.

پس از آنكه نيروهاي بصره در محلي بنام مزار به لشگريان ابراهيم اشتر برخورد نمودند جنگ سختي ميان آنها درگرفت و ابراهيم با رشادت بي نظير


خود كه از پدرش مالك بنا بقانون توارث بارث برده بود نيروهاي دشمن را منهدم ساخت بطوريكه عبدالله بن مطيع مقتول گرديد و مصعب بن زبير نيز با عجله تمام به بصره عقب نشيني نمود.

جنگ مختار با ابن زياد:

در فصل دوم اين بخش گفته شده كه پس از خفه شدن مروان بدست زنش پسر او عبدالملك خليفه ي پنجم اموي گرديد.

عبدالملك هم مانند پدرش حيله گر و نيرنگ باز بود و پس از آنكه از مردم بيعت گرفت بمسجد جامع رفت و پس از ايراد خطبه چنين گفت:

اي مردم قلمرو خلفاي اموي تجزيه ميشود و حجاز و عراق با ما از در مخالفت درآمده اند، عبدالله بن زبير در حجاز براي خود از مردم بيعت گرفته و در عراق هم عده اي بعنوان خونخواهي اهلبيت اغتشاش ميكنند.

عبدالملك با هوشياري و تدبير خود اشراف بني اميه را تحريك كرد كه از او پشتيباني كنند و از شورش مخالفين جلوگيري نمايند اشراف بني اميه هم با فكر و رأي خليفه ي جديد موافقت كردند در نتيجه نيروئي بالغ بر هشتاد هزار نفر جمع آوري شد.

عبدالملك فرماندهي كل نيروهاي مزبور را بعهده ي ابن زياد گذاشت و او را مأمور نمود كه ابتداء بكوفه حمله كرده و مختار و همراهانش را از دم تيغ بگذراند و سپس بمكه رود و سر عبدالله بن زبير را براي او بفرستد.

ابن زياد با عده ي تحت فرماندهي خود بطرف موصل حركت كرد و چون خبر بمختار رسيد سه هزار نفر از قهرمانان عده ي خود را تحت فرماندهي يزيد بن انس باستقبال ابن زياد فرستاد و سفارش لازم را باو نمود كه از كثرت سپاهيان شام نهراسد و با قدرت ايمان و نيروي اخلاص باهل بيت بآنان حمله نمايد.


يزيد بن انس كه يكي از فرماندهان دلير و لايق مختار بود با سرعت پيش رفت و در حوالي موصل با مقدمةالجيش ابن زياد كه در حدود بيست هزار نفر بودند روبرو شد و با اينكه در بين راه بيمار شده بود معهذا با يك حمله ي شديد و ناگهاني تعداد زيادي از آنها را كشته و بقيه را بعقب نشيني وادار نمود.

در اينموقع شب فرارسيد و عساكر عراق كه از اين پيروزي خرسند بودند انتظار سپيده دم فردا را داشتند كه اين فتح و پيروزي را از سر بگيرند ولي فرداي آن شب پيش از آنكه آفتاب از پشت كوه سر بكشد فرمانده دلير عراقي ها از شدت بيماري جان بجان آفرين تسليم كرده بود.

روحيه ي عساكر عراق تا حدي متزلزل شد و بهم ميگفتند حالا كه فرمانده ما درگذشته است چه كسي ما را رهبري خواهد كرد و باين فكر افتادند كه پيش از اينكه گرفتار لشگريان اموي شوند بكوفه عقب نشيني كنند.

از طرفي مختار پس از شنيدن اين خبر در كوفه بقيه ي نيروي خود را كه در آن شهر مانده بود جمع آوري كرد و تحت فرماندهي ابراهيم اشتر براي كمك به نيروي اعزامي سابق كه در حال بلاتكليفي و احتمالا در صدد عقب نشيني بودند روانه نمود.ابراهيم اشتر كه بقصد حركت بموصل از كوفه خارج شد و از مختار دور گرديد دشمنان مختار باين فكر افتادند كه جنبشي كنند و مختار را كه فقط با عده ي قليلي در كوفه مانده است دستگير كرده و از ميان بردارند.

از اينرو عمر بن سعد و شمر و ابن اشعث و ديگران كه از كوفه فرار كرده بودند به شهر بازگشتند و در خانه شبث بن ربعي جمع شده و براي كشتن مختار نقشه ميكشيدند.

مختار كه از اين قضيه باخبر شد فورا يك نفر با چابك ترين شتران دنبال


ابراهيم اشتر فرستاد و باو پيغام داد كه فورا برگرد و الا مرا كشته خواهي ديد قاصد مختار در ساباط بابراهيم رسيد و پيغام او را رساند.

