بازگشت

اصحاب و ياران


قوم اذا نودوا لدفع ملمة

و الخيل بين مدعس و مكردس



لبسوا القلوب علي الدروع كانهم

يتهافتون الي ذهاب الانفس



مورخين تعداد اصحاب و ياران حسين عليه السلام را كه در روز عاشورا بدرجه ي عاليه ي شهادت رسيده اند باختلاف نوشته اند.

مشهور اينستكه آنان با شهداي بني هاشم كلا 72 نفر بوده اند و در اين صورت عده ي اصحاب 55 نفر ميشود كه از اين عده هم 32 نفر در شب عاشورا از سپاه عمر بن سعد جدا شده و باردوي حسيني پيوسته بودند.

برخي جمع شهداء را 78 نفر نوشته اند چنانكه در كتاب حيوة الحيوان نقل شده است كه شمر لعين هنگاميكه سر مطهر امام را پيش يزيد نهاد جريان كار را چنين گزارش نمود.

ورد علينا هذا في ثمانية عشر رجلا من اهل بيته و ستين رجلا من شيعته...


(اين شخص بر ما وارد شده با هيجده نفر از خانواده اش و شصت نفر از شيعيانش....)

و مسعودي در مروج الذهب مينويسد كه با پانصد سوار از خانواده و اصحابش و يكصد پياده بسوي كربلا آمد تا اينكه گويد كساني كه در ركاب او شهيد شدند هشتاد يك تن بودند. [1] .

و سيد بن طاوس از حضرت باقر عليه السلام روايت ميكند كه آنان چهل و پنج نفر سوار و يكصد نفر پياده بودند. [2] .

و در زيارت ناحيه ي مقدسه 82 نفر نام برده شده است كه 17 نفر آنان بني هاشم بوده و 65 نفر نيز از اصحاب ميباشند. [3] .

بايد دانست كه اين اختلاف آمار ناشي از وضعهاي مختلفه است چون منظور بعضي از مورخين فقط ذكر آن عده از ياران امام بوده كه از مكه يا مدينه همراه او حركت كرده اند و آن جماعتي را كه از روز ورود امام بكربلا تا روز عاشورا هدايت يافته و از سپاه عمر بن سعد بجانب حسين عليه السلام رفته اند بحساب نياورده و همچنين كساني را كه از كوفه آمده (مانند حبيب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه و ديگران) و باردوي حسيني پيوسته اند و يا اشخاصي را كه روزهاي آخر در اثر قطعي بودن وقوع جنگ احساس خطر نموده و از دور امام پراكنده شده اند قيد نكرده اند و بعضي مورخين شهداي كوفه را هم مانند مسلم بن عقيل و هاني و عبدالله بن عفيف و ديگران جزو آنها محسوب نموده اند.

بنابراين مجموع ياران امام از بني هاشم و غيره در حدود 70 الي 80 نفر


بوده و آنچه مهم و قابل توجه است وضع روحي و كيفيت جانبازي آنان ميباشد كه تاريخ بشر در تمام ادوار زندگي انسانها نظير چنين قهرماني را بخود نديده و تا ابد نيز نخواهد ديد چنانكه شاعر گويد:



فلم تر عيني مثلهم في زمانهم

و لا قبلهم في الناس اذا انا يافع



يعني چشم من از موقع كودكي مانند آنها را در روزگارشان و نه پيش از آنها در ميان مردم نديده است! و بهترين دليل بر اين ادعا بيان خود حضرت حسين عليه السلام است كه فرمود:

فاني لا اعلم اصحابا اوفي و لا خيرا من اصحابي و لا اهل بيت ابر و لا اوصل من اهل بيتي فجزاكم الله عني خيرا. [4] .

