بازگشت

وقايع عاشورا و شهادت امام و يارانش


كل الرزايا و ان جلت وقايعها

تنسي سوي الطف لا تنسي وقايعه

(سيد بحرالعلوم)

پس از سپيده دم روز عاشورا كه آفتاب جهانتاب براي مشاهده ي بزرگترين فجايع تاريخ سر از مشرق بيرون ميكشيد امام عليه السلام كه فريضه ي صبح را اداء فرموده بود بيارانش گفت:

ان الله عزوجل قد اذن في قتلكم اليوم و قتلي فعليكم بالصبر و القتال [1] .

(خداوند عزوجل شما را امروز اجازه داد كه از خود دفاع كنيد و بجنگيد و صبر داشته باشيد كه شهادت من و شما در اينروز است)



چون سحرگه چهره ي صبح سفيد

شد ز پشت خيمه ي نيلي پديد



آسمان گفتي گريبان كرده چاك

در فراق آفتابي تابناك



خور ز مشرق سر برهنه شد برون

چون سر يحيي ميان طشت خون






پس ندا آمد كه اي خيل اله

هين برون تازيد سوي رزمگاه



بر ركاب پاي مردي پا زنيد

خويش را مستانه بر دريا زنيد



هين برون تازيد اي مستان عشق

باده ميجوشد بتاكستان عشق



جرعه اي زان باده ي بيغش زنيد

خود سمندروار بر آتش زنيد



ژهين برون تازيد اي شيران جنگ

عرصه را بر روبهان داريد تنگ



ايها اللب تشنگان آب ميغ

آب حيوان مي رود از جوي تيغ



هين برون تازيد لبها تر كنيد

ياد محنت هاي اسكندر كنيد



چون شنيدند آن يلان رزمكوش

از فراز عرش پيغام سروش



محرمان كعبه ي ديدار رب

جمله بر لبيك بگشادند لب



بهر قربانگاهش از ميقات شوق

هدي بختيهاي جان كردند سوق [2]



اما عليه السلام توجه بمبدأ حقيقت نموده و گفت:

اللهم انت ثقتي في كل كرب و انت رجائي في كل شدة و انت لي في كل امر نزل بي ثقة و عدة كم من هم يضعف فيه الفؤاد و تقل فيه الحيلة و يخذل فيه الصديق و يشمت فيه العدو انزلته بك و شكوته اليك رغبة مني اليك عمن سواك ففرجته عني و كشفته، فانت ولي كل نعمة و صاحب كل حسنة و منتهي كل رغبة [3] .

يعني بار الها بتو در هر اندوه و غمي تكيه گاه مني و تو در هر شدت و سختي اميد مني و تو در هر مشكل و حادثه اي كه براي من پيش آيد مورد اعتماد من بوده و چاره ساز مني، چه بسا غم و اندوهي كه دلها در آن ضعيف شود و چاره در آن كم گردد و دوست در آن خوار و دشمن در آن شماتت كند و من آن اندوه ها را


به پيشگاه تو عرضه داشتم و شكايت آنرا بتو نمودم زيرا بغير از تو از همه چيز ديده فروبستم و تو آن اندوه ها را از من برطرف نموده و در كار من گشايش دادي، پس تو صاحب اختيار هر نعمتي هستي و صاحب هر حسنه و نيكوئي بوده و هدف نهائي و غائي هر ميل و آرزو ميباشي.

بتصديق عموم متخصصين فنون نظامي يكي از شرايط مهم پيروزي در جنگ دارا بودن روحيه قوي است و ارتش هائي كه در صحنه هاي عملياتي وارد رزم ميشوند ميزان قوي بودن روحيه ي آنان بستگي به تفوق آتش و سلاح و همچنين بستگي بسازمان رزمي و فني و وسائل تداركاتي آن ارتش ها دارد.

اما در پيكار خونين و بيسابقه ي كربلا كه از عجائب روزگار است قضيه ي كاملا بر عكس بود زيرا مقايسه ي 70 يا 80 نفر در مقابل 20 الي 30 هزار نفر سپاه دشمن كه همه نوع وسائل و ساز و برگ رزمي در اختيار داشتند از نظر منطق غيرقابل قبول و قياس مع الفارق است.

با قبول كردن اصل مسلم بالا بايستي آن عده ي قليل در برابر آن درياي لشگر چنان مرعوب و زبون و درمانده باشند كه بدون كوچكترين اقدام بجنگ خود را تسليم دشمن كنند!

ولي در آن صحراي محنت بار مسأله باين صورت نبود، آن عده ي قليل متكي بالطاف لا يزال الهي بوده و نيروي رزمي آنها از مخزن ايمان و تقوي پشتيباني ميشد از اينرو آن جمع كوچك چنان روحيه ي قوي داشتند كه نظير آن در هيچيك از افراد نظامي ارتشهاي دنيا ديده نشده است زيرا نه تنها قلوب آنها از الهامات غيبي گرم و روشن بود حتي براي نيل بدرجه ي رفيعه ي شهادت بهم پيشدستي ميكردند و ميدانستند كه بنا بمدلول آيه ي شريفه ي: فضل الله المجاهدين علي القاعدين درجة و اجرا عظيما. پس از شهادت بدرجاتي نائل خواهند شد كه عموم مردم


آرزوي رسيدن بآنرا خواهند داشت.

روز عاشورا منشأ يك سلسله وقايع تاريخي و مقابله و مبارزه ي ايمان كامل در برابر كفر محض بود.

پيش از شروع جنگ عمر بن سعد نزديك خيمه هاي حسين عليه السلام آمد و صدا زد يا حسين انزل علي حكم بني عمك! (با پسرعمويت يزيد بيعت كن)

امام فرمود: لا و الله لا اعطيكم يدي اعطاء الذليل و لا افر فرار العبيد موت في عز خير من حيوة في ذل (نه بخدا سوگند هرگز دست خود را با خواري در دست شما نگذارم و مانند بردگان هم فرار نميكنم زيرا مرگ باعزت از زندگي ننگين بسي بهتر است)

سپس امام عليه السلام براي اتمام حجت پيش از آنكه نائره ي جنگ مشتعل گردد لباس و رداي پيغمبر (ص) را بر تن و عمامه ي آنحضرت را بر سر و شمشيرش را نيز بر كمر حمايل فرمود و سوار بر اسب يا شتر مخصوص پيغمبر شد و جلو آن سپاهيان گمراه آمد و فرمود:

اي مردم سخن مرا بشنويد و عجله نكنيد تا شما را موعظه كنم و حق را بر شما نمايان سازم مرا بشناسيد و بدانيد كيستم و آنگاه بوجدان خود (اگر داشته باشيد) مراجعه كنيد و ببينيد آيا رواست كه مرا بكشيد و خانواده ام را اسير كنيد؟

مگر من پسر دختر پيغمبر نيستم؟ و آيا حمزه عموي پدر من و جعفر طيار عموي من نيست؟

آيا نشنيده ايد كه پيغمبر در حق من و برادرم حسن فرمود اين دو سيد جوانان بهشت هستند؟

اگر گفته هاي من مورد تصديق شما نيست از صحابه ي پيغمبر كه در بين شما هستند بپرسيد.


شما بگوئيد از من چه ميخواهيد آيا كسي را از شما كشته ام كه بقصاص او ميخواهيد مرا بكشيد يا مال و ثروتي از شما بر گردن من است و يا كسي را جراحتي رسانيده ام؟ [4] .

حسين عليه السلام خطابه خود را در حاليكه همه در برابر استدلالات منطقي او ساكت بودند ادامه داد و برؤساي قبايل و عشاير و بعضي فرماندهان قشون كه در داخل آن سپاه نگونبخت بودند اشاره كرد و فرمود مگر شماها از من دعوت نكرديد كه بيايم و براي شما امام و پيشوا باشم حالا نيز اگر مرا نميخواهيد و از دعوت خود پشيمان هستيد آزادم بگذاريد تا بجاي ديگر بروم.

امام عليه السلام با بيان معجز نظام خود آن قوم بدبخت را موظعه ميفرمود و پند ميداد تا شايد كسي بيدار شود و خود را از ورطه ي هلاكت و بدبختي ابدي بيرون كشد از اينرو براي اينكه كسي نگويد من نشناختم و ندانستم حضرت در معرفي خود بيشتر اصرار ميكرد.



راند حجت ها بر آن قوم جهول

آن سليل مرتضي سبط رسول



گفت برگوئيد هان من كيستم

من مگر محبوب داور نيستم؟



مي ندانيدم مگر اي قوم لد

كه منم فرزند سالار احد



جد من پيغمبر آن نور نخست

كه وجود انبياء زان نور رست



كيستم من قرةالعين علي

در خلافت صاحب نص جلي



بدعتي در دين نمودم اختراع

يا ز دين برگشتم اي قوم رعاع



كاينچنين بر كشتن من تشنه ايد

جمله بر كف تير و تيغ و دشنه ايد



يا قصاصي از شما بر گردنم

رفته تا بايد تلافي كردنم



خون من دانيد چه بود ريختن

تيغ بر روي خدا آهيختن!




سيد بن طاوس مينويسد كه چون اصحاب عمر بن سعد براي جنگ با حسين عليه السلام سوار گشتند آنحضرت برير را براي موعظه بسوي آنان فرستاد برير در مقابل كوفيان آمد و آنها را اندرز داد ولي سودي نبخشيد پس خود امام بر ناقه (و يا بر اسب) خود سوار شد و مقابل آنها آمد و آنان را دعوت بسكوت فرمود و آنها ساكت شدند، پس از حمد و ثناي الهي و درود شايسته و بليغ بر پيغمبر (ص)و بر ملائكه و رسل چنين فرمود:

اي گروه كوفيان هلاكت و اندوه باد بر شما، هنگاميكه براي هدايت خويش از گمراهي ما را بسوي خود جهت دادرسي خوانديد و ما دعوت شما را اجابت كرده و بتعجيل بسوي شما آمديم پس شما آن شمشيرهائي را كه براي ما وعده داده بوديد بروي ما كشيديد و آتشي بجان ما افروختيد كه ما آنرا بر جان دشمن خود و دشمن شما روشن كرده بوديم و شما بر ضرر دوستان خود با دشمنان تان همدست شده ايد با اينكه دشمنان شما نه قانون عدل را در ميان شما اجراء ميكنند و نه شما اميد و طمعي بر آنان داريد!

