بازگشت

تحول فكري


يكي از بيماريهاي خطرناك فكري كه پس از رحلت پيغمبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله وسلّم ـ اجتماع مسلمانان به آن گرفتار شد اين بود كه بسياري از مردم در برابر عمل انجام شده، هرچند موافق با خير و مصلحت و نظامات و تعاليم شرعيه نبود تسليم مي شدند و هر حكومتي را كه روي كار مي آمد واجب الاطاعه، و بيعت با آن را لازم الوفا مي دانستند.

اين روش باعث مي شد كه هر كس مي توانست با يك جهش ناگهاني يا اغفال مردم وضعي را ايجاد و سياستي را اجرا كند و بر مركب مراد سوار شده،و بي معارض و مزاحمي، مستبدانه بر جامعه حكومت كند، بنابراين در روي كار آمدن زمامداران جز زور و قدرت نظام و ترتيبي در كار نبود.

در عصر جاهليت و قبل از طلوع كوكب رخشنده اسلام ودر بعضي از جوامع عقب مانده، بلكه در جوامع باصطلاح مترقي هم كم و بيش اين روش بوده و هست كه هر كس بر جامعه مسلط شود براي اطاعت از او دليلي جز غلبه و قدرت او مطالبه نمي شود.

اما در جامعه ي اسلامي كه بر اساس عاليترين نظامات آسماني به وجود آمده، پيدايش اين فكر، بسيار عجيب است زيرا علاوه براين كه حكومتهاي نمي توانند جامعه را به سوي هدفي كه اسلام نشان مي دهد رهبري كنند، موجب اتهام و سوء تفاهم بيگانگان نسبت به تعاليم سياسي و اجتماعي اسلام مي گردند.

فشار حكومتي كه خودسرانه و خود خواهانه روي كار آمده باشد اگر چه نرمش و اعتدال هم داشته باشد، بر وجدان يك مسلمان حقيقي و انسان فهميده و متمدن واقعي، فوق العاده سنگين است، و تحقير و توهيني كه به شخصيت ملتها از اين راه مي شود، براي كسانيكه درك انساني دارند بسختي قابل تحمل مي باشد.

طرفداران اين روش كه بيشتر مردماني مغرض و جيره خوار يا ضعيف امثال عبدالله بن عمر [1] مي باشند عذرشان اين است كه مخالفت با حكومت موجب تفرقه و به هم خوردن نظم و چه بسا كه سبب فتنه و خون ريزي شود؛ گاهي هم به رواياتي كه راجع به اطاعت از امرا است تمسك مي جويند؛ لذا در برابر جنايات و انحرافات سكوت ورزيده و خاموشي را اولي مي شمارند!

طرفداران زمامداران غاصب و دستگاه تبليغاتي آنها هم براي خاموش كردن مخالفان و اغفال جامعه و تحكيم قدرت خود، مصلحان و نصيحت كنندگان را به فتنه انگيزي، اخلال گري، به هم زدن نظم و ايجاد تفرقه، متهم مي نمايند.

معلوم است كه مردمان ضعيف و راحت طلب، و كساني كه به مال و جان خود بيش از مصالح عامه و دين و شرف علاقه دارند، با اين عذرها زود تسليم شده و از خود رفع مسؤوليت مي نمايند.

در اثر اين وضع، دست ستمكاران باز گذاشته مي شود و كسي از آنها مؤاخذه و بازخواستي نمي كند و وجوب اطاعت از يزيد و حجاج و وليد، مثل وجوب اطاعت يك زمامدار عادل و صالح مي شود، و قيام بر او را خروج از طاعت و جماعت مي شمارند.

اين حكمي كه به دروغ و ناداني به اسلام نسبت دادند، زمامداران ستمگر را مطمئن مي ساخت كه مستبدانه هر ظلمي خواستند مرتكب شوند و معترضين را به عنوان خروج از جماعت مسلمين تحت تعقيب قرار داده و به زندان يا قتل محكوم سازند.

بديهي است برحسب آيات و رواياتي، اطاعت زمامداران، واجب و مخالفت با آنها حرام است.

ولي مقصود از اين آيات و روايات زمامداران و صاحب منصبان حكومت اسلامي است كه نظامي را كه اسلام به آن دعوت كرده اجرا سازند، و هدفهاي اسلام را تحقق داده و مظهر عدالت اسلام باشند.