ابراهيم اشتر به محض شنيدن اين خبر بسرعت هر چه تمام تر بازگشت و اشراف كوفه هم كه مخالف مختار بودند بقتل او تصميم گرفته و در حاليكه زره پوشيده بودند در خارج كوفه ايستاده و گروهي را نيز براي مبارزه ي علني پيش مختار فرستاده بودند.

مختار در اينموقع دقائق پراضطرابي را ميگذرانيد و چشم براه ابراهيم اشتر دوخته بود كه ناگهان از دور گرد و خاكي به نظر رسيد و بلافاصله ابراهيم اشتر نمايان شد و كاملا بموقع بكمك مختار رسيد.

مختار از ديدن ابراهيم نفس راحتي كشيد و فورا بر اسب خود جهيد و باستقبال ابراهيم شتافت و او را در جريان كار گذاشت.

ابراهيم اشتر كه در شجاعت يادگار مالك بود شمشير خود را بجولان درآورد و به محل تجمع اشراف كوفه كه اغلب آنان از قتله ي امام بودند حمله كرد و بدون اينكه فرصتي بآنان دهد چنان با حملات تند و سريع خود صفوف آنها را از هم پاشيد كه گوئي دست مالك اشتر در جنگ صفين نمودار شده است.

در اين حمله قريب هشتاد نفر از دشمنان مقتول گرديده و عده اي هم دستگير شده و عده اي هم مانند شمر و غيره فرار نمودند مختار از اين پيروزي كه نصيبش گرديد بدرگاه خدا سپاسگزاري كرد و آنگاه دستور داد عمر بن سعد را بحضورش آوردند.

فرمانده نيروهاي بني اميه در كربلا كه خود را گرفتار و در برابر مختار زبون و عاجز ميديد حالت پراضطرابي داشت.

مختار پرسيد اي عمر از اينكه باين وضع گرفتار شده اي چه ميگوئي؟


عمر جواب داد تقدير خداست!

مختار گفت از اينكه فرمانده نيروهاي ابن زياد شدي و بكربلا رفتي چه ميگوئي؟

ابن سعد جواب داد كه آنهم تقدير خدا بود!

مختار گفت قرار بود كه پس از كشتن حسين (ع) حاكم ري شوي پس چرا نشدي؟

عمر بن سعد گفت آنهم تقدير خدا بود كه نخواست!

مختار گفت حالا كه تو همه كار را به تقدير خدا ميداني يك تقدير ديگر خدا نيز درباره ي تو مانده است كه آنهم اكنون انجام ميگردد.

با بيان اين جمله شمشيري در هوا برق زد و سر عمر بن سعد را چند قدم جلوتر بزمين انداخت!

مختار دستور داد آن سر را نگهدارند تا با سرهاي ساير قتله امام بمدينه فرستاده شود و همان روز دويست و پنجاه نفر از اشخاصي كه در فاجعه ي كربلا بعناوين مختلف شركت داشتند از دم تيغ گذرانده شدند و اين عمل بكلي شهر كوفه را در تحت تسلط و تسخير مختار درآورد.

در مورد قتل عمر بن سعد محدث قمي چنين مي نويسد كه او عبدالله بن جعده را كه خويش علي (ع) بوده و از همه مردم پيش مختار گرامي تر بود واسطه قرار داده بود كه از مختار برايش امان نامه بگيرد و مختار هم مصلحة امان نامه دو پهلو باو داده بود كه ماداميكه از او حدثي سر نزده در امان است بشرط اينكه از كوفه خارج نشود.

بعمر بن سعد خبر دادند كه مختار تصميم بقتل او گرفته لذا عمر از خانه خود خارج شد و بجانب محلي كه آنرا حمام عمر مي ناميدند رفت تا آنجا مخفي شود و


در آنجا به يكي از مواليان خود مطلب را بيان نمود آن شخص گفت در امان نامه تو شرط شده است كه حادثه اي از تو روي ندهد و كدام حادثه از اين بزرگتر است كه تو از كوفه خارج شده و اينجا آمده اي زودتر بخانه برگرد و راه بهانه براي خود درست نكن عمر بن سعد بخانه اش برگشت و از آنسوي به مختار خبر دادند كه ابن سعد از خانه خود بيرون رفته گفت هرگز نميتواند زنجيري كه در گردن دارد بازش نمايد آنگاه ابوعمرة را با دو نفر بخانه ي عمر بن سعد فرستاد ابوعمرة گفت امير را اجابت كن ابن سعد برخاست و پايش به جبه اش پيچيد و زمين خورد ابوعمرة بضرب شمشير او را كشته و سرش را نزد مختار آورد.

