بازگشت

كيفيت قيام امام از نظر نظامي


اني لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما، انما خرجت اطلب الاصلاح

في امة جدي محمد (ص) اريدان آمر بالمعروف و انهي عن المنكر.

(از نامه ي امام به محمد حنفيه)

نهضت حسين عليه السلام عليه دستگاه بني اميه از نظر تاريخ در بخش هاي پيش نگارش گرديد در اين فصل بحث از كفيت قيام آنحضرت از لحاظ نظامي است.

بعضي از مستشرقين و پاره اي از مورخين اهل سنت چنين وانمود كرده اند كه قيام حسين عليه السلام از نظر نظامي قيام تعرضي بوده و آخرالامر با شكست و كشته شدن او خاتمه يافته است.

ماحصل كلام اين عده كه از ماهيت قيام و هدف امام اطلاع كافي ندارند اينست كه پس از مرگ معاويه چون حسين عليه السلام خود را براي خلافت سزاوارتر ميديد و از طرفي معاويه پسرش يزيد را بجانشيني خود معين كرده بود


لذا امام عليه السلام براي استرداد حق خويش تصميم بجنگ گرفت و چون فرماندار مدينه وليد بن عتبه امام را در مدينه تعقيب ميكرد از اينرو حضرت حسين (ع) مكه را براي نهضت خود مناسب ديد و بدان شهر عزيمت نمود ولي در آنجا نيز بعلت اينكه يزيد دستور داده بود او را در حريم كعبه بقتل رسانند و از طرفي در مدت چهار ماه اقامت وي در مكه اهالي عراق مخصوصا مردم كوفه از او دعوت نموده بودند لذا از مكه خارج شد و بسوي كوفه رفت تا بلكه بكمك كوفيان عليه يزيد خروج كند و حق خود را بازگيرد و چون ابن زياد پيش از رسيدن امام بكوفه بدان شهر وارد شده و بامور مسلط گشته بود بدينجهت موقع رسيدن امام به نزديكي كوفه او را در كربلا محاصره نمود و به بيعت مجبورش ساخت!

امام نيز بعلت مناعت طبعي كه داشت كشته شدن را بر بيعت ترجيح داد و با كمك ياران و خاندانش در كربلا جنگ كرد و بشهادت رسيد و در نتيجه عاقبت اين جنگ كه امام آنرا شروع كرده بود بشكست وي و پيروزي دشمنانش خاتمه پذيرفت.

حتي بعضي پا را فراتر نهاده و امام را شخص آشوبگر و خطاكاري قلمداد كرده اند چنانكه محمد خضري بگ در كتاب تاريخ الامم الاسلاميه مينويسد حادثه ي قتل حسين در اثر بي احتياطي و بدون مآل انديشي خودش بپايان رسيد زيرا حسين بن علي سخن تمام كساني را كه او را از رفتن بعراق منع نمودند بديوار زد و فقط باهل عراق بواسطه ي نامه هايشان حسن ظن پيدا نمود و همان اهل عراق با او بجنگ برخاستند و حاصل اينكه حسين خطاي بزرگي را مرتكب شد زيرا خروج او مايه ي تفرقه ي امت اسلام و تا امروز باعث اختلاف و ترك الفت مسلمانان گرديده است و البته اين مرد امري را طلب نمود كه شرايط براي او جمع نشده


بود و موانع بين او و بين مقصودش حاصل گرديد و بالنتيجه كشته شد و از يزيد هم هنگام مخالفت حسين آنهمه ظلم و ستمي كه موجب قيام حسين باشد هنوز ظاهر نشده بود!! [1] .

مؤلف كتاب الحسن و الحسين محمد رضاي مصري در پاسخ ايرادات خضري بگ چنين مينويسد:

استاد خضري بگ حسين را بعدم بصيرت تخطئه نموده است و البته بسيار آسان است كه شخص، ديگري را تخطئه كند مخصوصا اگر آنديگري به مقصود نرسد و نصرت نيابد و فاتح نگردد و اگر حسين دشمنان خود را مقهور و منكوب ميساخت و جامه ي خلافت را از تن يزيد ميكند هرگز گفته نميشد كه حسين خطاء كرده و در عواقب امور بصيرت نداشته است.