چگونه مي شود اطاعت از حكومتهائي مثل حكومت يزيد، و سائر ستمكيشان تاريخ واجب باشد؟

اگر تازيانه ظلم در كشوري به بدن مظلومي برسد، تمام اهل آن مملكت كه به نحوي از انحاء، آن حكومت را ياري مي كنند مسؤولند.

«اَلظّالِمُ وَ المُعينُ لَهُ، وَ الرّاضي بِهِ شُرَكاءٌ ثَلاثٌ» [2] .

در منطق اسلام و در مكتب انبياء قيام به حق و امر به معروف و اندرز به زمامداران و دعوت به خير و اصلاح، فتنه انگيزي و اخلال به نظم نيست، بلكه عين نظم است.

نظمي كه بر اساس باطل و ستم و تجاوز به حقوق ضعفاء و خفه كردن جامعه به وجود آمده، هرچه زودتر به هم بخورد بهتر است. نظمي كه يك طبقه را حاكم و طبقه ديگر را محكوم و ذليل، يك طبقه را صاحب ثروت و تجملات فراوان و يك طبقه را گرسنه و برهنه و محروم ساخته باشد عين بي نظمي است.

نظمي كه در اثر آن يزيد و ابن زياد و شمر وحجاج مصادر امور باشند، و نيكان و شايستگان تحت شكنجه و آزار باشند، فتنه و بي نظمي است و قيام براي به هم زدن آن قيام براي برقراري نظم واقعي است.

«وَ قاتِلُوهُمْ حَتّي لا تَكُونَ فِتْنهٌ وَ يَكُونَ الدّينُ للهِ» [3] .

و با كافران جهاد كنيد تا فتنه و فساد از روي زمين بر طرف شود و دين و اطاعت براي خدا باشد.

به مقتضاي اين آيه، تمام نظامها شر و فتنه است، مگر نظامات و مقررات خدائي. تمام حكومتها بي نظمي و فتنه و گرفتاري براي بشر است مگر حكومت اسلامي.

اگر نظمي كه بني اميه با كشتار عام مدينه و ظلم و جور و هتك مقدسات به وجود آوردند، نظم باشد پس نظم نمرود و فرعون و چنگيز و ديگر زورگويان تاريخ، و امنيت و انتظامي كه آنها در سايه سركوبي جامعه برقرار كردند نيز نظم بوده است.

پس با اين حساب بسيار غلط، حضرت ابراهيم و حضرت موسي و بلكه تمام انبيا و مردان اصلاح طلب، اخلالگر بوده اند!

اين فكر كه اطاعت از هر زمامدار شرعاً واجب است بقدري سخيف و باطل است كه انسان تعجب مي كند چگونه بر افرادي كه طرفدار آن شده اند پنهان مانده است.

حسين ـ عليه السّلام ـ با اين فكر غلط و خطرناك نيز مبارزه كرد و مردم را از اين اشتباه كه حكومتهايي مانند حكومت بني اميه و يزيد، واجب الاطاعه اند، بيرون آورد، و فهماند كه نه فقط اطاعت از آنها واجب نيست، بلكه كوشش براي برانداختن آنها و تأسيس حكومت تمام اسلامي، لازم و واجب است.

پس از قيام سيد الشهداء ـ عليه السّلام ـ معلوم شد: آن حكومتي كه واجب الاطاعه است و بايد مسلمانان آن را تقويت و پشتيباني نمايند، حكومتي است كه در تمام نواحي، نمايشگر عدالت اسلامي و مجري تعاليم و احكام قرآن باشد.


پاورقي

[1] گويند وقتي حجاج مکه معظمه را گرفت، و ابن زبير را به دار زد، عبدالله بن عمر نزد او آمد، گفت: دستت را بده تا با تو براي عبدالملک بيعت کنم، پيغمبر ـ صلّي الله عليه و آله وسلّم ـ فرمود: «من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية» حجاج پايش را دراز کرد و گفت: «پايم را بگير! زيرا دستم مشغول است». ابن عمر گفت: آيا مرا مسخره مي کني؟ حجاج گفت: اي احمق بني عدي! تو با علي بيعت نکردي و امروز مي گوئي «من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية» مگر علي امام زمان تو نبود؟ به خدا سوگند تو براي فرموده ي پيغمبر نيامدي، بلکه از بيم اين درخت که ابن زبير به آن به دار کشيده شده است آمدي (الکني و الالقاب، ج 1، ص 357).

[2] ستمکار و کسي که او را ياري مي کند و شخصي که به ظلم راضي مي شود هر سه در گناه با يکديگر شريکند.

[3] سوره ي بقره، آيه 193.