مختار به حفص (پسر عمر بن سعد) كه در كنارش نشسته بود گفت اين سر را ميشناسي؟

حفص گفت آري زندگي پس از او خوبي ندارد مختار دستور داد او را نيز به پدرش ملحق كنند آنگاه گفت عمر بجاي حسين (ع) و حفص بجاي علي بن الحسين ولي بخدا اگر سه ربع قريش را بكشم حق يكي از انگشتان آنها اداء نشده است. [5] .

كشته شدن قتلة امام:

طبري مي نويسد مختار گفت قتله حسين (ع) را دستگير كنيد كه من تا زمين را از وجود آنان پاك نكنم خوردن و آشاميدن برايم گوارا نمي باشد و ابتداء كساني را كه پس از شهادت امام بدن مطهر او را زير سم اسبان خود انداخته بودند گرفته و دست و پاي آنها را به ميخهاي آهني كه در زمين فروكرده بودند در كنار هم محكم ببستند و آنگاه بر بدنهاي آنها اسب دوانيدند بطوريكه اجسادشان قطعه قطعه شد و در آنحال آنها را در آتش سوزانيدند.


و سپس دو مردي را كه با هم عبدالرحمن بن عقيل را كشته بودند گردن زده و در آتش سوزانيدند و ابوعمرة را فرستاد تا خولي اصبحي را كه در خانه اش مخفي شده بود دستگير كنند وقتي مأمورين مختار بخانه خولي ريختند او از هول و ترسش در بيت الخلا پنهان شده بود زن خولي (همان زني كه در شب 11 محرم 61 با خولي بعلت همراه آوردن سر امام بمنزل پرخاش كرده بود) در حاليكه با زبانش ميگفت نميدانم او كجاست با دستش جاي خولي را نشان ميداد پس او را دستگير كرده و بقتل رسانيدند و بدستور مختار آتشش زدند.

حكيم بن طفيل را كه قاتل حضرت ابوالفضل بود دستگير كرده و چهار ميخ بديوار كشيدند و بر بدنش چندا تير زدند كه تنش بديوار دوخته شد و با همان وضع فجيع جان سپرد. [6] .

سنان بن انس به بصره فرار كرد مختار دستور داد خانه اش را در كوفه ويران كردند و خودش را پس از آنكه از بصره خارج شده و بقادسيه آمده و مخفي شده بود دستگير كردند بدستور مختار انگشتان و سپس دستها و پاهايش را بريدند و در آنحال به ديگي كه از زيت جوشان پر بود انداختند. [7] .

عمرو بن حجاج كه فرمانده ميمنه ي سپاه عمر بن سعد را در كربلا بعهده داشت و از كساني بود كه بحسين (ع) نامه نوشته و حضرتش را بكوفه دعوت كرده بود بر شتر خود سوار شد و فرار نمود و گفته اند ياران مختار او را در حاليكه از شدت تشنگي از پا درآمده بود يافتند و پس از كشتن سرش را از بدن جدا كردند. [8] .

حرملة بن كاهل اسدي هم در حال فرار بود كه در دروازه ي شهر دستگيرش كردند.


و بنزد مختار آوردند مختار دستور داد دستها و پاهاي او را بريده و تنش را در آتش انداختند و لاشه ي كثيفش را بخاكستر مبدل ساختند.

شيخ طوسي از منهال بن عمرو روايت ميكند كه گفت در يكي از سنوات بود كه من از سفر مكه ي معظمه مراجعت و بمدينه ي طيبه وارد شدم و بحضور حضرت امام زين العابدين (ع) مشرف گرديدم. آن بزرگوار از من پرسيد حرملة بن كاهل اسدي در چه حال است؟

گفتم من در آنموقع كه از كوفه خارج شدم او را زنده ديدم.

ناگاه ديدم آن بزرگوار دست مبارك خود را بدعا بلند كرد و مكرر گفت بار خدايا حرارت آهن و آتش را بحرمله نصيب كن!!

منهال ميگويد وقتي من از مدينه وارد كوفه شدم ديدم مختار بن ابي عبيده ي ثقفي خروج نموده، من با مختار دوستي و رفاقت داشتم لذا موقعيكه از ديد و بازديدها فراغت يافتم بوي برخوردم كه ميخواست از خانه بيرون آيد. همينكه چشم او بمن افتاد گفت اي منهال! چرا دير نزد ما آمدي، چرا مباركباد نگفتي، چرا درباره ي كشتن (قتله ي امام (ع)) با ما شركت ننمودي؟

گفتم ايها الامير، من تا كنون در اين شهر نبوده ام چند روزي است كه از مسافرت مكه برگشته ام همچنان با مختار مشغول گفتگو بوديم و راه ميرفتيم تا بكناسه ي كوفه رسيديم مختار عنان كشيد و ايستاد، من اينطور دريافتم كه وي از كسي انتظار مي برد.

