بازگشت

شب عاشورا


امشب براستي شب ما روز ماتم است

جانها برنج اندر و دلها پر از غم است



اين شام محنت است و يا روز رستخيز

يا خود شب وداع امام معظم است



تنها نه از زمين بفلك مي رود فغان

كاندر سپهر نيز بپاشور و ماتم است



حال عزيز فاطمه امشب بكربلا

چون تار موي زينب غمديده درهم است



امشب گر آسمان بتپد بر زمين رواست

فردا بخون تپان تن سلطان اكرم است



امشب بدشت ماريه زاطفال تشنه كام

بانگ فغان و ولوله تا چرخ اعظم است



ذرّات عالمند در افغان و ناله چون

يكذره زآفتاب وجودش دو عالم است



اي ديده خون ببار كه فردا بزخم شاه

از سمّ اسب سركش كفار مرهم است



افروخت تشنگي بدلش آتش آنچنان

كاندر بهشت چشم نبي باز چون يم است



شرط است تار هستي از اين غم گسيختن

آن را كه تار عشق حسينيش محكم است



(صافي) بس است خاك بسر كن كه درغمش

اول كسي كه خاك بسر كرد آدم است [1] .




پاورقي

[1] اشعار از ديوان مراثي مرحوم آيت الله آقاي آخوند ملامحمد جواد صافي والد مؤلف کتاب است.