بازگشت

مسأله ي جانشيني يزيد


و علي الاسلام السلام اذقد بليت الامة براع مثل يزيد

(حسين عليه السلام)

معاويه پس از نيرنگهاي زياد كه از زمان خلافت علي (ع) براي بدست آوردن فرمانروائي شام و ساير ممالك اسلامي بكار بسته بود در سال 53 هجري بر آن شد كه در زمان حيات خويش از مردم براي جانشيني يزيد بيعت گيرد تا پس از درگذشت خود زمينه براي يزيد آماده بوده و اشكال و مانعي در كار او پيدا نشود.

اما انجام اين كار بزرگ باين سادگيها نبود زيرا يزيد را همه ميشناختند و كسي حاضر به بيعت او نبود معاويه با شيطنت فطري خود كه هميشه در مشكلات زندگي آنرا بكار ميبرد بانجام اين عمل اقدام نمود.

معاويه بهتر از همه كس ميدانست كه يزيد شايستگي خلافت مسلمين را


ندارد و باز ميدانست عده اي از رجال بزرگ و سرشناس وجود دارند كه از هر حيث بر يزيد برتري دارند و افكار عمومي مردم با جانشيني يزيد مساعد نيست.

معاويه انديشيد كه بايد سه كار را انجام دهد تا زمينه را براي اخذ بيعت از مردم براي يزيد آماده باشد.

اول اينكه افكار مردم را تنزل دهد تا يزيد را بجانشيني او بپذيرند.

دوم اينكه يزيد را ولو بطور موقت هم باشد از رذائل اخلاقي و ارتكاب منهيات دور كرده و او را متظاهر بصفات حميده نمايد تا مردم باو با نظر خباثت و پليدي نگاه نكنند.

سيم اينكه رقيبان او را كه مدعي خلافت اسلامي هستند از ميان بردارد و يا لااقل طوري وانمود كند كه آنان نسبت به يزيد موقعيت قابل ملاحظه اي بين مردم نداشته باشند معاويه مشغول انجام اين امور بود كه پيشامد ديگري باجراي نيات پليد او كمك نمود.

پيشنهاهد مغيرة بن شعبه:

مغيره يكي از دهات و زيركان عرب بود و سالها در كوفه حكومت ميكرد چون بدستور معاويه از شغل خود معزول شد فورا پيش يزيد رفت و گفت اگر پدرت مرا در محل سابق ابقاء كند جانشيني ترا بمرم مي قبولانم معاويه هم او را مجددا بكوفه اعزام نمود تا براي يزيد از مردم بيعت گيرد.

شهرستاني در كتاب نهضة الحسين مينويسد مورخين از حسن بصري روايت كرده اند كه گفت كار مردم را دو نفر فاسد كردند يكي عمروعاص روزي كه (در صفين) بمعاويه اشاره كرد كه قرآنها را براي حكميت با نيزه بلند كنند و ديگري مغيرة بن شعبه كه عامل معاويه در كوفه بود و معاويه باو نوشت كه تو معزولي و بمحض خواندن نامه ي من نزد من بيا.


مغيره در رفتن پيش معاويه تأخير و كندي نمود و چون باو وارد شد معاويه پرسيد چرا دير آمدي؟

مغيره گفت مشغول آماده كردن كاري بودم!

معاويه گفت آن كار چه بود؟

مغيره گفت بيعت مردم براي يزيد پس از تو!

معاويه گفت آيا اين كار را كردي؟

مغيره گفت آري!

معاويه گفت پس برگرد بسر شغلت!

مغيره چون از نزد معاويه خارج شد يارانش پرسيدند چه خبر بود؟ گفت پاي معاويه را بماجرائي كشانيدم و گرهي بوجود آوردم كه باين زوديها گشوده نخواهد شد. [1] .

معاويه ضمن اعزام مغيره بكوفه بزياد بن عبيد هم كه عامل بصره بود در اينمورد دستورات لازمه را داد و بطور كلي بتمام نواحي حساس حكامي فرستاد كه با بذل مال و فريفتن مردم آنها را مطيع يزيد گردانند.

خود نيز در شام مسأله ي جانشيني يزيد را مطرح نمود لكن در بعضي نقاط اشكالاتي پيش آمد كه مانع بيعت مردم بجانشيني يزيد گرديد از همه مهمتر در مدينه كه رجال سرشناس قريش در آنجا بودند اين مسأله با مخالفت شديد روبرو گرديد و فرماندار آن شهر (مروان بن حكم) بمعاويه نوشت كه با وجود اين مردان سرشناس و بزرگ قبولاندن جانشيني يزيد بمردم باين سادگيها نيست.

