بازگشت

برخورد امام با حر بن يزيد و توقف در كربلا


با خيل عاشقان چو در آن دشت پا نهاد

قرباني خليل بكوه مني رسيد



آراست گلشني ز جوانان گلعذار

آبش نداده باد خزان از قفا رسيد



(حجة الاسلام نير)

ابن زياد در تمام راههائي كه بكوفه منتهي ميشد مأمورين خود را پراكنده نمود و آنها را دسته دسته مأموريت خاصي داد و مطمئن بود كه حسين عليه السلام با يكي از اين دسته ها برخورد خواهد نمود.

قافله ي امام عليه السلام پس از حركت از شراف در وسط روز از دور سواراني را بچشم ديدند و اين عده بالغ بر هزار نفر از سواران ابن زياد بود كه بفرماندهي حر بن يزيد بدستور حصين بن نمير (كه مسئول تأمين و قرق جاده ها بود) از قادسيه فرستاده شده بود. [1] .


امام (ع) از همراهان خود پرسيد آيا در اين نزديكي ها جائي كه بتوان بدانجا پناه برد وجود دارد؟

زهير بن القين پيشنهاد كرد كه ارتفاعات ذي حسم در سمت چپ وجود دارد امام فرمودند تغيير سمت دهند و بآن كوهها برسند حر نيز چون از دور تغيير سمت امام را ديد او هم بطرف همان كوه براه افتاد ولي قافله ي حسيني زودتر از حر بآن محل رسيده و خود را بكوه كشيدند و امام دستور داد چادرها را برپا كنند. چون حر با سواران خود خدمت امام رسيد همگي از شدت عطش مشرف بموت بودند امام فرمود از آبي كه از شراف برداشته بودند همه را سيراب و حتي اسب هاي آنها را نيز آب دادند آنگاه حضرت فرمود يا حر منظور از آمدن تو باينجا چيست؟ آيا بكمك ماآمده اي يا عليه ما هستي؟

حر گفت ابن زياد حصين بن نمير را با سواران مأمور كنترل راه هاي نفوذي قادسيه و بطور كلي تمام طرق و شوارع نموده كه هر رهگذري را بازرسي كنند و مرا نيز مأمور كرده است كه سر راه شما را بگيرم:

امام فرمود: لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم و سپس رو باصحاب حر كرد و فرمود اي مردم من بطرف شما نيامده ام بلكه شما مرا دعوت كرديد كه ما امام و پيشوا نداريم و منتظر هستيم كه بيائي و ما را هدايت كني حال اگر از گفته ها و نوشته هاي خود پشيمان هستيد و از آمدن من نيز تنفر داريد من از همان راهي كه آمده ام برميگردم.

اين عده سكوت كرده و جوابي بامام ندادند و چون موقع نماز ظهر بود حسين عليه السلام بحر گفت من با اصحاب خود نماز ميخوانم تو نيز با سواران خود اقامه ي نماز كن حر گفت حاشا ما هم بتو اقتداء ميكنيم و پشت سر شما نماز ميخوانيم پس از خواندن نماز امام مجددا خطابه اي بحر و طرفدارانش خواند


و آنان را از حقيقت امر آگاه نمود. [2] .

حر گفت بخدا ما از اين نامه ها و فرستادگان كه ميگوئي اطلاعي نداريم امام تمام نامه هائي را كه از كوفيان پست فطرت و بي عاطفه بحضرتش رسيده بود بحر و اصحاب وي ارائه نمود.

حر گفت ما از آن اشخاصي كه نامه نوشته اند نيستيم و مأموريت ما اينست كه هر كجا با شما برخورد كرديم شما را بنزد ابن زياد ببريم

حضرت فرمود: تكلتك امك الموت ادني اليك من ذلك.

(مادرت بعزايت نشيند مرگ بتو نزديك تر از آنست)

حر گفت هر كسي غير از تو اين ناسزار را بمن ميگفت من هم پاسخ ميدادم ولي چكنم كه نميتوانم نام مادر ترا كه صديقه ي كبري است جز به نيكوئي ياد كنم. [3] .



حسين عليه السلام از حر پرسيد تو از ما چه ميخواهي؟

حر گفت من مأموريت كشتن شما را ندارم كه با شما جنگ كنم بهتر است راهي انتخاب كني كه نه بكوفه برسيد و نه به مدينه تا من هم جريان امر را بابن زياد بنويسم شايد مرا از اين مأموريت معاف كند.

امام موافقت فرمود كه راهي بين عذيب و قادسيه پيش گيرد.

امام حركت ميكرد حر نيز با فاصله ي كمي در تعقيب امام بود و بالاخره به نينوا كه يكي از قراء اطراف كوفه است رسيد و هنوز در حال حركت بودند كه شترسواري از دور پيدا شد و او مالك بن نصر قاصد ابن زياد بود كه به حر


نامه آورده بود چون نزديك شد نامه را بحر تسليم نمود و خوب مراقب اعمال او گرديد.

مضمون نامه چنين بود:

اي حر چون اين نامه بتو رسيد بر حسين سختگيري كن و او را جز در بياباني بي آب و علف فرودميآور و حامل نامه را مأمور كرده ام كه مراقب اجراي دستور من باشد بر تست كه اين دستور را اجراء نموده و نتيجه را اعلام داري و السلام.

حر بن يزيد پس از مطالعه ي نامه تغيير روش داد و مانع حركت امام عليه السلام گرديد.

حضرت فرمود مگر تو نگفتي كه ما براهي برويم كه نه بمدنيه برسد و نه بكوفه چرا حالا از حركت ما ممانعت ميكني؟

حر گفت الساعه دستور فوري از ابن زياد رسيده و حامل نامه نيز مراقب اجراي امر است.

زهير بن قين گفت اي پسر پيغمبر وضع ما رفته رفته مشكلتر خواهد شد اگر حالا با اين عده ي هزار نفري بجنگيم بهتر است كه بعدا گرفتار لشگرهاي ابن زياد شويم امام فرمود من خوش ندارم كه ابتداء بجنگ شروع كنم. حسين عليه السلام با وجود مخالفت حر مختصر راهي نيز طي كرد تا بقربانگاه عشق و كعبه ي مقصود خود (كربلا) رسيد و چون وارد آن سرزمين شد پرسيد نام اين سرزمين چيست؟

گفتند كربلا فرمود فرودآئيد و خيمه زنيد كه اينجا قتلگاه من و همراهان من است و آن روز دوم محرم سال 61 هجري بود.



پاورقي

[1] چون قادسيه در آنموقع سرحد ايران و عراق بوده و ايرانيان علاقه‏ي مخصوصي بخاندان پيغبمر داشتند لذا جاده‏ي قادسيه بوسيله‏ي مأمورين ابن‏زياد بسته شده بود که اخباري از وضع کوفه بايران نرسد تا مبادا ايرانيان بکمک فرزند پيغمبر بشتابند.

[2] ارشاد شيخ مفيد.

[3] ادب حر از بيان همين جمله معلوم ميشود و شايد بعلت همين ادب او بود که بالاخره توفيق الهي نصيبقش شد آري:



از خدا خواهيم توفيق ادب

بي ادب محروم ماند از لطف رب.