ناگاه ديدم گروهي به نزد مختار آمدند و گفتند: امير مژده باد ترا كه حرملة بن كاهل را دستگير نموديم.

طولي نكشيد كه ديدم حرمله را آوردند مختار باو گفت الحمد لله كه ترا دستگير كرديم، آنگاه دستور داد تا جلادان را حاضر نمودند، پس از حضور


جلادان دستور داد تا ايشان دستها و پاهاي حرمله را بريدند بعد از آن امر كرد دسته هاي ني آوردند و آتش زدند و حرمله را در ميان آتش افكندند!

وقتي من با اين منظره مواجه شدم از روي تعجب گفتم: سبحان الله!

مختار بمن گفت خدا را تسبيح گفتن همه وقت نيكوست ولي جهت اينكه تو در اينموقع تسبيح گفتي چيست؟

گفتم تسبيح من بدين لحاظ بود كه من در اين سفر مكه بحضور حضرت امام زين العابدين (ع) رسيدم آن بزرگوار بمن فرمود: حرمله در چه حال است؟

وقتي گفتم من او را در كوفه زنده گذاشته و خارج شدم آنحضرت دست مبارك خود را بدعا برداشت و در حق حرمله نفرين كرد و گفت: پروردگارا حرارت آهن و آش را بحرمله نصيب فرماي!

چون من امروز اثر دعاي آن بزرگوار را مشاهده نمودم (لذا خدا را تسبيح گفتم.)

مختار مرا سوگند داد كه آيا تو اين نفرين را از حضرت زين العابدين (ع) شنيدي.

من قسم خوردم آري، ناگاه ديدم وي از اسب پياده شد و دو ركعت نماز بجاي آورد و بعد از نماز بسجده رفت و سجده را خيلي طولاني نمود بعد از آن سوار شد و متوجه جسد حرمله گرديد وقتي ديد بدن نحس او سوخته است بجانب من برگشت و با يكديگر براه افتاديم همينكه بدرخانه من رسيديم گفتم ايها الامير اگر مرا مشرف فرمائي و در منزل قدم بگذاري و از غذاي من تناول نمائي باعث افتخارم خواهد شد.

در جوابم گفت اي منهال تو ميگوئي حضرت علي بن الحسين (ع) چهار دعا


كرده و خداي توانا آن چهار دعا را بدست من مستجاب نموده باز هم بمن ميگوئي پياده شوم و غذا بخورم؟

من بشكرانه اين نعمت امروز را روزه خواهم گرفت. [9] .

علامه مجلسي مي نويسد چون مختار شمر را طلب كرد آن ملعون بسوي باديه گريخت پس ابوعمرة را با جمعي از اصحاب خود بر سر او فرستاد و با همراهان او مقاتله بسيار كردند آن ملعون خود نيز جنگ بسيار كرد تا آنكه از بسياري جراحت درمانده شد او را گرفتند و خدمت مختار آوردند مختار فرمود روغني جوشانيدند و آن ملعون را در ميان روغن افكندند تا آنكه همه بدنش مضمحل شد و بروايت ديگر ابوعمرة او را كشت و (جسدش را جلو سگها انداخت) سرش را براي مختار فرستاد.

و بجدل بن سليم را (ساربان كه بعضي فهل بن يزيد نوشته اند) بنزد مختار آوردند و گفتند كه انگشت مبارك آن حضرت را قطع كرده و انگشترش را برداشته است مختار فرمود دستها و پاهاي او را بريدند و آنگاه در خون خود غلطيد تا به جهنم واصل شد.

مختار پيوسته در طلب قاتلان آنحضرت بود و هر كه را مي يافت ميكشت و هر كه ميگريخت خانه او را خراب ميكرد و ندا ميكرد كه هر غلام و بنده اي كه آقاي خود را كه از قاتلان امام باشد بكشد و سرش را بنزد من آورد من آن غلام را آزاد ميكنم و جائزه مي بخشم پس بسياري از غلامان آقاهايشان را كشتند و سر آنها را بخدمت او آوردند. [10] .