پس واي بر شما ما را رها كرديد پيش از آنكه شمشيري در ياري ما از نيام بكشيد و يا تشويش خاطري داشته باشيد و يا عقيده ي محكم و رأي ثابتي براي شما باشد وليكن با شتابزدگي چون انبوه ملخ به پرواز آمده و چون پروانه بر اين كار هجوم آورديد!

مرگ و نابودي بر شما باد اي سركشان امت و رانده شدگان احزاب و دورافكنان قرآن و تحريف كنندگان كلمات آن و گروه گنه كاران و پيروان وساوس شيطان و خاموش كنندگان نور سنت، آيا اينان را ياري ميكنيد و ما را خوار ميسازيد؟

آري بخدا سوگند حيله و غدر عادت ديرين شماست و رگ و ريشه ي درخت


وجود شما بآن روييده است و شما ناپاك ترين ميوه ي آن هستيد كه براي ستمگران لقمه اي بوده و سرپرست و ناظرتان را گلوگير ميباشيد!

آگاه باشيد كه اين ناپاك زاده پسر ناپاك زاده (ابن زياد) مرا بسر دو راهي (كشته شدن و يا تن بذلت بيعت دادن) قرار داده است!

چقدر دور است كه ما ذلت و خواري را (در اثر بيعت به يزيد) بر مرگ و شهادت اختيار كنيم خدا و پيغمبرش و مؤمنين و دامنهاي پاك و پاكيزه كه ما در آن پرورش يافته ايم و صاحبان حميت و غيرت بما اجازه ندهند كه طاعت لئيمان و پست فطرتان را بر شهادت پرافتخار نيك سيرتان ترجيح دهيم!

اي مردم پست و پيمان شكن بدانيد كه من با همين عده ي قليلي از خانواده و يارانم با شما خواهم جنگيد. [5] .

پس از خطابه ي امام عليه السلام زهير بن قين كه مردي شريف و شجاع و از دلاوران نامي و ياران صميمي آنحضرت بود سوار بر اسب و جلو اهل كوفه ايستاده و آنها را اندرز داد كه شما راه ضلالت مي پوئيد و از شفاعت پيغمبر دور ميباشيد زيرا ذريه ي او را بقتل ميرسانيد اي اهل كوفه شما را اغفال كرده و بكربلا آورده اند امير شما عبيدالله پسر مرجانه است كه مانند پدرش زياد خون خوار و سفاك ميباشد و چقدر از شماها را بقتل رسانيده و مثله نموده است مگر رؤساي عشاير شما را مانند هاني بن عروه و حجر بن عدي و سايرين نكشته است (منظور زهير تحريك احساسات افراد قبائلي بود كه رؤساي آنها بدست عبيدالله و پدرش زياد كشته شده بودند) چون شمر متوجه اين مطلب شد كه ممكن است طغياني روي دهد لذا با يك مشت اراذل و اوباش كوفه بزهير ناسزا گفت


و از ابن زياد تمجيد كرد تا رشته ي سخن او را قطع كند زهير هم پاسخ داد يابن البوال علي عقبيه (اي پسر بول كننده با پاشنه اش - كنايه از اينكه پدرت مثل سگ بود تو هم پسر او هستي).

اين بيان صريح زهير بر شمر كه فرمانده پيادگان بود حاكي از شدت ايمان و قوت قلب و شجاعت و شهامت او بود و بمردم خطاب كرد كه شما فريفته ي حرفهاي اين پست فطرت نشويد كه آخرت تان را از دست خواهيد داد در اينموقع امام زهير را احضار فرمود و گفت اين نصايح تو بر اين قوم گمراه اثر نميكند.

ندامت و توبه ي حر:

در خلال ايراد خطابه بوسيله ي امام عليه السلام و زهير و برير كه مردم كوفه پاسخ آنان را با تير ميدادند حر بن يزيد رياحي منتظر نتيجه بود كه ببيند چه ميشود و كار بكجا ميانجامد؟

وقتي احساس كرد كه نائره جنگ نزديك باشتعال است پيش عمر بن سعد آمد و گفت اي عمر واقعا تصميم گرفته اي با حسين جنگ كني؟

ابن سعد گفت بلي چنان جنگي كه سرها از بدن ها و دست ها از بازوها جدا شود حر گفت موجبي براي جنگ نيست حسين حاضر است به حجاز برگردد و يا جاي ديگر رود.

عمر بن سعد گفت اگر كار در اختيار من بود پيشنهاد او را قبول ميكردم ولي امير (ابن زياد) سخن من و تو را نمي پذيرد و رأي او بر اينست كه بايد حسين به يزيد بيعت كند و يا كشته شود و چون او حاضر به بيعت نيست جز كشته شدن وي راه حل ديگري وجود ندارد!

حر چون اين سخن را شنيد در دل خود گفت اي دريغ باعث اينهمه گرفتاري امام من شده ام اگر از ابتداء من از حركت او جلوگيري نميكردم و


او را در اين صحراي بي آب و علف متوقف نميساختم كار بدين جا نميكشيد.

حر غرق انديشه هاي متناقض بود و نميدانست چه بكند، گاهي بفكر آخرت خود بود وجدانش او را ناراحت ميكرد گاهي هم ميديد كه پس از چند ساعت امام و يارانش بشهادت خواهند رسيد و او هم در اين جنايت فجيع و گناه غيرقابل بخشش شركت خواهد داشت.

امواج اين افكار متشتت در فضاي ذهن حر دور ميزد و حر خود را ميان بهشت و دوزخ ميديد دو نيروي متباين و متضاد (عقل و نفس) در وجود او با هم در مجادله بودند و هر يك از آنها حر را براهي ميكشيد بالاخره عقل بر نفس چيره گرديد و شوري در دلش پيدا شد و تصميم قطعي گرفت كه از سپاه عمر بن سعد بيرون رود و بياران امام پيوندد.



نفس بگرفتش عنان كه پاي دار

باره واپس ران بترس از ننگ و عار



عقل گفتش رو كه عار از نار به

جور يار از صحبت اغيار به



نفس گفتش مگذر از دنيا و مال

عقل گفتش هان بينديش از مآل



نفس گفتا نقد بر نسيه مده

عقل گفت اين نسيه از صد نقد به



نفس گفت از عمر برخوردار باش

عقل گفتا عمر شد بيدار باش



زين كشاكشهاي نفس و عقل پير

نفس شد مغلوب و عقل پير چير



عشق آمد بر سرش با صد شتاب

باره پيشس آورد بگرفتش ركاب



حر به بهانه ي آب دادن باسب خود از لشگريان بني اميه دور شد و در حاليكه سراسر وجودش را لرزه گرفته بود رو بخيمه گاه حسين عليه السلام آورد و با چشم گريان و با زبان عجز و لابه بامام عرض كرد كه اي پسر پيغمبر من خيال نميكردم كار باينصورت درآيد و الا از ابتداء جلو شما را نميگرفتم اكنون مي بينم چقدر


كار بدي انجام داده و در حق شما ستم نموده ام بدينجهت از صميم قلب از كرده ي خود پشيمانم آيا براي من توبه اي هست؟ و ممكن است شما از اين تقصير بزرگ من درگذريد و آيا توبه ي مرا خداوند مي پذيرد؟

امام كه معدن كرم و بخشش بود با جوانمردي و بزرگواري خود توبه ي حر را پذيرفت و او را وارد لشگريان خود نمود.



گفت بازآ كه در توبه است باز

هين بگير از عفو ما خط جواز



اندرآ كه كس ز احرار و عبيد

روي نوميدي در اين درگه نديد



گر دو صد جرم عظيم آورده اي

غم مخور رو بر كريم آورده اي



اندرآ گر دير و گر زود آمدي

خوش بمنزلگاه مقصود آمدي



حر گفت من تصور نميكردم كه تقصير و گناه من قابل عفو باشد اكنون بشكرانه ي اين موهبت عظمي تقاضا ميكنم كه مقدم بر همه بجنگ دشمنان روم و با نثار جان خود اين لكه ي ننگ را از دامان نام خود شسته باشم. [6] .

حسين عليه السلام او را اجازه جنگ داد و حر در مقابل لشگريان عمر بن سعد ظاهر شد و پس از وعظ و خطابه و اعتراف بگناه خود و عفو و كرم امام شروع بحمله نمود و گروه زيادي از فرقه ي ضلالت را بخاك هلاكت ريخت تا اينكه خود نيز بدرجه ي رفيعه ي شهادت نائل آمد.


آرايش رزمي نيروهاي طرفين:

چون در زمانهاي پيشين اسلحه و ابزار جنگي منحصر به شمشير و نيزه و زوبين و تير و كمان بود بدينجهت آرايش رزمي واحدهائي كه در ميدانهاي رزم وارد عمل ميشدند با امروز فرق داشت و بطور كلي سازمان رزمي هر واحد عملياتي در آنموقع از پنج قست تشكيل ميشد:

1 - عده اي در جلو حركت ميكردند و معمولا اين عده براي اينكه قابليت تحرك داشته باشند از سواران تشكيل ميشد.

2 - گروهي در سمت راست براي تأمين و پوشش بنام ميمنه قرار ميگرفت.

3- گروهي هم در سمت چپ بنام ميسره ناميده ميشد.

4- عده اي هم در عقب نيروها بنام عقب دار گمارده ميشدند.

5 - بقيه ي قشون كه قسمت اعظم باصطلاح امروزه (عمده قوا) بود در وسط چهار قسمت بالا بنام (قلب لشگر) جا ميگرفت كه پاسگاه فرماندهي جبهه هم در همانجا تعيين ميشد كه هم از حملات دشمنان محفوظ بماند و هم بتواند به هر چهار قسمت فرماندهي كند. [7] .

ضمنا محل پرچمدار هم بين جلودار و قلب لشگر تعيين ميگرديد و اين آرايش رزمي چه در دفاع و چه در حمله بهمين ترتيب بود يعني صورت بندي رزمي واحدها در دفاع و حمله با هم از نظر كلي فرقي نداشت.

