بازگشت

فساد دستگاه خلافت


در اينكه حكومت اسلامي بايد نماينده افكار و آراء مسلمين و تجسم روح جامعه و محقق رسالت اسلام باشد، اختلافي بين دانشمندان نيست.

شيعه، زمامدار و رهبر حكومت را يك پيشواي كامل الهي مي داند كه آن شخص پيامبر اسلام، و بعد از وفات آن حضرت كساني هستند كه به امر خدا از جانب پيغمبر، منصوب و معرفي شده اند. همانگونه كه پيغمبر، رهبري ديني، روحاني، سياسي و انتظامي جامعه را به عهده دارد، همين رهبري را امام نيز دارد به اين تفاوت كه به امام دين و شريعت وحي نمي شود، و از همان مجراي كتاب و سنت، وظايف رهبري اجتماع را انجام مي دهد ولي بر پيغمبر وحي نازل مي شد، و واسطه اقتباس واخذ دين و شريعت از عالم غيب غير از او كس ديگر نيست.

معلوم است كه اين نقشه و ترتيب براي اداره اجتماع از هر ترتيب ديگر مورد اعتمادتر و اطمينان بخش تر است، و يقيناً كسي را كه پيغمبر از طرف خدا معرفي كند از هر جهت صلاحيت و شايستگي رهبري دارد.

چنانچه فيلسوف بزرگ شيخ الرئيس ابوعلي سينا مي گويد:

«وَ الْاِسْتِخْلافُ بِالنَّصَّ اَصْوَبُ فَاِنَّ ذلِكَ لا يُؤَدّي اِلي التَّشَعُّبِ، وَ التَّشاغُبِ وَالاِْخْتِلافِ» [1] .

يعني: انتخاب و تعيين خليفه به نصب، و نص (كه مذهب شيعه است) صواب تر است، براي آنكه منجرّ به تفرقه و اختلاف و شرّ و فتنه نمي شود.

و بنا بر مذهب اهل سنت نيز حكومت بايد مظهر روح جامعه مسلمين باشد و در صورتي واجب الاطاعه است كه مقيّد به حفظ شعائر اسلام و مصالح مسلمانان و مصدر قدرت جامعه باشد. و اگر حفظ شعائر و اجراي احكام شرع را برنامه خود قرار ندهد و از نصوص دين تخلف نمايد شرعي و اسلامي نيست [2] .

يك غرض عمده از خلافت راست كردن كژيها و اقامه ي عدالت اجتماعي و اجراي نظام اسلامي است. اگر حكومت به اين هدفها اهميت ندهد به قدر پشيزي ارزش ندارد و تمرّد از اوامرش در صورت امكان لازم و ياري و اعانت آن گناه است.

اسلام با تحميل شخصيت حكّام بر رعايا مبارزه كرد، و حكومت هاي استبدادي حكام افريقا و امراء و رؤساي قبائل نجد و حجاز و تركستان و كشورهاي ديگر را ساقط كرد و تذليل بشر را به هر عنوان و اسمي محكوم ساخت؛ و سطح افكار جامعه رابالا برد و شوكت استثمارگران را درهم شكست، نه براي اينكه صاحبان مناصب را عوض كند و در ايران يا سوريه يا الجزاير و مراكش به جاي حاكم ايراني يا افريقائي، حاكم عربي بنشاند.

كاخ كسري، و آنهمه تجملات و تشريفات را كه از دسترنج كارگران، و كشاورزان محروم تهيه شده بود از ميان برداشت نه براي اينكه ديگران و خلفاي بني اميّه و بني عباس همان رسم را دنبال كنند و كاخهاي رفيع تر با تجملاتي خيره كننده تر و تشريفات بيشتر ترتيب دهند و بندگان خدا را استعباد كنند [3] ، بلكه هدف اسلام پايان دادن به استعباد بود تا ملتها شخصيت و شرف خود را بجويند و كوركورانه از زمامداران اطاعت نكنند.

اسلام، سلطه و قدرت حكومت را ملك شخصي حاكم نمي داند كه با آن بتواند براي خود دستگاه و حريم نفوذ و تشريفات فراهم كند يا زور و قدرت خود را به رخ ضعفا بكشد، بلكه قدرت و سلطه ي حكومت جلوه ي قدرت جامعه اي است كه حاكم هم يكي از افراد آن است، و هر كس به سهم خود از اين قدرت نصيبي دارد، پس اين قدرت را نمي توان تبديل به قدرت شخصي نمود و از آن سوء استفاده كرد.

نظام حكومت اسلام بر اين استوار است كه واضع احكام، خداوند متعال است و احدي از بشر حق تشريع و وضع قانون ندارد

«اِنِ الْحُكْمُ اِلاَّ للهِِ اَمَرَ اَلاّ تَعْبُدُوا اِلاّ اِيّاهُ» [4] .