(من اصحابي باوفاتر و بهتر از ياران خود و خانداني نيكوتر و مهربان تر از خاندان خود سراغ ندارم از جانب من بشما پاداش خير دهد)

و در زيارت ناحيه ي مقدسه است كه السلام عليكم يا خير انصار. و اين افضليت و رجحان از چند جهت است كه به بعضي علل آن ذيلا اشاره ميشود:

اولا هر گروهي كه با دشمن خود بمقاتله و مبارزه برخيزد هر قدر هم افراد آن گروه شجاع و قويدل و فداكار باشند فقط ميتوانند با نيروي دو يا سه برابر و و حداكثر با عده ي ده برابر خود كارزار كنند چنانكه در غزوه ي بدر نيروي كفار و مشركين سه برابر مسلمين بود و اين روش در ساير غزوات و جنگهاي اسلامي حتي در جنگهاي ملل و اقوام ديگر نيز جاري ميباشد اما از بدو خلقت تا كنون هرگز ديده نشده است كه يك جمع كوچكي با عده ي هزار يا پانصد برابر خود بقتال برخيزد جز در پيكار خونين كربلا كه يك گروه 72 نفري در برابر


هفتاد هزار يا چهل هزار و يا حداقل در برابر بيست دو هزار نفر بمقاتله و جدال برخاسته بود و تعجب اينجاست كه اين عده ي قليل چنان رعب و وحشتي بدل آن جمع كثير انداخته بودند كه اگر كوچكترين مسامحه اي در عمل از طرف دشمنان صورت ميگرفت هلاك و نابوديشان حتمي و قطعي بود چنانكه در شرح شافيه ي ابي فراس و شرح نهج البلاغه ي ابن ابي الحديد نقل شده است كه به يكي از كساني كه در كربلا جزو لشگريان عمر بن سعد بود گفتند واي بر تو آيا ذريه ي رسول خدا را بقتل رساندي؟

آن شخص در پاسخ گفت سنگ بر دهانت انك لو شهدت ما شهدنا لفعلت ما فعلنا: يعني اگر تو هم آنچه را كه ما ديديم ديده بودي همين كار را كه ما كرديم كرده بودي زيرا گروهي بما حمله ور شدند كه دستهايشان بقبضه ي شمشير بود و چون شيران درهم شكننده از چپ و راست پهلوانان را بخاك ريخته و خود را بدهان مرگ ميانداختند نه امان مي پذيرفتند و نه رغبتي بمال داشتند و هيچ چيز ميان آنها و مرگ حائل نبود كه يا بايد بر ملك استيلاء يابند و يا بر حياض مرگ وارد شوند و اگر كمي از آنها دست برميداشتيم همه ي ما را از دم شمشير ميگذرانيدند پس چگونه ما آنها را نميكشتيم؟ [5] .

ثانيا در تمام جنگها سپاهيان از نتيجه ي نهائي جنگ بي اطلاع بوده و باميد فتح و پيروزي و براي بدست آوردن غنائم و اموال و كسب جاه و مقام و امتيازات ديگر بجنگ ادامه ميدهند در صورتيكه در نظر قهرمانان كربلا نه تنها اين امتيازات مادي و صوري وجود نداشت حتي كشته شدن و شهادتشان هم حتمي و قطعي بود زيرا امام بدانها فرموده بود كه هر كسي خون دل خود را در راه خدا بذل خواهد كرد همراه من بيايد و آنان با علم و يقين بكشته شدن مرگ را استقبال مينمودند!


ثالثا موقعيكه مردم را براي شركت در جنگ احضار ميكردند آنان از اطاعت دستور ناگزير بودند زيرا فرار از ميدان جنگ و يا تخلف از حضور در صحنه ي كارزار گناه كبيره محسوب شده و مردم طوعا و كرها در آن شركت ميكردند ولي در مورد ياران امام حسين عليه السلام قضيه بدين صورت نبود با اينكه امام بيعت خود را از آنان برداشت و آنها را در برگشتن بموطنشان آزاد گذاشت (چناكه عده ي كثيري رفتند) مع الوصف باقيمانده ي همراهان كه ياران حقيقي حضرت بودند با تضرع و زاري از امام خواستند كه آنها را از خود نراند و اجازه دهد كه خون پاكشان را در راه احياي دين خدا بزمين ريخته و جان را نثار جانان نمايند و زبانحالشان چنين بود.