معاويه او را از كار بركنار نمود و سعيد بن عاص را بجاي وي اعزام كرد و سعيد هم نتوانست در آن شهر كاري انجام دهد و مروان نيز در نتيجه ي بركناري از


كار قصد شورش داشت از اينرو معاويه مروان را حاكم مدينه گردانيد و پس از مدتي كه موقعيتش چندان اهميتي نداشت او را عزل و وليد بن عتبه را بجاي وي منصوب نمود.

نويسنده ي عرب محمد رضا مصري مينويسد چيزي از فوت حسن عليه السلام نگذشته بود كه معاويه از اهل شام براي يزيد بنام خلافت و جانشيني بيعت گرفت و آنگاه خبر بيعت يزيد را براي مردم ساير بلاد نگاشت و نيز نامه اي بسوي مروان بن حكم كه عامل او در مدينه بود نوشت و دستور داد كه از بزرگان قريش و اكابر مدينه براي يزيد بيعت گيرد.

مروان بمعاويه نوشت كه اهل مدينه از بيعت يزيد ابا دارند، معاويه مروان را عزل نمود و بجاي او سعيد بن عاص را حاكم و والي مدينه قرار داد، مروان غضبناك شد و به نزد معاويه رفت و در ضمن سخنان خويش گفت اي پسر ابي سفيان مقام اين خلافت را حفظ كن و من ترا از اينكه بكودكان امارت و حكم ميدهي ارشاد و هدايت ميكنم و بدانكه اقوام تو در اين امر صاحب رأي و نظر هستند چه وزر و گرفتاري اين كارهاي تو بر گردن آنها خواهد افتاد!

اما سعيد بن عاص چون حكومت مدينه را بدست گرفت بدستور معاويه با شدت و تصميم جدي شروع كرد كه از اهل مدينه براي يزيد بيعت گيرد ولي مردم رو برتافتند و احدي از بني هاشم بيعت نكرد. [2] .

معاويه تا سال 57 هجري تقريبا از كليه ي شهرهاي اسلامي باستثناي مدينه براي يزيد بالطايف الحيل مخصوص بوسيله ي فرمانداران خود بيعت گرفت و در سال 58 شخصا با عمروعاص و مأمورين مخصوص خود بمدينه رفت تا از مردم آن شهر هم كه اصحاب كبار و رجال سرشناس در آنجا ساكن بودند براي يزيد


بيعت گيرد!

معاويه ميدانست كه مدينه غير از كوفه و بصره است و با اهالي آن نميتوان مانند ساير مردم رفتار نمود از اينرو خود عازم آن شهر گرديد و همه را با خوش روئي و چاپلوسي ديدار نمود و ميخواست از عبدالله بن زبير و عبدالرحمن بن ابي بكر و عبدالله بن عمر و عبدالله بن جعفر و عبدالله بن عباس و مخصوصا از حسين بن علي عليه السلام براي يزيد بيعت گيرد!!

چون بقيه ي مردم مدينه را تقريبا توانسته بود مطيع افكار خود گرداند بدين جهت مجلسي ترتيب داد تا شخصا با اشخاص مزبور در اينمورد مذاكره نمايد. وقتي مجلس تشكيل گرديد و همه جمع شدند در آنميان عظمت و ابهت حسين عليه السلام بر مجلس حكمفرما بود و همه سكوت اختيار كرده بودند.

معاويه از در چاپلوسي و اكرام برآمد و امام را بالا دست خود نشانيد و از احوال جوانان بني هاشم جويا شد.

معاويه در آن محفل فقط از حسين عليه السلام ملاحظه داشت زيرا بارها با قيافه ي جدي و تصميم خلل ناپذير او مواجه شده بود حتي الامكان سعي ميكرد كار به بن بست نرسد و اگر امام بيعت نميكند لااقل سكوت اختيار كند چون سكوت او براي معاويه ارزش زيادي داشت و تعقيب ويرا با آن روح شهامت و بزرگواري كه در او سراغ داشت بصلاح خود نميديد.

معاويه بهتر از هر كسي ميدانست كه حسين عليه السلام در مهد آزادي و در آغوش عصمت و حميت بزرگ شده و تن بذلت و خواري نميدهد و حساب او از اشخاص سرشناس ديگر جدا است.

بالاخره معاويه شروع بصحبت نمود و دنباله ي كلام خود را به تعريف و توصيف يزيد كشانيد تا زمينه را براي پذيرفتن جانشيني او در اذهان شنوندگان


آماده نمايد.