با توجه بمقدمات بالا عمر بن سعد نيروهاي خود را كه تعداد تقريبي آن در صفحات پيش نوشته شده بشرح فوق صف آرائي كرده و فرماندهان آنها را به ترتيب زير تعيين نمود:


1- عمرو بن حجاج فرمانده ميمنه.

2- شمر بن ذي الجوشن فرمانده ميسره.

3- عروة بن قيس فرمانده سواران.

4- حصين بن نمير فرمانده تيراندازان.

5- خود نيز در قلب لشگر قرار گرفت و غلامش دريد را هم بسمت پرچم داري تعيين نمود.

نيروهاي مهاجم بشرح بالا صف آرائي نمود اما آرايش نيروي مدافع هم كه امام و يارانش بودند بشرح زير بود:

1- زهير بن قين فرمانده ميمنه

2- حبيب بن مظاهر فرمانده ميسره.

3- چند نفر از اصحاب در عقب براي محافظت خيمه ها.

4- حضرت ابوالفضل پرچمدار.

5- مقر فرماندهي امام عليه السلام نيز بين خيمه ها و يارانش تعيين شده بود.

يك مقايسه ي اجمالي بين اين دو نيرو حقيقت پرستي و درجه ي ايمان و توكل امام و يارانش را كاملا روشن ميكند.

از ابتداي خلقت بشر تا امروز حتي الي الابد هيچگاه يك عده ي هفتاد و هشتاد نفري در مقابل 22 الي 80 هزار نفر مخالف در مقام جنگ و ستيز برنيامده است! اگر با توجه بسازمان واحدهاي نظامي امروزه اين مقايسه را بعمل آوريم مثل اينست كه يك گروهان پياده در برابر گروه ارتش ها جنگ كند و اين مقايسه با هيچ منطقي مطابقت نميكند مگر با منطق حسين عليه السلام كه فرمود:




ان كان دين محمد لم يستقم

الا بقتلي يا سيوف خذيني



(اگر دين محمد (ص) استقامت و اصلاح نيابد مگر بكشته شدن من پس اي شمشيرها مرا بگيريد).

صدور فرمان حمله:

عمر بن سعد فرمانده نيروهاي بني اميه پس از آنكه وقوع جنگ را قطعي ديد فرمان حمله را با انداختن يك تير بطرف خيام حسين عليه السلام صادر كرد و جناحين قشون او شروع بحمله نمودند.

ابن طاوس مينويسد عمر بن سعد تيري بجانب اردوگاه حسين (ع) انداخت و بلشگريانش گفت پيش امير (ابن زياد) گواهي دهيد اول كسي كه بسوي حسين تير پرتاب كرد من بودم.

پس از او طرف از لشگريان نيز تير مانند باران بجانب اردوگاه امام فروميريخت حضرت چون اين منظره را ديد بيارانش فرمود خدا شما را رحمت كند اين تيرها مانند سفيراني هستند كه از جانب اين قوم بسوي شما ميآيند. [8] .



ديد شه چون تيرباران جفا

كرد رو با ياوران باوفا



گفت هان آماده باشيد اي كرام

كه رسول اينگروه است اين سهام



اين كبوترها كه شهپر ميزنند

عاشقان را حلقه بر در ميزنند



نامه ها دارند خونين زير پر

كه بشهر جان برند از ما خبر



پيش تازيد و صف آرائي كنيد

وين رسل را خوش پذيرائي كنيد



خوش بداريدش بجان و دل قبول

كه بود از فرض اكرام رسول






يك بيك آن جانسپاران دلير

هر يكي در پردلي يك بيشه شير



سوي ميدان شهادت تاختند

كشتني كشتند و جانها باختند



باري در برابر حملات سپاهيان عمر بن سعد ياران و اصحاب امام نيز با اينكه در مقام دفاع بودند از نظر اينكه اين قوم بدفرجام را از نزديك شدن بخيام اهل بيت دور سازند بحمله متقابله پرداختند.

32 نفر سوار و 40 نفر پياده در برابر حملات اينهمه سپاه دشمن چگونه دفاع و يا حمله ي متقابله نمودند؟

حقيقا سؤالي است بسيار عجيب و عجيب تر اينكه آن عده ي قليل چنان بر ميمنه و ميسره و حتي قلب لشگر ابن سعد حمله كردند كه گوئي آتش سوزنده ي بخرمن كاه افتاده و يا تندباد خزان به برگهاي زرد و درختان وزيدن گرفته است.

در همان چند لحظه ي اول تمام آن افراد بي ايمان و دنياپرست را از مواضع دفاعي خود بيرون راندند و علاوه بر مجروحين عده زيادي از قوم ضلالت را بخاك هلاكت ريختند و چند نفر نيز از اصحاب امام شربت شهادت نوشيدند.

اصحاب و ياران امام با نيروي ايمان و از روي اخلاص جنگ ميكردند و براي استقبال مرگ كه نتيجه ي آن وصول بحريم قرب الهي و بهشت جاوداني بود بهمديگر پيشدسي مينمودند ولي جنگ لشگريان عمر بن سعد بمنظور استفاده از مال دنيا و غارت گري و بخاطر رسيدن بجاه و مقام خيالي بود.

پس از حمله ي نخستين جنگ تن بن تن شروع شد و ياران و اصحاب امام اظهار كردند كه تا ما زنده ايم نبايد به بني هاشم صدمه اي برسد از اينرو ابتداء اصحاب حسين عليه السلام بميدان مبارزه رفته و شهيد شدند كه در بخش آتي بجريان مبارزه و شهادت بعضي از آنها اشاره خواهد شد.

چون هدف و مقصود عمر بن سعد اين بود كه هر چه زودتر بجنگ خاتمه


داده و امام را بشهادت رساند و از طرفي اين نوع مبارزه تن به تن علاوه بر اينكه از نظر زمان بطول ميانجاميد باعث ننگ آن جماعت تبه كار هم بود لذا بعمرو بن حجاج فرمانده جناح راست فرمان داد كه مجددا حمله نمايد عمرو نيز طرف فرات شروع بحمله نمود و جنگ سختي ميان ياران امام و آنعده درگرفت و مسلم بن عوسجه در اين حمله بشهادت رسيد امام ببالين آن مرد فداكار رسيد و او را در حاليكه رمقي در بدن داشت نوازش فرمود.

حبيب بن مظاهر كه همراه امام بود بمسلم گفت با اينكه قريبا من نيز بتو ملحق خواهم شد اما براي مدت كوتاه چنانچه وصيتي داري بگو!

مسلم چشمان خونين خود را بطرف حبيب برگردانيد و ضمن اشاره بامام عليه السلام به حبيب گفت تنها وصيت من بتو اينست كه اين مرد را ياري كني و دست از حمايتش برنداري. [9] .

عمر بن سعد عروة بن قيس را هم كه فرمانده سواران بود فرمان داد تا از طرف ديگر حمله كند سواران امام كه 32 نفر بودند در مقابل آنان با تهور و شجاعت بي نظيري چنان ايستادگي و مقاومت بخرج دادند كه هر يك عده ي كثيري از سواران ابن سعد را مقتول و زخمي و متفرق كردند بطوري كه فرمانده سواران بعمر بن سعد گزارش نمود كه امروز سواران من خيلي آسيب ديده اند و چنانچه قواي كمكي نرسد شكست ما حتمي است. [10] .

عمر بن سعد فورا حصين بن نمير را كه فرمانده تيراندازان بود به پشتيباني عروه فرستاد و دستور داد كه سواران امام را هدف تير قرار دهند.


اگر چه سواران حسين عليه السلام كه از شجاعان سالخورده و تني چند هم از بني هاشم بودند استقامت نمودند ولي كم كم اسب هاي آنها در اثر اصابت تيرهاي دشمن كشته شدند و سواران نيز ناچار بحالت پياده درآمدند و در همين موقع جناح چپ قشون عمر بن سعد بفرماندهي شمر بن ذي الجوشن كه فرمانده پيادگان بود حمله كردند و اصحاب و ياران امام نيز با جانفشاني غيرقابل وصفي كه حتي نميتوان تصور نمود بدفاع و حمله ي متقابله پرداختند بطوريكه هر يك از آنان به هر صفي كه حمله ميكرد آن صف از هم گسيخته ميشد و با هر كسي كه روبرو ميشد او را بدرك اسفل روانه ميساخت!!

ياران حسين عليه السلام با آنههم فداكاري در آن صحنه ي آشفته ي كارزار چنان منضبط و ثابت بودند كه تمام نكات لازمه ي ميدان جنگ را رعايت ميكردند.

وقتي آفتاب بدايره ي نصف النهار كربلا رسيد ابوثمامه ي صائدي بامام عرض كرد وقت نماز است و دلم ميخواهد آخرين نماز را در حضور تو اداء كنم حضرت فرمود از اين گروه مهلت بخواهيد تا نماز را بجا آوريم.

حصين بن نمير گفت اي مردم نماز اينها قبول نميشود اينها را مهلت ندهيد!!!

حبيب بن مظاهر پاسخ داد اي ملعون آيا نماز پسر پيغمبر قبول نميشود ولي نماز شما ملحدين قبول ميشود؟

چون آن قوم فاسق و ستمگر از دادن مهلت امتناع كردند امام ناچار در برابر تيرهاي دشمن نماز خوف را در حاليكه دو نفر در جلو او خود را سپر تيرها كرده بودند بجا آورد و وقتي از نماز فارغ شد آن دو نفر از كثرت زخم تيرها بزمين افتادند!!


امام با اين ترتيب بآن قوم گمراه ثابت كرد كه چگونه احكام اسلامي را محترم ميشمرد و اصولا براي حفظ آنها خود را فدا ميكند بدينجهت است كه بايد گفت:

اشهد انك قد اقمت الصلوة و اتيت الزكوة و امرت بالمعروف و نهيت عن المنكر. پس از نماز بقيه ي اصحاب امام نيز بافتخار شهادت نائل آمدند و نوبت جنگ به بني هاشم رسيد.

از بني هاشم اول كسي كه پا بميدان مبارزه گذاشت علي بن الحسين (علي اكبر عليه السلام بود) و زيارت ناحيه ي مقدسه مويد اين مطلب است -

السلام عليك يا اول قتيل من نسل خير سليل منم سلالة ابراهيم الخليل.