جان بزير قدمت خاك توان ديد ولي

گرد بر گوشه ي نعلين تو نتوان ديدن



و الحق كردار آنان گفتارشان را تصديق نمود و هر يك جان در كف اخلاص بقربانگاه عشق شتافته و براي وصول بحريم قرب الهي بهمديگر سبقت مي جستند و چه خوب گفته شاعر:



جادوا بانفسهم في حب سيدهم

و الجود بالنفس اقصي غاية الجود.



يعني آنان جان خود را در راه دوستي سرورشان نثار كردند و بخشيدن جان آخرين حد جود و بخشش است.

و ذيلا بكيفيت مبارزه ي بعضي از آنان اختصارا اشاره ميشود.

برير بن خضير:

برير مرد زاهد و عابدي بود و در كوفه مسكن گزيده بود چون خبر حركت امام را از مدينه بمكه شنيد از كوفه خارج شد و بمكه شتافت و در ركاب همايون حسين عليه السلام بكربلا حركت نمود.


روز عاشورا پيش از شروع جنگ، لشگريان بني اميه را پند و اندرز داد و نتيجه نگرفت و پس از جنگ و كشتن يزيد بن معقل كه بمبارزه ي او آمده بود بدست آنقوم گمراه شربت شهادت نوشيد.

2- عبدالله بن عمير:

موقعيكه مبارزه ي تن به تن (پس از حمله ي عمومي اول) شروع شد غلام زياد بنام يسار مبارز خواست و از ياران حسين عليه السلام عبدالله بن عمير كلبي بمبارزه ي او رفت يسار پرسيد تو كيستي؟ گفت من عبدالله بن عميرم يسار گفت من ترا نميشناسم برگرد و بگو بجنگ من زهير يا حبيب بيايد عبدالله گفت اي پسر زن بدكار مگر در اختيار تو است كه هر كه را خواهي بگزيني سپس بر او حمله كرد و با شمشير از پا درانداخت در اينموقع گمراه ديگري بنام سالم كه غلام ابن زياد بود براي كمك يسار به عبدالله حمله كرد و شمشيري باو حواله نمود كه انگشتان دست چپش بريده شد و عبدالله چون شير خشمگين به سالم حمله كرد و او را هم بدنبال اولي بقتل رسانيد و آنگاه چنين رجز خواند:



ان تنكروني فانا ابن كلب

اني امرء ذو مرة و عصب



و لست بالخوار عند النكب [6]

و پس از جنگ و قتال بدرجه ي شهادت نائل گرديد.



3- حر بن يزيد رياحي:

جريان كار و مبارزه اش در بخش دوم نگارش گرديد.

4- حبيب بن مظاهر:

قاضي نوراله در مجالس المؤمنين فرموده است كه حبيب بن مظاهر مرد


با كمال و جمال بوده و در واقعه ي كربلا كهن سال بوده است خدمت حضرت رسول (ص) مشرف گشته و از آنجناب حديث شنيده و قرآن را نيز حفظ داشت پس از رحلت نبي اكرم ملازم علي عليه السلام شده بود. [7] .