اسلام رعايت از حدود، و قواعد شرع را از همه خواسته، و از حكم برخلاف شرع، و خلاف ما انزل الله بشدت منع كرده است.

(وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما اَنْزَلَ اللهُ فَاُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ) [5] .

(وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما اَنْزَلَ اللهُ فَاُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ) [6] .

هر كس غير از حكم خدا و روش و منهج اسلام، و شريعت قرآن اختيار كند گمراه است.

«وَ ما كانَ لِمُؤمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ اِذا قَضَي اللهُ وَ رَسُولُهُ اَمْراً اَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرةُ مِنْ اَمْرِهِم ْوَ مَنْ يَعْصِ اللهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبيناً» [7] .

هدف اسلام در نظام حكومت، پايان دادن به حكومت بشر و تسليم همه به حكومت خدا است.

در موقعي كه پيامبر بزرگ اسلام پرچم دعوت به توحيد و آزادي بشر را به دست گرفت. و بانگ بيدار باش او تمام ملل به خواب رفته دنيا را بيدار و صداي روحاني آن سروش رباني، بشريت را به خود متوجه ساخت و انسانهائي را كه تا آن زمان به قدر و ارزش و حقوق عاليه خود آشنا نبودند، به حقوقشان آشنا ساخت، و فرمود:

«تَعالَوْا اِلي كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ اَلاّ نَعّبُدَ اِلاَّ اللهَ وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً، وَلا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً اَرْباباً مِنْ دُونِ اللهِ» [8] .

در همه جاي دنيا حكومت وسيله استثمار و استعباد توده هاي وسيع انسانها بود، همه جا اصل سلطنت بشر بر بشر، رايج و محترم بود، زمامداران حاكميت مطلقه داشتند، و كار جنگ و نبرد، صلح و آشتي و اتحاد، و هرگونه تصميم در امور كشوري و لشكري و اقتصادي و اجتماعي را حق خود مي دانستند و ملت ها در قبول آن تصميمات بي چون و چرا مجبور و ناچار بودند.

شخصيت حكام و اميران نه از آن جهت كه يك امير و زمامدار ساده بود مورد احترام بود، بلكه بيشتر از آن جهت بود كه او را صاحب اختيار ملت و مافوق ديگران مي شناختند و در برابر او ملزم به تواضع و تعظيم هائي بودند كه بشر نبايد در مقابل بشري مثل خود، آنگونه تعظيم و تواضع نمايد.

در چنين جهاني كه ملتها بمنزله مملوك زمامداران بوده، و در بيانات و خطاباتشان آنها را متعلق به خود مي شمردند و بشريت در انحطاط عجيب و بردگي حكومتها گرفتار بود پيامبر اسلام ظهور كرد و آزادي بشر را اعلان و آن تشريفات و تعينات را الغا كرد و به او درس عدالت و فضيلت و مساوات داد.

روزي مردي اعرابي شرفياب محضر پيغمبر ـ صلّي الله عليه و آله وسلّم ـ شد. و با اينكه محضر آن حضرت بسيار ساده و بي پيرايه بود و پيغمبر و اصحابش متواضعانه بر روي زمين مي نشستند، نه تختي داشت و نه تاج و سريري و نه بالش و مسندي، مع ذلك مرد اعرابي از هيبت آن حضرت بدنش به لرزه آمد، مثل آنكه گمان كرد حضور پادشاهي از پادشاهان حاضر شده پيغمبر فرمود: «نترس! من پادشاه نيستم، من پسر زني از قريشم كه گوشت قديد [9] مي خورد».

در اسلام، خطر و اهميت امارت بسيار است و امرا در خطر عظيم هستند مگر آنكه به تكاليف خود عمل كنند.

خطرناكترين مشاغل كه بسياري از پارسايان و پرهيزكاران همواره از آن گريزان بوده اند، امارت و حكومت بوده، چون كمتر كساني يافت مي شوند كه از قدرت حكومت سوء استفاده نكنند و شغل و مقام، روح و اخلافشان را تغيير ندهند. حاكم بر لب گودال جهنم است، مگر آنكه از حكومت خود كمترين سوء استفاده را ننمايد.

صاحب كتاب «الصفوه» از ابي مطرف روايت كرده كه علي ـ عليه السّلام ـ را ديدم مانند يك اعرابي بدوي در بازار كرباس فروشان به بزازي فرمود:

آيا پيراهن داري از تو خريداري كنم؟

عرض كرد: بله يا امير المؤمنين! آن حضرت از او نخريد به نزد ديگري رفت، اونيز آن حضرت را شناخت، از او هم خريداري نكرد. پس به نزد جواني رفت كه آن حضرت را نشناخت. پيراهني از او به سه درهم خريد، وقتي پدر جوان آمد، جوان به او خبر داد، دانست كه خريدارش امير المؤمنين بوده، يك درهم برداشت و خدمت حضرت آمد عرض كرد:

يا امير المؤمنين بهاي پيراهن دو درهم است.