مادرش ليلي دختر ابي مرة بن مسعود ثقفي بوده است و حضرت علي اكبر (در خلق و خلق و منطق) شبيه ترين كس به پيغمبر اكرم (ص) بود و بدينجهت هنگاميكه امام او را روانه ي ميدان نمود رو بآسمان كرد و گفت:

اللهم اشهد علي هؤلاء القوم فقد برز اليهم غلام اشبه الناس خلقا و خلقا و منطقا برسولك.

(پروردگارا ترا گواه ميگيرم كه پسري بسوي اين قوم بمبارزه رفته كه از حيث صورت و سيرت و گفتار شبيه ترين مردم به پيغمبر تو ميباشد.)

آنجناب داراي فضائل نفساني و سجاياي اخلاقي بوده و بمقام ولايت پدرش معرفت كامل داشت.

معاويه ميگفت اگر از من بپرسيد براي خلافت اسلام چه كسي شايسته است ميگويم نه من شايسته ام نه حسين! بلكه علي اكبر از ما شايسته تر است


زيرا شجاعت بني هاشم و سخاوت بني اميه و وجاهت و حسن منظر بني ثقيف در او جمع شده است. [11] .

در مورد سن حضرت علي اكبر نيز بين مورخين اختلاف است مرحوم مجلسي او را هيجده ساله نوشته و ميان مردم چنين مشهور است شيخ مفيد مينويسد 19 ساله بود و از حضرت سجاد كوچكتر بود و بعضي ديگر از جمله شهيد در كتاب دروس ميگويد 25 ساله بوده و از حضرت سجاد هم بزرگتر بود بعضي 28 سال نيز گفته اند اما از فرمايش خود حضرت سجاد در مجلس ابن زياد (يا يزيد) كه فرمود برادر بزرگتري داشتم كه اسم او نيز علي بود معلوم ميشود كه حضرت علي اكبر بزرگتر از حضرت سجاد بوده و سن مباركش نيز بيش از 18 سال بوده است.

باري آنحضرت در شجاعت مشهور و مانند شير حمله ميكرد و خود را چنين معرفي مينمود:



انا علي بن الحسين بن علي

نحن و بيت الله اولي بالنبي



من شبث ذاك و من شمر الدني

اضر بكم بالسيف حتي يلتوي



ضرب غلام هاشمي علوي

و لا ازال اليوم احمي عن ابي



و الله لا يحكم فينا ابن الدعي [12]

منم علي پسر حسين بن علي، بخانه ي خدا سوگند كه ما از شبث و شمر فرو




مايه و پست به پيغمبر سزاوارتريم با شمشير آنچنان شما را ميزنم كه خم شود مانند زدن جوان هاشمي و علوي و امروز پيوسته از پدرم حمايت ميكنم.

بخدا سوگند كه زنازاده (نميتواند) درباره ي ما حكومت كند.

حضرت علي اكبر ضمن حملات شديد عده ي كثيري از دشمنان را بخاك هلاكت ريخت و بنا بنوشته ي پاره اي از ارباب مقاتل يكصد و بيست نفر را بقتل رسانيد و چون شدت تشنگي او را خسته و درمانده كرد بخيمه گاه برگشت و طلب آب نمود امام زبان او را در دهان خود گرفت و بروايتي انگشتر خود را در دهان وي نهاد تا عطش او تسكين يابد و در اين كار رمزي نهفته بود كه اهل بصيرت در جاي خود آنرا شرح داده اند سپس حضرت حسين عليه السلام فرمود بجنگ دشمنان برگرد كه فاني ارجو انك لا تمسي حتي يسقيك جدك بكأسه الاوفي شربة لا تظمأ بعدها ابدا. [13] .

يعني من اميدوارم كه حتما تو امروز را بآخر نميرساني تا اينكه جدت ترا با كاسه ي پر آب چنان سيراب ميكند كه بعد از آن هرگز تشنه نشوي بدينجهت حضرت علي اكبر مشتاقانه باستقبال مرگ شتافت و پس از حملات زياد بدرجه ي شهادت نائل آمد و براي اينكه پدر را در جريان كار بگذارد و تحقق يافتن مضمون بيان امام را باو خبر دهد رو بخيمه كرد و چنين خطاب نمود.



دور عيش و كامراني شد تمام

وقت مرگ است اي پدر بادت سلام



اي پدر اينك رسول داورم

داد جامي از شراب كوثرم






تا ابد گردم از آن پيمانه مست

جام ديگر بهر تو دارد بدست



امام عليه السلام هنگاميكه صداي فرزندش را شنيد مانند باز شكاري خود را به بالاي سر او رسانيد و با چشمان اشكبار فرمود:

قتل الله قوما قتلوك. خدا بكشد گروهي را كه ترا كشتند چه چيز آنها را جري كرد كه از خدا و رسولش نترسيدند و پرده ي حرمت رسول را دريدند سپس فرمود: علي الدنيا بعدك العفا بعد از تو خاك بر سر دنيا و زندگي دنيا.



اي نگارين آهوي مشگين من

با تو روشن چشم عالم بين من



اين بيابان جاي خواب ناز نيست

كايمن از صياد تيرانداز نيست



خيز تا بيرون از اين صحرا رويم

نك بسوي خيمه ي ليلا رويم



رفتي و بردي ز چشم باب خواب

اكبرا بيتو جهان بادا خراب



گفتمت باشي مرا تو دستگير

اي تو يوسف من ترا يعقوب پير



تو سفر كردي و آسودي ز غم

من در اين وادي گرفتار الم



شاهزاده چون صداي شه شنفت

از ضعف چون غنچه ي خندان شگفت






چشم حسرت باز سوي باب كرد

شاه را بدرود گفت و خواب كرد



زينب از خيمه برآمد با قلق

ديد ماهي خفته در زير شفق



از جگر ناليد كاي ماه تمام

بي تو بر من زندگي بادا حرام



شه بسوي خيمه آوردش ز دشت

وه چه گويم من چه بر ليلي گذشت. [14] .



حميد بن مسلم گويد ديدم كه زني چون خورشيد تابان از خيمه ها بيرون آمد و شتابان بسوي ميدان شد و ندبه ميكرد و ميگفت يا حبيباه، يا نور عيناه پرسيدم كه او كيست گفتند زينب دختر علي عليه السلام است آمد و خود را بروي آن جوان انداخت سپس حسين عليه السلام آمد و دستش را گرفت و بخيمه برگردانيد و بجوانان بني هاشم گفت كه نعش برادرتان را برداريد و آنان او را برداشتند و در خيمه اي كه در پيش روي آن جنگ ميگردند گذاشتند. [15] .


پس از شاهزاده علي اكبر عبدالله بن مسلم بن عقيل و بعد محمد بن عبدالله بن جعفر و برادرش عون و سپس فرزندان عقيل و حضرت قاسم و برادران امام (ابوبكر بن علي و عون و عبدالله و جعفر و عثمان) و همچنين حضرت علي اصغر بنام عبدالله رضيع كه طفل شيرخوار بوده و امام او را براي طلب جرعه ي آبي بميدان برده بود با تير حرمله بشهادت رسيد [16] و نيز عبدالله بن حسن كه وقتي عموي خود را در ميدان غريب ديد بياري او شتافت و شهيد شد و از مردان بني هاشم آخرين نفري كه بشهادت رسيد برادر امام حضرت ابوالفضل بود.

شهادت حضرت ابوالفضل:

پس از آنكه ياران و اصحاب امام و جوانان بني هاشم يكي پس از ديگري دار فاني را با نوشيدن شربت شهادت بدرود گفته و بحريم لقاي خداوندي وارد شدند حضرت ابوالفضل آماده ي پيكار شد و اجازه ي جنگ خواست. [17] .

باتفاق نقل كليه ي مورخين و ارباب مقاتل امام عليه السلام بآنحضرت مانند ساير شهداء اجازه ي جنگ تعرضي (حمله) نداد بلكه فرمود اگر ميتواني آبي براي اين لب تشنگان كه مشرف بموت هستند تهيه كن.

فرزند رشيد علي كه يگانه يادگار او را در الصولة الحيدرية بود در اجراي دستور برادر بر اسب خود سوار و راه شريعه ي فرات را در پيش گرفت. جنگ آنحضرت با اهل نفاق شامل دو مرحله بود:


1- حركت از خيمه گاه بسوي فرات.

2- مراجعت از فرات بسوي خيمه گاه.

در مرحله ي نخستين همه ي مورخين را عقيده بر اينست كه آنجناب خود را بفرات رسانيده است يعني پس از آنكه سوار بر اسب شد و از خيمه بيرون آمد چون برق جهنده اي راه شريعه ي فرات در پيش گرفت و از وسط آن عده ي انبوه بدون اينكه كسي جرأت مقابله با او را داشته باشد خود را بفرات رسانيد و آنقوم تبه كار از صولت و هيبت او بحال بهت زده و حيران خود را كنار كشيدند بطوريكه وسط قشون مانند كوچه اي نمايان بود.

چهار هزار نفر كه در كنار شريعه ي فرات مأمور جلوگيري از بردن آب بودند دور او را احاطه كرده و تيرها بسويش انداختند ولي آنحضرت همه را پراكنده كرده و بروايتي هشتاد تن را مقتول نمود و خود را بشريعه ي فرات رسانيد بمحض ورود به آب از شدت عطش بي اختيار دو كف خود را پر از آب كرد و نزديك لبهاي خشگيده اش نمود و در همين لحظه بياد تشنگي امام و اطفال او افتاد (ذكر عطش الحسين و اهل بيته) [18] فورا آب را ريخت و مشگ را پر از آب كرد و از فرات بيرون آمد. [19] .



اين مرحله نخستين بود كه با پيروزي كامل انجام گرفت ولي در مرحله ي دوم كه مراجعت از فرات بود بايد عامل تقدير را مؤثر دانست و در شرح آن قلم از تقرير و زبان از بيانش عاجز است!


چون قمر بني هاشم از فرات خارج شد فرمانده قشون بني اميه فرياد زد واي بر شما اگر اين آب بخيمه گاه برسد و حسين از آن بنوشد و تجديد قوا كند ديگر نميتوان با اينها جنگ نمود به هر نحوي است مانع وصول آب بخيمه شويد.