موقعيكه حضرت امير عليه السلام كوفه را پايتخت قرار داد حبيب نيز در كوفه اقامت نمود و هنگام ورود مسلم بن عقيل بكوفه در امر بيعت حضرت حسين عليه السلام عامل مؤثري بود و چون مسلم گرفتار و شهيد گرديد حبيب با مسلم بن عوسجه شبانه از كوفه فرار كرد و باستقبال امام شتافت و در راه بقافله ي حسيني پيوست و در روز عاشورا عهده دار فرماندهي جناح چپ قشون كوچك امام بود با اينكه پيرمرد بود رشادت بسيار كرد و به نقلي 62 نفر را كشت و مردي از بني تميم سرش را از پيكر مباركش جدا نمود و موقع ورود بكوفه آنرا بگردن اسب خود آويزان كرد و پيش ابن زياد مي برد كه قاسم پسر حبيب كه جوان نورس و نزديك ببلوغ بود آن سر را ديد و شناخت و دنبال مرد تميم براه افتاد آن مرد پرسيد اي پسر براي چه دنبال من ميآئي قاسم گفت منظوري ندارم گفت بي منظور هم نيستي قاسم گفت اين سر پدر من است آنرا بمن بده تا دفن كنم گفت پسر جان امير راضي نميشود و من ميخواهم از او جايزه ي هنگفتي بگيرم قاسم گفت ولي خدا ترا كيفري بد خواهد داد و گريه نمود و همواره در صدد انتقام از آن مرد بود تا زمان مصعب بن زبير فرصتي يافت و قاتل پدرش را روانه ي دوزخ نمود. [8] .

5- مسلم بن عوسجة:

مردي شجاع و دلاوري نامدار بود كه در بيشتر غزوات شركت داشت او نيز در كوفه اقامت گزيده و با مسلم بن عقيل در امر بيعت امام عليه السلام همكاري


مي نمود و پس از شهاد حضرت مسلم از كوفه خارج شد و در كربلا بخدت امام رسيد و در شب عاشورا هم بخدمت آنحضرت عرض ارادت و اخلاص نمود.

موقعيكه عمرو بن حجاج فرمانده جناح راست سپاهيان بني اميه با همراهانش حمله ي عمومي بر ياران امام عليه السلام نمود مسلم بن عوسجه در اين حمله پس از ابراز شجاعت بزمين افتاد و هنگاميكه حضرت ببالين او رسيد فرمود اي مسلم خدا رحمت كند ترا و اين آيه را تلاوت فرمود:

فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا. [9] .

(پس بعضي از آنها بعهد و پيمان خود وفا كردند (به شهات رسيدند) و بعضي از آنها هم در انتظارند و تغيير و تبديلي ندادند).

حبيب بن مظاهر كه همراه امام بود بمسلم گفت اي مسلم اين زمين افتادن تو بر من بسيار ناگوار است ولي مژده باد ترا به بهشت مسلم با صداي ضعيفي گفت خدا ترا به خير و نيكي بشارت دهد حبيب گفت اگر چنين نبود كه من هم بدنبال تو به شهادت خواهم رسيد دوست داشتم هر وصيتي داري من انجام دهم مسلم ضمن اشاره با دست خود بامام به حبيب گفت تا زنده اي دست از ياري او برمدار حبيب گفت به پروردگار كعبه قسم كه چنين كنم پس از اين گفتگوها مرغ روحش از قفس كالبد خارج شده و در فضاي گلشن ملكوت به پرواز آمد. [10] .

6- نافع بن هلال:

نافع بن هلال مرد شجاعي بود علاوه بر مجروحين تعداد دوازده نفر از سپاهيان عمر بن سعد را بقتل رسانيد و جنگ سختي كرد تا اينكه دو بازويش شكست و او را اسير كردند شمر بن ذي الجوشن و يارانش او را كشان كشان بنزد


عمر بن سعد بردند، ابن سعد گفت واي بر تو اي نافع با نفس خود چه كرده اي؟

نافع گفت خداي من ميدانيد كه با نفس خود چه كرده ام و در حاليكه خون از سرش بريش او ميريخت گفت قسم بخدا سواي مجروحين 12 نفر از لشگر شما را كشته ام و هرگز نفس خود را از جهادي كه كرده ام ملامت نخواهم كرد و اگر براي من ساعد و بازوان ميماند اسير شما نميشدم شمر بعمر بن سعد گفت خدا كارت را بگشايد او را بكش!

ابن سعد گفت تو او را آورده اي اگر ميخواهي خودت او را بقتل رسان شمر شمشيرش را بلند كرد نافع گفت:

قسم بخدا اگر تو در زمره ي مسلمانان بودي بر تو سخت بود كه خدا را ملاقات كني در حاليكه دستت بخون ما آلوده باشد و من خدا را شكر ميكنم كه مرگ مرا بدست شريرترين مخلوقات خود قرار داده است پس شمر با شمشير او را بقتل رسانيد. [11] .