حضرت فرمود: پسرت پيراهن را با رضايت خودم به من فروخت [10] .

به ابن عباس در«ذي قار» (نام محلي است) در حالي كه كفش خود را وصله مي زد فرمود:

«ما قيمَةُ هذِهِ النَّعْلِ»

قيمت اين كفش چقدر است؟

ابن عباس عرض كرد:

«لا قيمَةَ لَها»

قيمتي ندارد.

فرمود:

«وَاللهِ لَهِيَ اَحَبُّ اِلَيَّ مِنْ اِمْرَتِكُمْ اِلاّ اَنْ اُقيمَ حَقّاً اَوْ اَدْفَعَ باطِلاً»

به خدا سوگند! اين كفش از امارت و زمامداري بر شما پيش من محبوب تر است، مگر آنكه حقي را بپا دارم يا باطلي را دفع كنم [11] .

به عقيده ي ما يكي از مهمترين چيزهائي كه معرّف روح اسلام و از تعاليم و هدفهاي اين دين حنيف است، سبك حكومت و روش زمامداري اسلامي و اداره امور سياسي و اجتماعي است.

متأسفانه پس از رحلت پيغمبر ـ صلّي الله عليه و آله وسلّم ـ بواسطه آنكه خلافت از مسير واقعي خود خارج شد، سازمان حكومت از شباهت به يك حكومت شرعي بتدريج دور شد، و هرچه فاصله ي مردم با عهد نبوت بيشتر گرديد، سبك حكومت به سبك حكومتهائي كه اسلام با آنها سخت در ستيز بود نزديكترگشت و عفريت مهيب ارتجاع بر افكار و آراء مسلط شد و حكومت و سياست از ديانت و شريعت و روحانيت منفصل گرديد.

در آغاز كار هنگامي كه خليفه اول و دوم حكومت يافتند، بواسطه نزديك بودن زمان مسلمانها به عصر پيغمبر و انس آنها با حكومت و رهبري ساده آن حضرت، زمينه ارتجاع و بازگشت به حكومت اكاسره و قياصره، بسيار كم بود و عوض كردن وضع با عكس العمل شديد همه روبرو مي شد، به اين علت براي پيشرفت كار و تحكيم مباني حكومت و براي اينكه در آن شرايط توسعه قلمرو مملكت و فتوحات جز با پيروي از روش پيغمبر ـ صلّي الله عليه و آله وسلّم ـ ممكن نبود ظواهر رعايت مي شد [12] و سعي مي نمودند كه عدالت اسلامي را به رخ مردم بكشند، و جامعه را با تبعيت از روش اسلامي مؤمن به حكومت نمايند، و هرچند در موارد بسياري از عدالت خارج شدند ولي روي هم رفته وضع حكومتشان طوري بود كه اكثريت مردم بين روش آن حكومت و حكومتهاي ديگر تفاوت بسيار قائل بودند، مقايسه وضع و روش زمامداران با وضع ساده خليفه ي مسلمين آنها را راضي و اميدوار مي ساخت ولي اين وضع هم ديري نپائيد.

در عهد خلافت عثمان رسماً خط سير عوض شد و بانگ نارضايتي مردم بلند گرديد و در انتخاب عمال و فرمانداران، اصل لياقت و صلاح و امانت، مراعات نمي شد، و عثمان خويشاوندان خود را كه متهم و داراي سوابق سوء و رفتار زشت، و گناهكار بودند در ولايت حكومت داد و در كارهاي بزرگ وارد ساخت.

سيد قطب در كتاب العدالة الاجتماعية (ص 182) مي گويد:

بدترين مصادفات تأخير علي و تقديم عثمان بود [13] كه كليدهاي حكومت را در اختيار مرد ناپاكي از بني اميه مثل مروان گذارد، و اگر حسن طالع ياور شده و علي خليفه شده بود تعاليم اسلام استمرار مي يافت.

و نيز تأسف مي خورد (ص 186) از اينكه سوء طالع مسلمين باعث شد كه مردي ضعيف و بي لياقت و كفايت مثل عثمان خليفه گرديد.

در اينجا وضع عثمان و روش او و چپاول بيت المال و تسلط دادن او به بني معيط و بني اميه و حكم طريد رسول الله ـ صلّي الله عليه و آله وسلّم ـ را بر مردم پيش كشيده و از حاتم بخشي هاي او از مال فقرا انتقاد كرده و مي گويد:

عثمان به دامادش در روز عروسي او دويست هزار درهم از بيت المال داد. زيد بن ارقم كه خزينه دار بود، صبح روز ديگر در حالي كه حزن و اندوه بر او مستولي بود و چشمهايش از بدي وضع حكومت اسلامي پر از اشك بود استعفا كرد.