حسين عليه السلام چون سخن معاويه را شنيد متغير شد و پس از خاتمه ي سخن او بپاخاست و خطبه ي مهيج و آتشيني ايراد كرد كه معاويه را از صحبت خود پشيمان نمود.

پس از حمد و ثناي الهي و درود بر پيغمبر اكرم (ص) رو بمعاويه كرد و فرمود:

اي معاويه آيا راستي ميخواهي مردم را درباره ي يزيد باشتباه اندازي در صورتيكه يزيد خود بهترين معرف اوست و ميزان رأي و فكر خود را براي همه آشكار نموده و همه او را ميشناسند ديگر چه احتياجي بمعرفي دارد و اگر اصرار در شناساندن يزيد داري خوبست از جاده ي حقيقت منحرف نشوي و او را چنانكه هست بشناساني در اينصورت بيا او را در شناختن سگهاي شكاري و ميمون هاي خانگي و يا درباره ي پرواز دادن كبوتران و يا مباشرت با زنان رقاصه و يا در انواع و اسباب قمار و يا در شعر و شراب بيازماي تا در اين امور او را مبرز و يگانه بيابي.

اي معاويه گناهان گذشته ي تو براي تو بس است ديگر بيش از اين گناهان اين امت را بدوش خود مكش. تعجب ميكنم كه تو چقدر از مرگ غافلي در حاليكه بين تو و مرگ يك چشم بهمزدن فاصله بيش نيست و در دادگاه عالي الهي بحساب رفتار و گفتار و كردار تو رسيدگي خواهد شد!

اي معاويه تو خود با علم باهميت و بزرگي اشخاص ديگر كه از هر جهت به پيغمبر (ص) نزديك و براي نشستن بر كرسي خلافت سزاوارترند چگونه از محسوسات چشم پوشي كرده و صرفا بعنوان اينكه يزيد فرزند تست ميخواهي او را در مسند پيغمبر بنشاني؟


آيا براي خلافت يك فرد كه هيچگونه شايستگي آنرا ندارد ميخواهي بار گناهان خود را چندين برابر كني؟ و براي خوشي او در دنيا بدبختي و عذاب آخرت را براي خود بوجود آوري؟

ان هذا لهو الخسران المبين و استغفر الله لي و لكم. [3] .

امام عليه السلام در اين خطبه ي آتشين ضمن مخالفت با نظر معاويه صريحا فسق و فجور يزيد را يادآور شد و عدم لياقت و شايستگي او را براي جانشيني گوشزد كرد و حقايقي را بيان فرمود كه باعث انقلاب مجلس گشت.

معاوبه بابن عباس نگاه كرد و گفت: ما هذا يا ابن عباس؟

(اين چه وضعي است؟)

عبدالله بن عباس گفت اي معاويه به خدا اينست ذريه ي رسول و يكي از اصحاب كساء و از اهل بيت مطهر كه خداوند در شأن آنها فرموده است:

انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا [4] .

معاويه چون چنين ديد بدون اخذ نتيجه از مدينه بشام برگشت و وصيت نامه ي خود را براي يزيد نوشت و در آن چنين اشاره كرد:

اي فرزند، من همه را براي تو مطيع كردم و بهر ترتيبي بود از عموم مردم براي تو بيعت گرفتم مگر از چهار نفر:

1- حسين بن علي.

2- عبدالله بن عمر.

3- عبدالله بن زبير.

4- عبدالرحمن بن ابي بكر.


اي فرزند، من در سايه ي نيم قرن حكومت و خلافت و با اطلاع كامل باوضاع و احوال محيط زمينه را براي جانشيني تو آماده نمودم و بر تو هم لازم است كه بتواني چنين مسندي را نگاه داري.

معاويه ضمن وصيت خود خصوصيات روحي و اخلاقي چهار نفر مخالف را براي يزيد توضح داده بود كه با آنان مخصوصا با حسين عليه السلام چگونه رفتار نمايد ولي غرور جواني و خباثت ذات يزيد و اطرافيانش خيلي زود آنها را رسوا و مفتضح نمود و جريان كار به ترتيبي شد كه در بخش هاي گذشته بدان اشاره گرديد.



پاورقي

[1] نهضة الحسين پاورقي ص 32 -31.

[2] حسن و حسين ص 121.

[3] لمعة من بلاغة الحسين (ع) ص 1815 نقل بمعني.

[4] سوره‏ي احزاب آيه‏ي 33.