7- ابوثمامه صائدي:

از مردان شجاع و از اصحاب حضرت امير و امام حسن عليهماالسلام بود و پس از درگذشت آنها در كوفه مانده بود و همان كسي است كه صندوقداري مسلم بن عقيل را در كوفه بعهده داشت و با پولهاي جمع آوري شده به تهيه و خريد سلاح مي پرداخت.

پس از شهادت مسلم از كوفه خارج شد و در كربلا بخدمت امام رسيد و بسيار عابد و زاهد بود و ظهر عاشورا بامام عرض كرد كه دوست دارم آخرين نماز را در حضور شما برگزار كنم و پس از اداي نماز بدرجه شهادت نائل آمد.


8- زهير بن القين:

اين مرد شريف ابتداء عثماني مذهب بود و در سال شصتم هجري بزيارت كعبه ميرفت و در موقع مراجعت در منزل زرود بدعوت امام بخدمت آنحضرت رسيد و در اثر هدايت الهي بكاروان حسيني پيوست.

او مردي شجاع و باشهامت بود و فرماندهي جناح راست قشون امام را بعهده داشت و در شب عاشورا بامام عرض كرد بخدا سوگند دوست دارم مرا هزار بار بكشند و زنده شوم و مجددا در حضور تو جانبازي كنم.

زهير نيز سپاهيان كوفه را موعظه و اندرز داد ولي نتيجه نگرفت حملات شديدي بر آن قوم گمراه نمود و بروايت محمد بن ابيطالب يكصد و بيست نفر را بقتل رسانيد تا بدرجه ي شهادت نائل آمد. [12] .

9- عابس بن ابي شبيب شاكري:

هنگاميكه حضرت مسلم وارد كوفه شد و در منزل مختار بن ابي عبيده براي امام عليه السلام از كوفيان بيعت ميگرفت عابس بپا خاست و گفت اي مسلم من از مردم بتو سخن نميگويم و نميدانم در باطن اين مردم چيست من فقط از خودم حرف ميزنم بخدا سوگند اگر مرا دعوت كنيد شما را جواب ميدهم و با دشمن شما ميجنگم تا كشته شوم و در اين كار هم جز رضاي خدا هيچ منظوري ندارم. [13] .

عابس از رجال شيعه و مردي شجاع و خطيب و عابد و نماز شب خوان بود و در زيارت ناحيه است كه:


السلام عليك يا عابس بن ابي شبيب الشاكري اشهد انك مضيت علي ما مضي عليه البدريون و المجاهدون في سبيل الله. [14] .

مرحوم مجلسي از محمد بن ابيطالب نقل ميكند كه عابس نزد حسين عليه السلام آمد و سلام داد و عرض كرد يا اباعبدالله هيچكس در روي زمين چه نزديك و چه دور روز را بشب نرساند كه نزد من عزيزتر و محبوبتر از تو باشد اگر توانائي داشتم كه اين ستم و كشته شدن را بچيزي كه از جان و خون من عزيزتر باشد از تو برطرف سازم انجام ميدادم سلام بر تو يا اباعبدالله شاهد باش كه من بر دين تو و پدرت ميگذرم آنگاه با شمشير بسوي دشمن حمله نمود.

ربيع بن تميم (كه از سپاهيان عمر بن سعد بود) گويد چون عابس را ديدم كه رو بميدان آورده او را شناختم و قبلا هم در جنگها شجاعت او را ديده بودم لذا به سپاهيان كوفه گفتم ايها الناس هذا اسد الاسود، هذا ابن ابي شبيب (اي مردم اين شير شيرانست، اين عابس بن ابي شبيب) كسي از شما به تنهائي بمبارزه ي او نرود.