با صدور اين دستور تمام آن قشون بجنبش درآمده و از هر طرف او را مانند ابرهاي تيره و كدر كه دور ماه درخشان در حركت باشند احاطه نمودند و چون مقصود آنحضرت اجراي دستور برادر و رسانيدن آب بخيمه بود از اينرو ضمن حركت بطرف خيام حالت دفاع گرفت و فقط اشخاصي را كه در سر راه او مانع حركت وي بخيام بودند طعمه ي شمشير ميساخت و آن كوفيان بدنهاد هم مانند گله ي روبهان كه از پيش شير فرار كنند خود را كنار ميكشيدند.

بالاخره بفرمان عمر بن سعد آنجناب را تيرباران كردند و در صدد برآمدند كه از راه حيله بر او دست يابند لذا دو نفر بنام زيد بن ورقا و حكيم بن طفيل در پشت نخلي مخفي شده و در كمين آن بزرگوار نشستند و ناگاه بيرون تاختند و دست راست آنحضرت را با شمشير از تن مباركش جدا ساختند.

اما حضرت ابوالفضل كسي نبود كه با رفتن دست از ميدان بدر رود بسرعت برق شمشير را با دست چپ گرفت و مشگ را هم بشانه ي چپ انداخت و فرمود:



و الله ان قطعتم يميني

اني احامي ابدا عن ديني



و عن امام صادق اليقين

نجل النبي الطاهر الامين [20]



يعني بخدا سوگند اگر دست راست مرا جدا كرديد من هميشه از دينم و از امامي كه صادق اليقين و از اولاد پيغمبر طاهر و امين است حمايت ميكنم.

پس از چند لحظه كه با دست چپ مشغول كشتن آن قوم گمراه بود دست


چپ وي نيز با همان كيفيت اول از بدن نازنينش جدا گرديد ناچار مشگ را با دندان گرفت و پا بركاب زد تا بلكه آنرا بخيمه گاه برساند!!

چه ميشود كرد پيكانهاي تير مانند باران بر سرش مي باريد و اطرافش را كوفيان سست پيمان و بي ايمان احاطه كرده بودند وقتي يكي از تيرها بمشگ خورد آنرا پاره كرد و آب فروريخت عباس عليه السلام از اين حادثه بي نهايت متأثر و اندوهگين شد زيرا تمام مقصود او اين بود كه آبرا بخيمه برساند اما مشاهده كرد تمام زحمات و فداكاري او كه براي رسانيدن آب بخيمه متحمل شده بود بهدر رفته است! نير مرحوم در اينمورد چنين گويد:



چونكه نوبت بر بني هاشم رسيد

ساخت ساز جنگ عباس رشيد



محرم سر و علمدار حسين

در وفاداري علم در نشأتين



در صباحت ثالث خورشيد و ماه

روز خصم از بيم او چون شب سياه



زاد حيدر آتش جان عدو

شير را بچه همي ماند بدو



در شجاعت يادگار مرتضي

داده بر حكم قضا دست رضا



خواست در جنگ عدو رخصت ز شاه

گفت شاهش كاي علمدار سپاه



چون علم گردد نگون در كارزار

كار لشگر يابد از وي انفطار



گفت تنگست اي شه خوبان دلم

زندگي باشد از اين پس مشكلم



زين قفس برهان من دلگير را

تا بكي زنجير باشد شير را



خود تو داني اي خديو مستطاب

بهر امروزم همي پرورد باب



كه كنم اين جان فداي جان تو

در بلا باشم بلا گردان تو



گفت شه چون نيست زين كارت گزير

اين ز پا افتادگان را دستگير



جنگ و كين بگذار آبي كن طلب

بهر اين افسردگان خشگ لب



تشنه كامان را بكن آبي سبيل

الله اي ساقي كوثر را سليل






عزم جانبازيت لختي دير كن

در بيابان تشنگان را سير كن



گفت سمعا اي امير انس و جان

گر چه باشد قطره ي آبي بجان



گر خود اين غرقاب پايابم برد

چون توئي دريا بهل آبم برد



اين بگفت و شاهرا بدرود كرد

برنشست و آنچه شه فرمود كرد



شد بسوي آب تازان با شتاب

زد سمند باد پيما را در آب



بي محابا جرعه اي در كف گرفت

چون بخويش آمد دمي گفت ايشگفت



تشنه لب در خيمه سبط مصطفي

آب نوشم من زهي شرط وفا



عاشقان كز جام محنت سرخوشند

آب كي نوشند مرغ آتشند



دور دار اي آب دامن از كفم

تا نسوزد ماهيانت از تفم



زاده ي شير خدا با مشگ آب

خشگ لب از آب زد بيرون ركاب



گفت با خود ماه رويش هر كه ديد

در شب تابي شد از دريا پديد



شد بلند از كوفيان بانگ خروش

آمدند از كينه چون دريا بجوش



سوي آن شير دلاور تاختند

تيغها از بهر منعش آختند



حيدرانه آنسليل ذوالفقار

خويش را زد يكتنه بر صد هزار



تيغ آتشبار زاد بوتراب

كرد در صحرا روان خون جاي آب



كافران خيره رو از چارسو

حمله ور گرديده چون سيلي بر او



او چو قرص مه ميان هاله اي

تيغ بر كف شعله ي جواله اي



حمله ها مي برد بر آن قوم لد

همچو بابش مرتضي روز احد



ناگهان كافر نهادي از كمين

كرد با تيغش جدا دست از يمين



گفت هان اي دست رفتي شادرو

خوش برستي از گرو آزادرو



ساقي ار يار است و مي اين مي كه هست

دست چه بود بايد از سرشست دست



چند بايد بند پاي من

تير بايد شهپر عنقاي من






تا كه در قاف تجرد پر زنم

عالمي را پشت پا بر سر زنم



تن نزد زان دست برد آن صف شگر

تيغ را بگرفت بر دست دگر



راند كشتيها در آن درياي خون

از سران لشگر اما سرنگون



خيره عقل از قوه ي بازوي او

علويان در حيرت از نيروي او



از كمين ناگه سيه دستي به تيغ

برفكندش دست ديگر بيدريغ



هر دو دست او چو گشت از تن جدا

مشگ با دندان گرفت آن باوفا



ناگهان تيري فرودآمد بمشگ

علويان از ديده باريدند اشگ



شد چو نوميد آنشه پر دل ز آب

خواست از مركب تهي كردن ركاب



وه چه گويم من چه آمد بر سرش

كز فراز زين نگون شد پيكرش



من نيارم شرح آنرا باز گفت

از عمود آهنين بايد شنفت



و در اينموقع حكيم بن طفيل عمود آهنيني بر فرق شريفش فرودآورد كه حضرت از زين اسب درافتاد و برادر را صدا زد امام عليه السلام مانند شهاب ثاقب خود را به برادر رسانيد وقتي حضرت ابوالفضل را با آن كيفيت مشاهده كرد سخت بگريست و فرمود: الآن انكسر ظهري و قلت حياتي. [21] .

يعني برادر اكنون كمرم شكست و چاره ام قطع گرديد و چون حسين عليه السلام تنها بود نتوانست بدن برادرش را به نزديك ساير شهداء برساند از اينرو عباس عليه السلام در راه غاضريه مدفون گرديده است. [22] .



احق الناس ان يبكي عليه

فتي ابكي الحسين بكربلاء



اخوه و ابن والده علي

ابوالفضل المضرج بالدماء



و من واساه لا يثنيه شي ء

و جادله علي عطش بماء




يعني از همه ي مردم بر آنكسي سزاوار است گريه نمود كه امام حسين عليه السلام را در كربلاء بگريه انداخت.

و آن جوان برادر سين و پسر پدرش علي، ابوالفضل غرقه بخون بود.

و كسي است كه با او مواسات نمود و چيزي او را مانع از آن نگرديد و با وجود تشنگي از آب در راه حسين عليه السلام جنگ نمود.

جنگ امام به تنهائي و شهادت او:

حسين عليه السلام كه منبع جود و كرم و هادي گمراهان و غفلت زدگان بود در روز عاشورا دائما از وعظ و پند و نصيحت دشمن خودداري نكرد و چندين خطبه خواند كه مفاد و مضمون مشترك آنها سخن از توحيد و نبوت و معاد و نتيجه و عاقبت اعمال بود.

امام خود را معرفي ميكرد و مركب و عمامه و ردا و شمشير پيغمبر و علي علهيماالسلام را كه با او باقي مانده بود بدشمنان نشان ميداد تا آنها از اين غفلت بيدار شوند، گاهي بنظم و گاهي به نثر حسب و نسب خود را بيان ميكرد و بآيات و اخبار و احاديث نيز در اينمورد استناد ميفرمود، از مظالم و مفاسد بني اميه سخن ميگفت و آنچه لازمه ي ارشاد و هدايت بود انجام ميداد تا كسي نگويد من نفهميدم يا ندانستم.

علاوه بر حسين عليه السلام هر يك از اصحاب و ياران او هم كه بمبارزه ميرفتند دشمن را نصيحت و گاهي ملامت مينمودند، زهير بن قين و برير و حر بن يزيد رياحي و ديگران بنوبه ي خود امام را بآن جماعت از خدا بي خبر معرفي كردند ولي:



با سيه دل چسود گفتن وعظ

نرود ميخ آهنين در سنگ



فقط عده ي معدودي از آنان متنبه شدند و خود را از آن قوم گمراه كنار


كشيده و بطرف امام رفتند و بقيه ي آن قوم بدفرجام در ضلالت خود باقي ماندند و بدبختي و عذاب جاوداني را با اعمال ننگين خود خريداري نمودند.

امام عليه السلام در چند مورد آنان را نفرين فرمود و نفرين امام هم در حق آنقوم مستجاب شد از جمله:

1- موقعيكه امام بر سر نعش فرزندش رسيد فرمود: قتل الله قوما قتلوك (خدابكشد قومي را كه ترا كشتند) [23] .

2- موقعيكه بر سر نعش برادرزاده ي خود حضرت قاسم رسيد فرمود: و من خصمهم يوم القيامة فيك جدك (دشمن اين قوم در روز قيامت جدت پيغمبر باشد) [24] .

3- موقع شهادت طفل شيرخوارش فرمود: و انتقم لنا من هؤلاء القوم الظالمين (خدايا انتقام ما را از اين قوم ستمگر بگير) [25] .