قتل ابن زياد و حصين بن نمير:

مختار كه بكمك ابراهيم اشتر بزرگان قتله ي امام را يكي پس از ديگري بكيفر اعمالشان رسانيده و محيط كوفه را از وجود پليد آنان تصفيه كرده بود احساس نمود كه ديگر خطر شورش دشمنان و مخالفين برطرف شده و اكنون نوبت لشگركشي بسوي ابن زياد است كه عامل اصلي و موجد حوادث كربلا بوده است از اينرو ابراهيم اشتر را مجددا بطرف موصل براي سركوب كردن پسر مرجانه اعزام نمود و ابراهيم ضمن راه پيمائي بسوي دشمن در مسير خود به لشگريان يزيد بن انس كه بلاتكليف و در حال عقب نشيني بودند برخورد نمود و بآنها از پيروزي هاي حاصله در كوفه سخن گفته و روحيه ي شان را تقويت كرد و آنها را هم جزء سپاهيان خود نمود.

ابراهيم پس از رسيدن بموصل با نيروي ابن زياد كه قبلا از شام آمده و آنجا را متصرف شده بودند تلاقي نمودند.

بين دو قشون جنگ سختي درگرفت و با اينكه لشگريان ابن زياد چندين برابر عراقي ها بودند معهذا در اثر دلاوريها و فداكاري هاي آنان تعداد زيادي از سپاهيان شام مقتول و حصين بن نمير هم كه فرمانده ي نيروهاي ابن زياد بود بدست عراقي ها كشته شد و سرش از تن جدا گرديد. [11] .

هدف ابراهيم اشتر اين بود كه بخود ابن زياد دست يابد بدينجهت فرياد ميزد اي شيعه ي حق و اي ياران دين اينك مطلوب شما ابن زياد قاتل حسين بن علي است مبادا از معركه جان بسلامت بيرون برد بالاخره جنگ بين آنان بطول انجاميد تا اينكه در روز عاشوراي سال 67 هجري (درست شش سال پس از شهادت) ابن زياد ملعون بشمشير جناب ابراهيم اشتر بجهنم واصل شد و


جثه پليدش را سوزانيدند و سر نحسش را با سر حصين بن نمير و شرجيل بن ذي الكلاع و جمعي از فرماندهان شاميان بكوفه نزد مختار بردند و مختار آنها را بمكه نزد محمد بن حنفيه فرستاد او نيز بخدمت حضرت سجاد ارسال نمود امام فرمود:

الحمد لله الذي ادرك لي ثاري من عدوي و جزي الله المختار خيرا. [12] .

مأمورين مختار شخصي بنام اباخليق را كه در كربلا مسئول نوشتن مشاغل و مأموريتهاي واگذاري باشخاص بود دستگير كرده و او را پيش مختار بردند، مختار صورت اسامي كليه ي قتله ي امام را از وي گرفت و خود او را نيز گردن زد سپس از روي صورت، بقيه ي قتله ي امام را تعقيب و دستگير نمودند.

اشخاصي كه مأمور آتش زدن خيمه ها و يا مأمور جلوگيري از بردن آب و يا قاتلين بني هاشم و اصحاب بودند عموما دستگير و پس از مجازاتهاي شديد آنها را از دم تيغ گذرانيدند و بطور كلي هر كسي به هر اسم و رسمي و به هر عنواني بكربلا رفته بود گرفتار و بقتل رسيد و بنا به نقل خوارزمي عده ي كشته شدگان چه در كوفه بدست مختار و چه در بصره و شام بوسيله ابراهيم اشتر متجاوز از چهل و هشت هزار نفر بوده اند! [13] .



پاورقي

[1] حبيب السير جلد 2 ص 50 بنقل عمادزاده.

[2] بحارالانوار جلد 45 ص 365.

[3] منتخب التواريخ ص 351.

[4] هميشه عده‏هاي کوچک در برابر نيروهاي بزرگ بصورت عمليات پارتيزاني در جبهه‏هاي وسيع جنگ ميکنند و اگر بخواهند مانند نيروهاي بزرگ در برابر آنها صف‏آرائي کنند زودتر شکست ميخورند بدينجهت مختار نيز با استفاده از اين اصل دنباله‏ي عمليات رزمي خود را بخارج شهر کشانيد.

[5] نفس المهموم.

[6] بحارالانوار جلد 45 ص 374.

[7] لهوف ابن‏طاوس.

[8] رموز الشهادة ص 310.

[9] نقل از ستارگان درخشان جلد 6 ص 178 -176.

[10] جلاء العيون ص 378 -377.

[11] اين مرد ناپاک در بيشتر جنايات دست داشت در کربلا فرمانده تيراندازان عمر بن سعد و در واقعه‏ي حره و تخريب مکه هم معاون مسلم بن عقبه بود.

[12] منتخب التواريخ ص 352.

[13] تاريخ خوارزمي به نقل حبيب السير ص 502.