ربيع بن تميم آوازد برداشت

بسوي فوج اعداء گردان افراشت



كه ميآيد هژ بري جانب فوج

كه عمان است از بحر كفش موج



عابس وارد ميدان رزم شد و مبارز طلبيد و كسي جرأت مبارزه با او نكرد عمر بن سعد دستور داد كه از هر طرف او را سنگ باران كنند عابس كه چنين ديد كلاه خود را از سر و زره از تن درآورد و بر دشمن حمله كرد و زبانحالش چنين بود:




جوشن ز بر فكند كه ماهم نه ما هيم

مغفر ز سر فكند كه بازم نيم خروس



بي خود و بي زره بدر آمد كه مرگ را

در بر برهنه ميكشم اينك چو نوعروس



ربيع بن تميم گويد بخدا قسم ديدم كه عابس به هر طرف كه حمله ميكرد متجاوز از دويست تن از جلو او فرار ميكردند و رويهم ميريختند تا بالاخره بدرجه ي شهادت نائل آمد و سرش را بريدند و من سر او را در دست عده اي از شجاعان ديدم كه هر كدام دعوي داشت كه من او را كشته ام عمر بن سعد گفت اين مخاصمه را ترك كنيد كسي به تنهائي او را نكشته است و با اين سخن آنها را پراكنده نمود. [15] .

10- حنظلة بن سعد:

شيخ مفيد و سيد بن طاوس مي نويسند كه حنظلة بن سعد آمد و در برابر امام ايستاد و ضمن اينكه با سينه و صورت خود او را از آسيب تيرها و نيزه ها و شمشيرها حفظ ميكرد بكوفيان چنين خطاب نمود:

يا قوم اني اخاف عليكم مثل يوم الاحزاب، مثل دأب قوم نوح و عاد و ثمود و الذين من بعدهم و ما الله يريد ظلما للعباد، و يا قوم اني اخاف عليكم يوم التناد، يوم تولون مدبرين مالكم من الله من عاصم. [16] .

يعني اي قوم: من ميترسم كه مانند عذابهائي كه بر لشگريان احزاب و امتهاي گذشته چون قوم نوح و قوم عاد و ثمود و كساني كه بعد از آنها بودند نازل شد بر شما هم نازل شود و خداوند به بندگان خود اراده ي ستم نميكند، و


اي قوم من ميترسم بر شما از روز قيامت، روزيكه از محشر بسوي دوزخ رو گردانيد و كسي نباشد كه شما را از عذاب خدا نگهداري نمايد.

اي قوم حسين (ع) را نكشيد كه خداوند بوسيله ي عذاب شما را هلاك گرداند و كسيكه بخدا افتراء بندد نااميد و زيانكار است. [17] .

و در مناقب مينويسد كه حسين (ع) به حنظله فرمود: اي پسر سعد اين گروه موقعيكه از قبول تو موعظه ي خودداري كرده و تو و يارانت را ناسزا گفتند مستوجب عذاب شدند پس چگونه مي شود حال اين جماعت كه اكنون برادران صالحت را كشته اند؟

حنظله عرض كرد راست فرمودي فدايت شوم آيا بسوي پروردگارمان نرويم و به برادران خود ملحق نشويم؟

حضرت فرمود برو بسوي آنچه براي تو بهتر از دنيا و مافيها است و بسوي ملكي كه هرگز كهنه و فرسوده نشود حنظله ضمن سلام و توديع امام بميدان كارزار شتافت و پس از جنگ و قتال شديد بدرجه ي شهادت رسيد. [18] .