4- هنگاميكه عبدالله بن حسن پيش امام شتافت و بحر بن كعب او را با شمشير زد امام فرمود:

اللهم فان متعتهم الي حين ففرقهم فرقا، و اجعلهم طرايق قددا، و لا ترض الولاة منهم ابدا، فانهم دعونا لينصرونا ثم عدوا علينا فقتلونا.

(خدايا اين گروه را اگر تا كنون خوشي داده بودي از هم پراكنده كن و آنها را دسته هاي مختلفي قرار ده و حكام آنها را از آنان راضي مگردان زيرا آنان ما را دعوت كردند كه بما ياري كنند و سپس دشمن ما شدند و ما را كشتند.) [26] .

نفرين امام در مورد آنقوم مستجاب شد و بطوريكه در بخش ششم خواهيم


ديد مختار بن ابي عبيده ي ثقفي دمار از روزگار آنان برآورد و حتي در اثر نفرين امام نسل بني اميه منقطع گرديد.

باري پس از پند و اندرز و نفرين آنقوم حسين عليه السلام كه تنها مانده بود راهي بجز جنگ با كوفيان و نيل بدرجه ي عاليه ي شهادت نمانده بود لذا آنحضرت براي آخرين بار متوجه خيمه ها شد تا با خانواده ي خود وداع نمايد و حقيقة تجسم اين منظره چقدر حزن آور و رقت انگيز است مرحوم مجلسي مينويسد چون امام حسين عليه السلام نگاه كرد و هفتاد و دو تن اصحاب خود را كشته و افتاده ديد متوجه خيمه شد و صدا زد يا فاطمه، يا زينب، يا ام كلثوم، عليكن مني السلام

سكينه گفت يا ابه، استسلمت للموت؟ (اي پدر آيا تسليم مرگ شدي) فرمود چگونه تسليم مرگ نشود كسيكه نه ياوري دارد و نه كمكي؟

گفت پس ما را بحرم جدمان برگردان امام فرمود: هيهات لو ترك القطا لنام پس زنان فغان و ناله كردند و حسين عليه السلام آنها را ساكت نمود و بر دشمنان حمله كرد. [27] .



اين بگفت و بانوان بدرود كرد

رو بسوي كعبه ي مقصود كرد



دخت شه باريد بر دامن گهر

گت استسلمت للموت اي پدر



گفت چون ندهد كسي بر مرگ تن

اي بلاكش دختر مه روي من



كه نه ياري مانده و نه ياورش

رفته عباس و علي اكبرش



خود بخون دست ار نيالودي كسم

داغ مرگ اين دو تن بودي بسم



گفت پس ما را از اين دشت مهول

باز كش بر مرقد پاك رسول



گفت شه هيهات از اين وهم شگرف

ره بساحل نيست زين درياي ژرف






گر قطا را آفتي در پي نبود

نيمشب در آشيان خوش ميغنود



زين بيابان نيست كس را ره بدر

دخترا از اين تمنا درگذر



تا فروزانست شمع محفلم

بر مزن آتش ز گريه بر دلم



چون مبدل بر خزان گردد بهار

آن تو و آن گريه هاي زار زار



شهريار از خيمه بيرون زد قدم

در فغان از پي غزالان حرم



چون نديدش كس كه آرد مركبش

باره پيش آورد نالان زينبش



گفت بالله اي شهنشاه زمن

هيچ ديدستي بده انصاف من



خواهري چون من كه خود با دست خويش

اسب مرگ آرد برادر را به پيش



داد خواهر را تسلي شاه عشق

گفت سهل است اينهمه در راه عشق



شد مكين چون آفتابي بر هلال

بر سرير زين خديو ذوالجلال



راند سوي عرصه ي ميدان كميت

داغ حسرت ماند و چشم اهل بيت



باري امام عزم خود را جزم كرد و يك تنه خود را بر درياي لشگر زد صفت حميده ي شجاعت در آل هاشم ارثي و ذاتي بود و همه ي آنان بداشتن چنين صفتي از سايرين ممتاز بودند ولي شجاعتي كه در روز عاشورا از حسين عليه السلام بظهور پيوست بقيه را تحت الشعاع خود قرار داد زيرا او در ميان امواج خروشان گرفتاريها و لجج متراكم محنت ها و اندوه ها كه خرمن صبر و شكيبائي را به باد ميداد چنان ثابت القلب و پايدار بود كه كوچكترين تزلزلي در انديشه اش راه نيافت و براستي كار خارق العاده اي كه در آن روز از آن بزرگوار ديده شد


تاريخ بشريت نظير آن را نديده و نخواهد ديد.

حسين عليه السلام با وجود تشنگي و گرسنگي طاقت فرسا و بيخوابي و خستگي غيرقابل وصفي كه در اثر سوزش زخمهاي متعدد و رفتن خون از بدن براي او حاصل شده بود چنان مقاومت نموده و به پيكار ادامه ميداد كه همه را بحيرت انداخته بود و در عين حال بدون اينكه خود را ببازد مراقب اوضاع و احوال ميدان رزم و دسيسه ها و حيله هاي جنگي دشمن بود تا از هر سو باو حمله كنند حملات آنها را رد كند و غافلگير نشود.

او در بالين هر شهيدي پيش از آنكه آخرين لحظه ي زندگي را ترك گويد حاضر ميشد و با او سخن ميگفت و پس از شهادتش بدن او را بطرف خيمه ها حمل ميكرد و از طرفي ناله هاي جانگداز زخمي ها كه از وي طلب آب مي نمودند بگوش ميرسيد و اين محروميت ها دردش را تازه تر ميساخت و آنرا چندين برابر ميكرد و او در تمام ساعات سهمگين به مخزن شجاعت خود مراجعه مينمود و از مجموع اين همه دردهاي بيشمار چنان عزمي راسخ بدست ميآورد تا بتواند بر خود مسلط باشد.

امام عليه السلام در ميان آنهمه مصائب كمرشكن و مردافكن فرورفته بود و نيزه و شمشير دشمنان دائما بر زخمهاي پيكر نازنينش ميافزودند با همه اين احوال از اهل بيت خود غفلت نداشت و از غيرت و حميت او همين بس كه وقتي از شدت تشنگي با مركب خود وارد فرات شد و خواست جرعه ي آبي بنوشد مرد بدفرجامي از سپاه كوفه براي اينكه او را از خوردن آب بازدارد بدروغ گفت (تو مشغول خوردن آب هستي در حاليكه خيمه هاي ترا غارت ميكنند) [28] آن مرد دروغ ميگفت و در آن لحظه ي بخصوص كسي از دشمن در خيمه ها نبود اما


بظاهر براي اينكه حمل بر بي حميتي او نشود بدون خوردن آب از فرات خارج شد و بطرف خيمه ها شتافت و مانند صاعقه اي كه بر هر چه افتد خاكستر كند هر كسي را كه در مسيرش قرار گرفته بود طعمه ي شمشير شرربار خود نمود.

حسين عليه السلام كه پس از كشته شدن ياران و اصحابش تنها مانده بود مدتي با سواران و زماني هم با پيادگان دشمن جنگ كرد و همه ي آنقوم گمراه و بدفرجام از مقابل او فرار ميكردند.

شجاعت و نيروي بازوي امام بحدي بود كه هيچ فردي از لشگريان عمر بن سعد تصور اين را كه بتواند بمبارزه ي انفرادي امام برود نميكرد زيرا عده ي زيادي از دشمن بهمين نحو بخاك هلاكت ريخته شده بود و فقط يك راه باقي مانده بود آنهم حمله ي عمومي آن قوم تبه كار بود.

ابن شهرآشوب مينويسد امام عليه السلام غير از افرادي كه مجروح كرده بود 1950 نفر از آن لشگر را بجهنم فرستاد. [29] .

مسعودي مينويسد كه امام عليه السلام در روز عاشورا 1800 نفر جنگجو را بدست خود بجهنم فرستاد ابتداء يك نفر يك نفر سپس ده نفر ده نفر و براي سيمين بار صد نفر صد نفر بجنگ او ميآمدند و آخرين بار تمام لشگر با كثرتي كه داشتند بدور او اجتماع كردند و آن بزرگوار را از جلو و پشت سر و يمين و يسار احاطه نمودند. [30] .

وقتي عمر بن سعد وضع را چنين ديد فرياد زد اي مردم واي بر شما مگر نميدانيد اين شخص پسر علي (قتال العرب) است از هر سو باو حمله كنيد و هر كسي هر مأموريتي دارد انجام دهد تا از تطبيق و هماهنگي اين مأموريتها نتيجه ي واحدي


كه كشته شدن اوست بدست آيد با اين ترتيب جناحين و قلب لشگر اعم از سواران و پيادگان و تيراندازان و بطور كلي هر كسي كه در آن صحرا بود بحركت درآمد و او را احاطه نمودند.

امام عليه السلام در ميان درياي خروشان لشگر فرد و تنها حمله ميكرد و براي او ميمنه و ميسره معني نداشت چنان حمله ي حيدرانه نمود كه ميمنه و ميسره را بهم پيوست و قلب و جناحين را درهم ريخت و تمام صحنه هاي جنگهاي گذشته را بياد آنان آورد كه گوئي شجاعت علوي بشجاعت حسيني تبديل گرديده است.