صحيح است كه حسين به سخن كساني كه او را از رفتن بعراق بازميداشتند اعتناء نفرمود لكن عذر او معلوم بود زيرا او معاويه را و بطريق اولي يزيد را براي بيعت شايسته نميديد و او سيد حجازيان بود و وجود خود را از يزيدي كه شرب خمر كرده و دستش بمعاصي و گناهان آلوده بود و هيچگونه سيرت پسنديده اي نداشت بخلافت سزاوارتر ميديد حسين در مكه نامه هاي بزرگان كوفه را دريافت كرد و در پاسخ آنان نوشت امام يعني خليفه بايد بكتاب خدا عمل كند و در ميان مردم عدل و داد نمايد و متدين بدين حق يعني اسلام بوده باشد و مقصودش اين بود كه يزيد براي خلافت صلاحيت نداشته و شرايط امامت كه همان عمل بكتاب خدا و قيام بعدل است در او موجود نيست ولي خودش در آن وقت داراي شرايط امامت و صاحب كفايت و لياقت بود و البته حسين (ع) مانند يكي از افراد امت نبود بلكه او فردي ممتاز و از خانواه ي شريف پيغمبر (ص) بود


كه جز صلاح امت و اصلاح جامعه همي نداشت آيا براي حسين (ع) سزاوار و زيبنده بود كه امت و خلافت را در دست يك جوان فاسق بي باكي كه حرمت دين را رعايت نميكرد باقي گذارد؟

و اگر امر بمعروف و نهي از منكر بر هر مسلماني واجب است بيشك حسين اول كسي است كه بايد بدان عمل كند و او بايد نخستين شخصي باشد كه منكرات را زايل سازد اگر چه بفدا ساختن جان خود نيز بوده باشد زيرا اين نوع فداكاري جهاد في سبيل الله است و اگر مثل حسين (ع) در اين راه جهاد نكند پس چه كسي بايد جهاد كند و امت در موضوع امر بمعروف و نهي از منكر بچه كسي بايد تأسي و اقتداء نمايد؟

آيا ميتوان از حسين چنين انتظاري داشت كه در جاي خود بنشيند و حركتي نكند تا اينكه يزيد چنگال خونين ظلم و جور خود را در حلقوم امت فروبرد و گاو نفسش در محيط ستم بچرد؟

بني اميه باو گفتند با يزيد بيعت كن ولي حسين اباء كرد و چون كار را بر او سخت گرفتند از مدينه بمكه كوچ نمود و تصميم گرفتند از او اجبارا بيعت گيرند.

آيا حسين (ع) با ضمير خود و با ايمان و عقيده ي خويش مخالفت نمايد و با يزيد بيعت كند و از كار امت فارغ و آسوده بنشيند و در صدد اصلاح آن برنيايد؟

و آيا اين كارها شايسته ي مقام و منزلت و كرامت و شخصيت حسين بن علي هست؟ در حاليكه مردم باو به نظر پيشوا مينگرند و او را نسبت بشئون اسلامي مقتداء مي بينند در چنين موقعي حسين (ع) بايد چه كار كند و چگونه امر بمعروف و نهي از منكر را رها كند و سكوت نمايد؟ [2] .


آنانكه مانند خضري بگ امام را آشوب طلب قلمداد كرده و قيام او را از نظر نظامي تعرضي دانسته اند از هدف و مقصود امام بي اطلاع بوده اند زيرا با تأمل مختصري در حركت امام از مدينه تا ورود او بكربلا سستي عقيده ي بالا كاملا روشن ميشود درست است كه امام بحكم تاريخ از مدينه بمكه رفته و از مكه بكربلا (بقصد كوفه) حركت نموده است ولي بايد مطلب را دقيقا بررسي و تحقيق نمود و ديد آيا حسين عليه السلام قصد شورش و انقلاب داشته است؟

اگر آن حضرت چنين فكري داشته چرا خانواده ي خود را همراه برده است؟

بردن زنان و اطفال بجبهه ي جنگ چه معني دارد؟

اگر امام در صدد تعرض بوده و قصد جنگ و خونريزي داشته چرا همراهان خود را از خود دور ميكرد و حتي به نزديكترين كسان خود ميفرمود بروند و او را تنها گذارند؟

بطوريكه در بخشهاي پيش ملاحظه شد بنا به نقل مورخين عده ي زيادي از مدينه و مكه و همچنين در منازل بين راه بامام ملحق شده و با او تا نزديكي هاي كربلا حركت كرده بودند و شايد مقصود آنها نيز همين بوده است كه امام براي جنگ و تشكيل حكومت ميرود و ممكن است پيروز گردد ما هم قتل و غارت و چپاول ميكنيم اما امام صريحا بآنها فرمود هدف من احياي دين اسلام است و در اين راه كشته خواهم شد و هر كسي كه خون قلبش را در راه خدا خواهد بخشيد با من همراه باشد والا برگردد زيرا:



تا دست و رو نشست بخون مي نيافت كس

راه طواف بر حرم كبرياي ما



و باز اگر مقصود امام همچنانكه خضري بگ گويد ايجاد فتنه و انقلاب بمنظور استرداد حق خود بود و با اينكه بيوفائي و پيمان شكني كوفيان را


نمي دانست چرا بطرف كوفه ميرفت در همان مدينه و يا مكه ميماند و وسائل كار را فراهم مينمود زيرا شهرهاي مزبور براي او جاي بسيار مناسبي بود و علاوه بر اينكه تمام اعاظم مسلمين در مكه و مدينه بودند آن دو شهر مركز عشاير حجاز و نجد بود و امام عليه السلام در صورت توقف در آنها به يمن و ساير قسمت هاي عربستان هم دسترسي پيدا ميكرد.