اسامي بقيه ي شهداي كربلا كه در زيارت ناحيه ي مقدسه از آنها نام برده شده است بشرح زير ميباشند:

11- سعد بن عبدالله حنفي:

12- بشر حضرمي:

13- يزيد بن حصين الهمداني:

14- عمر بن كعب الانصاري:


15- نعيم بن عجلان الانصاري:

16- سليمان مولي الحسين (ع):

17- قارب مولي الحسين (ع):

18- منجح مولي الحسين (ع):

19- عمرو بن قرظة الانصاري:

20- انس بن كاهل الاسدي:

21- قيس بن مسهر الصيداوي: (از شهداي كوفه است)

22- عبدالله بن عروة:

23- عبدالرحمن بن عروة:

24- جون بن حوي:

25- شبيب بن عبدالله النهشلي:

26- حجاج بن زيد السعدي:

27- قاسط بن ظهير:

28- كرش (كردوس) بن ظهير:

29- كنانة بن عتيق:

30- ضرغامة بن مالك:

31- حوي بن مالك:

32- عمرو بن ضبيعه:

33- زيد بن ثبيت:

34- عبدالله بن يزيد:


35- عبيدالله بن يزيد:

36- عامر بن مسلم:

37- قعنب بن عمرو التمري:

38- سالم مولي عامر بن مسلم:

39- سيف بن مالك:

40- زهير بن بشر الخثعمي:

41- زيد بن معقل الجعفي:

42- حجاج بن مسروق الجعفي:

43- مسعود بن الحجاج:

44- پسر مسعود بن الحجاج:

45- مجمع بن عبدالله العائذي:

46- عمار بن حسان بن شريح الطائي:

47- حباب بن الحارث:

48- جندب بن حجر الخولاني:

49- عمر بن خالد الصيداوي:

50- سعيد مولي عمر بن خالد:

51- يزيد بن زياد بن مهاصر الكندي:

52- زاهد مولي عمرو بن الحمق:

53- جبلة بن علي الشيباني:

54- سالم مولي بني المدنيه الكلبي:


55- اسلم بن كثير الازدي:

56- زهير بن سليم الازدي:

57- قاسم بن حبيب الازدي:

58- عمر بن جندب الحضرمي:

59- عبدالرحمن بن عبدالله بن الكدر الارحبي:

60- عمار بن ابي سلامة الهمداني:

61- شوذب مولي شاكر:

62- شبيب بن الحارث بن سريع:

63- مالك بن عبد بن سريع:

64- سوار بن ابي عمير:

65- عمرو بن عبدالله الجندعي:

تا موقعيكه جهان پايدار و گردش روزگار برقرار است هر كسي بايد سر تعظيم بآستان مقدس اين شهداي راه حق فرودآورده و بگويد:

السلام عليكم يا خير انصار

السلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبي الدار، بوأكم الله مبوء الابرار اشهد لقد كشف الله لكم الغطاء و مهد لكم الوطاء و اجزل لكم العطاء و كنتم عن الحق غير بطاء و انتم لنافر طاء و نحن لكم خلطاء في دار البقاء و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته. [19] .



پاورقي

[1] منتخب التواريخ ص 247.

[2] لهوف ابن‏طاوس.

[3] بحارالانوار جلد 45 ص 73 -65.

[4] ارشاد شيخ مفيد ص 214.

[5] منتخب التواريخ ص 255- نفس المهموم.

[6] بحارالانوار جلد 45 ص 13 نقل از ارشاد مفيد.

[7] منتخب التواريخ ص 274.

[8] نفس المهموم و منتهي الامال.

[9] سوره‏ي احزاب آية 23.

[10] المجالس الفاخره ص 97.

[11] حسين و حسين ص 219.

[12] منتخب التواريخ ص 280- منتهي الامال.

[13] گويا مکر و حيله و پيمان‏شکني کوفيان بيوفا از اول براي عابس روشن بود بدينجهت فقط از طرف خودش صحبت ميکرد و اطميناني بگفتار ديگران نداشت.

[14] نفثته المصدور - منتهي الامال.

[15] بحارالانوار جلد 45 ص 29- منتهي الامال.

[16] سوره مبارکه مومن (غافر) آيات 30 الي 33.

[17] لهوف ابن‏طاوس ص 97- ارشاد مفيد - حسن و حسين ص 221.

[18] بحارالانوار جلد 45 ص 23.

[19] بحارالانوار جلد 45 ص 73 از زيارت ناحيه مقدسه.