شد يكايك سوي شاه شير گير

يكهزار و نهصد و پنجه دلير



در نخستين ضربتش سر باختند

با دو نيمه تن جهان پرداختند



گفت پور سعد با طيش و تعب

ويحكم هذا بن قتال العرب



سفله اي را كش خصال روبهي است

پنجه با شيران نمودند ز ابلهي است



خاصه شيراني كه زاد حيدرند

با شجاعت زاده ي يك مادرند



هين فرودآييد يكسر گرد او

تيربارانش كنيد از چار سو



شد پر مرغان تير تيز پر

چون سليمان سايه گردانش بسر



جنبش جيش و غريو و هلهله

او فكند اندر بيابان غلغله



هر چه بر وي سخت تر گشتي نبرد

رخ ز شوقش سرخ تر گشتي چون ورد



آري آري عشق را اينست حال

چون شود نزديك هنگام وصال



شير حق با ذوالفقار حيدري

برد حمله بر جنود خيبري



از شرار تيغ او چون رستخيز

شد مجسم دوزخي دشت ستيز



بسكه شد لبريز ز اعوان يزيد

شد خموش از نعره ي هل من مزيد



بسكه خون باريد ز ابر تيغ تيز

بر اجلها بسته شد راه گريز






از نهيب نعره هاي صف شكر

شد فلك پر صيحه ي اين المفر



گرم پيكار آن خديو عشق كيش

كه گرفتندش صحيفه ي عهد پيش



امد از هاتف بگوش او ندا

از حجاب بارگاه كبريا



كاي حسين اي نوح طوفان بلا

اين همان عهد است و اينجا كربلا



تو بدين رو كه كني جنگ آوري

پس كه خواهد شد بلا را مشتري



تيغ اگر اينست و بازو اين كه هست

در ره ما پس كه خواهد داد دست



اي حريم وصل ما مأواي تو

اندرآ خاليست اينجا جاي تو



مصطفي و مرتضي و فاطمه

چشم بر راهند با حوران همه



مغز را برگير و ترك پوست كن

اندرآ سير جمال دوست كن



چون پيام دوست از هاتف شنيد

دست از پيكار دشمن بركشيد



گفت حاشا من نيم در عهد سست

اين كشاكشها همه از بهر تست



آشناي تو ز خود بيگانه است

خود توئي تو گر كسي در خانه است



عشق را نه قيد نام است و نه ننگ

جمله بهر تست چه صلح و چه جنگ



صورت آيينه عكسي بيش نيست

جنبش و آرام او از خويش نيست



اين كشاكش نيستم از نقض عهد

قاتل خود را همي جويم بجهد



ورنه من بر مرگ از آن تشنه ترم

هين ببار اي تيرباران بر سرم [31]



باري هدف نهائي امام جانبازي در راه حق و حقيقت و احياي شريعت احمدي بود و در اين راه هر گونه بلا و محنتي را تحمل نمود و بروايت معتبر از حضرت باقر عليه السلام زياده بر 320 جراحت (زخم تير و نيزه و شمشير) در بدن مبارك آنحضرت يافتند كه همه ي آنها از پيشرو بجلو بدن اصابت كرده بود. [32] .


امام عليه السلام در آخرين ساعات و دقايق عمر خود كه سرگرم حملات حيدرانه بود باز از معرفي خود غفلت نميكرد تا شايد آنقوم نگونبخت بخود آيند او ضمن حمله بر آنان چنين ميفرمود:



انا ابن علي الطهر من ال هاشم

كفاني بهذا مفخرا حين افخر



و جدي رسول الله اكرم من مشي

و نحن سراج الله في الخلق نزهر



و فاطمة امي من سلالة احمد

و عمي يدعي ذالجناحين جعفر



و فينا كتاب الله انزل صادقا

و فينا الهدي و الوحي بالخير يذكر



و نحن امان الله للناس كلهم

نسر بهذا في الانام و نجهر



و نحن ولاة الحوض نسقي ولاتنا

بكأس رسول الله ما ليس ينكر



و شيعتنا في الناس اكرم شيعة

و مبغضنا يوم القيامة يخسر [33]



من پسر علي پاك نهاد از اولاد هاشم هستم و اين فخر براي من موقع افتخار و مباهات بس است.

و جدم پيغبمر خدا گرامي ترين كسي است كه در زمين راه رفته و ما چراغ فروزان خدا در ميان خلق هستيم كه روشني دهيم.

و فاطمه ي زهرا كه بضعه ي پيغمبر است مادر من باشد و جعفر طيار كه صاحب دو بال است عموي من است.

و كتاب خدا كه صادق است در منزل ما نازل شده و هدايت و وحي كه بخير ذكر ميشوند در ما است.

و ما امان مردم هستيم تماما و اين مطلب را در ميان مردم گاهي پنهان ميداريم و گاهي آشكار كنيم.

و ما صاحبان حوض كوثر هستيم كه دوستانمان را با جام رسول خدا آب


دهيم و در اين كار جاي انكار نيست.

و شيعيان ما در ميان مردم گرامي ترين شيعه است و دشمنان ما در روز قيامت زيانكارند.

امام ضمن معرفي خود دائم ميفرمود آيا براي كشتن من جمع شده ايد مگر نميدانيد من فرزند پيغمبر شما هستم؟

شمر ملعون بيش از همه كس در كشتن حسين عليه السلام اصرار داشت و همراهان خود مانند خولي و سنان و صالح بن وهب را تحريص ميكرد كه امام را زودتر شهيد كنند.

خود شمر با گروهي بسوي حرم امام حمله برد تا بين خيمه گاه و حسين عليه السلام حائل شود امام فرياد زد:

ويلكم يا شيعة الي ابي سفيان ان لم يكن لكم دين و كنتم لا تخافون المعاد فكونوا احرارا في دنياكم هذه و ارجعوا الي احسابكم ان كنتم اعرابا كما تزعمون. [34] .

واي بر شما اي پيروان خاندان ابيسفيان اگر شما دين نداريد و از روز بازپسين شما را پروائي نيست پس لااقل در اين دنياي تان آزادمرد باشيد و اگر عرب هستيد چنانكه خيال ميكنيد پس به نژاد و حسب خود رجوع كنيد.



اي گروه كفركيش و بدنهاد

گر شما را نيست بيمي از معاد



هين بياد آريد از احساب خويش

رسم احرار عرب گيريد پيش



خون من گر بر شما آمد مباح

نيست اين مشت عقايل را جناح



بازگرديد اي گروه عهد سست

هين فروريزيد خون من نخست



شمر دون با خيل لشگر زان عتاب

كرد رو سوي خديو مستطاب




شمر برگشت و مجددا بامام حمله بردند و در اينموقع طاقت امام عليه السلام بكلي سلب شده بود و در اثر جراحات زياد و رفتن خون از بدن بكلي خسته و بيحال بود.خواهرش زينب عليهاالسلام اين حالت را مشاهده ميكرد عمر بن سعد را مورد خطاب قرار داد و گفت يا پسر سعد آيا سزاوار است كه تو ايستاده باشي و اباعبدالله كشته شود؟

عمر بن سعد روي خود را برگردانيد و پاسخ نداد و باز امام بحال پياده دفاع ميكرد و ميفرمود آيا براي كشتن من همدست شده ايد بخدا پس از من كسي را نخواهند كشت كه حرمتش در نزد خدا بيشتر از من باشد بخدا سوگند بعلت اين اهانت و ظلمي كه بمن كرديد خداوند مرا عزيز و گرامي خواهد نمود و انتقام مرا از شما خواهد گرفت در اين اثنا سنگي به پيشاني مباركش خورد و آنرا شكست و چون خواست با دامن خود خون را از برابر چشم پاك كند حرمله تير سه شاخه بقلب آنحضرت زد و امام آنرا بيرون كشيد و گفت:

بسم الله و بالله و علي ملة رسول الله صلي الله عيله و آله.

و رو بآسمان كرد و گفت پروردگارا تو ميداني كه اين قوم گمراه كسي را ميكشند كه پسر پيغمبر تست.

زخم هاي بيشمار و تشنگي غيرقابل وصف قواي حسين عليه السلام را ضعيف كرده بود و ديگر ياري حركت نداشت مع الوصف كسي جرأت نزديك رفتن (بمنظور كشتن او) نميكرد ظالمي پيشرفت و ضربتي بر شانه اش زد امام در اينموقع آخرين لحظات زندگي خود را طي ميكرد خاكهاي زمين را جمع كرد و روي مباركش را بر آن نهاد و با پروردگار خود راز و نياز نموده و چنين ميگفت:


الهي رضا بقضائك و صبرا علي بلائك لا معبود سواك، اغثني يا غياث المستغيثين. [35] .

براي اينكه راز و نياز امام در آن لحظات حساس با زبان شيواي فارسي (به نظم گفته) شود دو بند از تركيب بندهاي لالي منظومه ي ديوان نير مرحوم ذيلا نگاشته ميشود.



از پشت زين قدم چو بروي زمين نهاد

افتاد و سر بسجده ي جان آفرين نهاد



گفت اي حبيب دادگر اي كردكار من

امروز بود در همه عمر انتظار من



اين خنجر كشيده و اين حنجر حسين

سر كو نه بهر تست نيايد بكار من



گو بر سر عروس شهادت نثار شو

دري كه بود پرورشش در كنار من



خضر ار ز جوي شير چشيد آب زندگي

خونست آب زندگي جويبار من



عيسي اگر ز دار بلا زنده برد جان

اين نقد جان بدست سر نيزه دار من



در گلشن جنان بخليل اي صبا بگو

بگذر بكربلا و ببين لاله زار من



در خاك و خون بجاي ذبيح مناي خويش

بين نوجوان سرو قد و گلعذار من




در اينحال از پرده ي غيب بگوش جانش چنين خطاب رسيد:



اي شهسوار باديه ي ابتلاي ما

بازآ كه زان تست حريم لقاي ما



معراج عشق را شب اسراست هين بران

خوش خوش براق شوق بخلوتسراي ما



تو از براي مائي و ما از براي تو

عهدي است اين فناي ترا با بقاي ما



دادي سري ز شوق و خريدي لقاي دوست

هرگز زيان نبرد كس از خونبهاي ما



بازآ كه چشم ما ز ازل بر قدوم تست

خود خاكروب راه تو بود انبياي ما



گر ز آتش عطش جگرت سوخت غم مخور

از تست آب رحمت بي منتهاي ما



ور سفله اي برد ز تو دستي مشو ملول

با شهپر خدنگ بپرد هماي ما



گسترده ايم بال ملائك بجاي فرش

كازار بر تنت نكند كربلاي ما



دلگير گو مباد خليل از ذبيح عشق

كافي است اكبر تو ذبيح مناي ما



كو نوح گو بدشت بلاي آي و باز بين

كشتي شكستگان محيط بلاي ما



موسي ز كوه طور شنيد ار جواب لن

گو باز شو بجلوه گه نينواي ما






گر زنده جان ببرد ز دار بلا مسيح

گو دار كربلا نگر و مبتلاي ما



منسوخ كرد ذكر اوائل حديث تو

اي داده تن ز عهد ازل بر قضاي ما



امام عليه السلام در اين راز و نياز بود كه همه مبهوت و خيره نگاه ميكردند و نميدانستند چه كنند براي بريدن سر او دستها ميلرزيد شيخ مفيد مينويسد خولي بن يزيد اصبحي پيش دويد از اسب بزير آمد كه سر آن بزرگوار را جدا كند لرزه بر اندامش افتاد شمر گفت خدا بازويت را از هم جدا كند چرا ميلرزي و خود آن ملعون پياده شد و سر مقدس حضرت را بريد و آنرا بخولي داد تا نزد عمر بن سعد برد و پايان كار را خبر دهد. [36] .