از تجزيه و تحليل مطالب بالا معلوم ميشود كه امام قصد تعرض و خونريزي نداشته بلكه از ظلم و ستم بني اميه فرار ميكرد و از خود دفاع مينمود و در عين حال بامر بمعروف و نهي از منكر عمل نموده و مفاسد جانشيني يزيد و رذائل اخلاقي او را بگوش جهانيان ميرسانيد چنانكه فرزدق شاعر گويد موقع ورود بمكه ديدم حسين عليه السلام از مكه خارج ميشود عرض كردم فدايت شوم چه چيز شما را به شتاب واداشت كه از انجام مناسك حج (حج تمتع) دست بازداري فرمود اگر شتاب نميكردم گرفتار ميشدم. [3] .

پس قيام امام عليه السلام فقط از لحاظ ايراد خطابه و انجام امر بمعروف و نهي از منكر تعرضي محسوب ميشود اما از نظر نظامي قيام او تدافعي بوده نه تعرضي يعني امام خود را موظف ميدانست كه يك سلسله حقايق پوشيده را به اطلاع مردم برساند و مفاسد و مظالم بني اميه را كه باعث از بين رفتن اصول و فروع دين اسلام بود بگوش مردم برساند و آنها را بيدار و آگاه نمايد بدينجهت به هر كجا كه ميرفت كارش همين بود و حتي موقعي كه حر بن يزيد جلو امام را گرفت امام فرمود من بجانب شما نميآيم شما مرا دعوت كرده ايد و هنگاميكه زهير بن قين بامام پيشنهاد كرد كه با اين عده ي هزار نفري بجنگيم حضرت فرمود من هرگز ابتداء بجنگ شروع نميكنم.


همچنين وقتي عمر بن سعد وارد كربلا شد پيش امام فرستاد و از حركت او بسوي كوفه استعلام كرد امام فرمود اهالي شهر شما (اهالي كوفه) بمن نامه نوشته اند كه بسوي شما بيايم و حالا كه مرا نمي خواهيد بطرف حجاز برميگردم. [4] .

حسين عليه السلام چون نميخواست بهيچوجه بهانه اي دست دشمن دهد و خود را مهاجم و متعرض قلمداد كند از اينرو به هيچيك از شهرهائي كه در تصرف حكام يزيد بود حمله نكرد و آنجا را متصرف نگشت و روي همين اصل مسلم بن عقيل هم كه در ابتداي امر هيجده هزار نفر باو بيعت كرده بودند والي كوفه را بيرون نكرد زيرا اين عمل از حدود اختيارات او بيرون بود و مأموريت وي هم مانند قيام خود امام جنبه ي تعرضي نداشت.

از روز حركت امام عليه السلام از مدينه تا روز عاشورا هيچگونه تعرض و حمله اي از طرف آن حضرت و يارانش در هيچيك از شهرها و قصبات عليه دشمن روي نداد تا آنها آنرا دستاويز خود قرار ندهند چنانك در روز عاشورا در خطبه ي غراء خود به لشگريان بني اميه فرمود:

ويحكم اتطلبوني بقتيل منكم قتلته، او مال لكم استهلكته، او بقصاص من جراحة؟ فاخذوا لا يكلمونه [5] .

يعني واي بر شما آيا كسي را از شما كشته ام كه خون او را از من مي خواهيد يا مالي را از شما تصرف كرده ام يا كسي را مجروح ساخته ام كه مي خواهيد قصاص كنيد؟ عموم لشگريان ساكت ماندند و جوابي نداشتند.

بنابراين نتيجه ميگيريم كه امام هميشه در مقام دفاع بوده و خيال حمله


و خونريزي نداشت و چنانچه بقيام او جنبه ي تعرض بدهيم فقط بايد از نظر تبليغاتي كه با خطابه هاي مهيج و آتشين ستمگريهاي بني اميه و اعمال ضد اسلام يزيد را تشريح مي كرد قيام او را تعرضي بدانيم و الا از نظر تاكتيك نظامي قيام او تدافعي محسوب مي شود نه تعرضي ضمنا مطالب فصل آتي مكمل مندرجات اين فصل خواهد بود.



پاورقي

[1] حسن و حسين ص 284 نقل بمعني.

[2] حسن و حسين 288 -285 نقل بمعني.

[3] ارشاد شيخ مفيد.

[4] بحارالانوار جلد 44 ص 384- تاريخ طبري.

[5] لمعة من بلاغة الحسين عليه‏السلام ص 72- تاريخ طبري.