بدين ترتيب دو ساعت و نيم بغروب عاشورا مانده امام عليه السلام نيز از پس ياران بدرجه ي عاليه ي شهادت رسيد و خداوند او را با اين آيه ي شريفه:

يا ايتها النفس المطمئنة ارجعي الي ربك راضية مرضية.

قبض روح فرمود. [37] .

مركب باوفاي امام پس از افتادن حضرت بزمين شيهه ميكشيد و اطراف امام ميگشت خواستند آنرا بگيرند آن حيوان رام نميگشت تا اينكه تيري بپايش زدند اسب نيز بضرب لگد چند نفر را كشته و زخمي نمود و از حضرت سجاد عليه السلام روايت شده كه آن حيوان سر و كاكل خود را بخون امام آغشته نمود شيهه زنان بسوي خيمه ها دويد و چو اهل خيام آنرا بدون امام و بحالت


پريشان ديدند شيون و فرياد برآوردند. [38] . و زبانحال حضرت سكينه دختر حسين عليه السلام چنين بود:



اي فرس با تو چه رخ داده كه خود باخته اي

مگر اينگونه كه ماتي توشه انداخته اي



اي همايون فرس پادشه سدره مقام

كه چراگاه بهشت است ترا جاي خرام



نه ركابي ز تو برجاست نه زين و نه لگام

مگر اي پيك سبك پا بسر شاه انام



چه بلا رفته كه با خويش نپرداخته اي؟

تا صهيل تو همي آمدي اي پيك اميد



بر همه اهل حرم بود صداي تو نويد

كاينك آيد ز پي پرسش ما شاه شهيد



مگر اين بار خداوند حرم را چه رسيد؟

كايفرس شيهه زنان بر حرمش تاخته اي



اگر آورده اي اي هدهد فرخنده سير

ز سليمان و نگينش بر بلقيس خبر



ز چه آلوده بخون تاج تو خاكم بر سر

راست گو تخت سليمان شده بر باد مگر؟



تو ز بهر خبر از تير پري ساخته اي




آن شهي را كه بامرش فكند سايه سحاب

خواهد از آب شود خاك در عالم ناياب



طعنه بر لجه ي تيار زند موج سراب

ديده اي كشته مگر تشنه لبش بر لب آب؟



كه چنين ناله بعيوق برافراخته اي

تو كه غلطان ز سر زين نگونش ديدي



در ميان سپه دشمن دونش ديدي



اي فرس راست بمن گوي كه چونش ديدي

تو بچشمان خود آغشته بخونش ديدي



يا قتيل ديگري بود تو نشناخته اي؟

بوي خون آيد از اين كاكل و يال و تن تو



شد مگر كشته ي روبه شه شيراژن تو



دل افسرده ي من آب شد از ديدن تو

فاش گو برق كه آتش زده بر خرمن تو؟



كه چنين غلغله در بحر و بر انداخته اي [39]

عمر بن سعد در اجراي مفاد نامه ي ابن زياد كه بوسيله ي شمر در روز تاسوعا بدست او رسيده بود دستور داد ده نفر سوار اسب گرديده و بدن مطهر امام را




در زير سم اسبان لگدكوب نمودند بطوريكه استخوانهاي پشت بدن نيز شكسته شد. [40] .

آفتاب روز عاشورا كه ناظر بزرگترين فجايع تاريخ در آن روز بود كم كم بطرف مغرب ميرفت تا فردا با طلوع خود يك سلسله فجايع ديگري را كه در بخش آتي شرح داده خواهد شد مشاهد كند.



پاورقي

[1] اثبات الوصيه - نفس المهموم ص 126.

[2] از ديوان نير.

[3] بحارالانوار جلد 45 ص 4 - منتهي الامال.

[4] ارشاد مفيد - بحارالانوار جلد 45.

[5] لهوف ابن‏طاوس - تحف العقول (شيح حراني در تحف العقول اين خطابه را جزو نامه‏هاي آنحضرت آورده است).

[6] تقصير و خطاي حر حقيقة بسيار بزرگ و غيرقابل عفو بود ولي چون جوانمردي و بزرگواري و کرم و بخشش امام بيشتر از گناه او بود و از طرفي حر نيز واقعا منقلب شده و از روي اخلاص توبه کرده بود لذا مورد عفو و اغماض آنحضرت قرار گرفت و خود را از پائين‏ترين طبقه‏ي دوزخ باعلي درجه‏ي بهشت رسانيد و بنا بنقل بعضي از مورخين برادر و فرزند او هم بطرف امام آمده و با کوفيان جنگيده و شهيد شده‏اند و چنانکه قبلا اشاره شد 32 نفر در شب عاشورا از سپاه بني‏اميه باردوي امام پيوستند.

[7] گاهي هم از جلودار و عقب‏دار صرف نظر ميشد و آرايش رزمي منحصر به ميمنه و ميسره و قلب لشگر ميگرديد.

[8] لهوف ابن‏طاوس ترجمه‏ي زنجاني ص 100.

[9] اينگونه فداکاري جز در اصحاب حسين عليه‏السلام تا کنون در هيچکس ديده نشده است بدينجهت آنحضرت فرمود من باوفاتر از اصحاب خود کسي را سراغ ندارم.

[10] ارشاد مفيد - اعيان الشيعه جلد 4.

[11] حسن و حسين ص 227- اين سخن معاويه نيز جز مغالطه چيز ديگري نيست زيرا درست است که معاويه شايسته‏ي خلافت نبود ولي حسين عليه‏السلام از جانب خدا بمسند خلافت الهيه منصوب شده بود و از طرف بني‏اميه سخاوتي نداشت تا حضرت علي اکبر آنرا دارا باشد بلي آنجناب سخاوت و شجاعت و ساير صفات عاليه‏ي نفساني را از پدر و جدش بارث برده بود.

[12] مقاتل الطالبين و مقاتل ديگر.

[13] منتهي الامال جلد 1 ص 271 بحارالانوار جلد 45 ص 44.

[14] در مورد اينکه ليلي مادر حضرت علي اکبر در کربلا حضور داشت يا نه ميان مورخين اختلاف است برخي را عقيده بر اينست که آن بانو پيش از وقايع کربلا وفات يافته و بنابراين در کربلا حضور نداشته است و دليلشان اين است که چون مادر ليلي ميمونه دختر ابوسفيان و در نتيجه خواهر معاويه و عمه‏ي يزيد بود اگر در کربلا حاضر بود بخاطر او حضرت علي اکبر را که پسرعمه‏ي يزيد بود نميکشتند و اهل بيت را اسير نميکردند در اينکه ليلي در کربلا بود يا نبود نگارنده‏ي نفيا و اثباتا نظر نميدهد ولي دليل اين عده از مورخين هم بنظر صحيح نميرسد زيرا آن گروه ستمگر احترام خود امام را که نزديکترين کس به پيغمبر بود رعايت نکردند و سر حضرت علي اکبر را هم مانند سر ساير شهداء از تن جدا کرده و بشام بردند.

[15] بحارالانوار جلد 45 ص 44.

[16] بعضي از ارباب مقاتل عبدالله رضيع را يغر از علي اصغر دانسته‏اند.

[17] علت اينکه حسين عليه‏السلام برادرش را آخر از همه بجنگ فرستاد اين بود که او پرچمدار بود و با سقوط پرچم شکست قشون حتمي ميشد و از طرفي نه تنها دلگرمي امام عليه‏السلام و اهل بيت بوجود آن بزرگوار بود بلکه بيم و هراس دشمن نيز از حضرت ابوالفضل بود و تا او بشهادت نرسيده بود دشمن ستمگر اميدي به پيروزي نداشت.

[18] بحارالانوار جلد 45 ص 41.

[19] مفهوم و معناي حقيقي جهاد، مخالفت با نفس است بنازم چنين بزرگواري را با اينکه بحکم شرع و عرف خوردن آب بمنظور تجديد قوا بر او لازم بود ولي وفا و اخلاص و غيرت و حميت او چنين ايجاب نمود که با لب تشنه از فرات بيرون آيد.



بدريا پا نهاد و خشگ فلب از آب زد بيرون

مروت بين وفاداري نگر غيرت تماشا کن!

[20] منتهي الامال جلد يک ص 279- منتخب التواريخ ص 258.

[21] بحارالانوار جلد 45 ص 42.

[22] ارشاد شيخ مفيد.

[23] ارشاد شيخ مفيد - مقاتل الطالبين - تاريخ طبري.

[24] ارشاد شيخ مفيد - مقاتل الطالبين - تاريخ طبري.

[25] اعلام الوري - ارشاد مفيد.

[26] اعلام الوري - ارشاد مفيد.

[27] بحارالانوار جلد 45 ص 47.

[28] مناقب آل ابيطالب جلد 4 ص 58 به نقل مجلسي در بحارالانوار.

[29] ستارگان درخشان جلد 5 ص 174.

[30] اثبات الوصيته ترجمه‏ي نجفي ص 311.

[31] از آتشکده‏ي نير.

[32] جلاء العيون ص 409- امالي صدوق مجلس 31 حديث 1.

[33] بحارالانوار جلد 45 ص 49- نفس المهموم - منتهي الامال.

[34] لهوف ابن‏طاوس ترجمه‏ي زنجاني ص 120.

[35] الحسين و بطلة کربلا ص 222.

[36] ارشاد شيخ مفيد.

[37] حسين عليه‏السلام هنگام شهادت در پنجاه هفتمين سال زندگاني خود بوده و بطور دقيق 56 سال و 5 ماه و 7 روز از عمر شريفش سپري شده بود.

[38] جلاء العيون ص 411- نفس المهموم.

[39] ازديوان نير.

[40] ارشاد مفيد - منتهي الامال و کتب ديگر.