عثمان گفت: يابن ارقم گريه مي كني كه من صله ي رحم نموده ام؟

زيد بن ارقم جواب داد به خدا سوگند اگر صد درهم به او بدهي بسيار است.

عثمان با كمال خشم به جاي آن كه توبه كند استعفاي زيد را پذيرفت.

در ص 187 مي گويد:

مثالها از اين قبيل در تاريخ عثمان بسيار است، از جمله در يك روز به زبير ششصد هزار و به طلحه دويست هزار درهم و به مروان خمس خراج افريقا را بخشيد و با آنكه بزرگان صحابه او را نهي كردند در او اثر نكرد.

در ص 190 مي گويد:

واضح است كه روش عثمان در توزيع بيت المال و روش مستشارش مروان و واگذاري اكثر مناصب به بني اميه، همه، اوضاع و احوالي بود كه درخط سير تاريخ اثر گذاشت.

و در همين صفحه مي گويد:

اين چيز كمي نبود كه مردم مي گفتند خليفه كسان خود را برگزيده و بيت المال را ميانشان قسمت مي كند و اصحاب پيغمبر را از كارها بركنار مي سازد تا دشمنان پيغمبر را منصب و مقام بدهد.

در ص 209 مي گويد:

عثمان روزي كه كشته شد يكصد و پنجاه هزار مثقال طلا و يك ميليون درهم پول نقد داشت و قيمت ضياع (زمين زراعتي) او صد هزار دينار بود علاوه بر اسب و شتر بسياري كه داشت.

و در ص 157 مي گويد:

اين علي بن ابيطالب خليفه پيغمبر بود كه در فصل زمستان از سرما مي لرزيد و بر بدنش جامه ي تابستاني بود و بيت المال در دستش بود و هيچ چيز مانع برداشت او از بيت المال و خريد يك جامه ي زمستاني نبود جز بيداري ضمير.

خالد بن معمر سدوسي، علباء بن هيثم را به جدائي از علي ـ عليه السّلام ـ و اتصال به معاويه دعوت مي كرد و او را به دنيا و پول و جوائز معاويه وعده مي داد. مي گفت: اي علباء در كار خود و قبيله و خويشاوندانت انديشه كن از راه خدمت علي به مال دنيا نمي رسي. چه اميد داري به مردي كه من خواستم در عطاي فرزندانش حسن و حسين اندك دراهمي بيفزايد تا بلكه تنگي و سختي معاش آنها تخفيف يابد خودداري كرد؛ و خشمناك شد، و چيزي بر عطاي معمولي آندو بزرگوار نيفزود [14] .

بالجمله مسلمانان آزادمنش و موحد از سوء وضع دستگاه حكومت عثمان به ستوه آمده، نخست در مقام گله و شكايت و اعتراض برآمدند، چون نتيجه اي نگرفتند و عثمان تذكرات عموم را ناشنيده گرفت، و به احساسات همگاني مسلمين اعتنائي نكرد، و خويشان فاسق و ستمگرش را از پستهاي حساس بر نداشت، مسلمانان انقلاب كردند كه سر انجام به خلع و قتل او پايان يافت [15] .

ولي انقلاب دير شده بود و مسلمانها فرصتها را عقب گذاشته بودند و به موقع از آن استفاده نكردند عمال ديكتاتور و حكام سود پرست در مناطق مهم كشور اسلام نفوذ يافته؛ و با ضرب پول و تطميع، اخلاق مردم را عوض كرده بودند.

مخصوصاً معاويه در شام از زمان خلافت عمر در سبك حكومت، اقتدا به دربار قيصر كرده و روش حكومتهاي ضد اسلام را پيش گرفته بود [16] .

در اين بحران سياسي و انقلاب شديد و تشنج فكري، علي ـ عليه السّلام ـ زمام حكومت را به دست گرفت و طليعه تشكيل يك حكومت تمام اسلامي آشكار شد.

همه معتقد بودند كه علي ـ عليه السّلام ـ هدفهاي اسلام را تحقق مي دهد و عصر طلائي پيغمبر را باز مي گرداند و روزگار ظلم و ستم و تبعيض و تقديم عرب بر عجم و غارت بيت المال و ضعيف كشي سپري مي گردد، حكام و كارمندان ستم پيشه و ميگسار و زناكار و نااهل، از كارها بركنار مي شوند، اصول عدالت و مساوات و برادري اسلامي بطور كامل اجرا مي گردد اين پيش بيني بملاحظه شخصيت و پيشينه درخشان علمي و عملي، و ارتباط مستقيم و بسيار نزديك او با پيغمبر و علم و آگاهي آن حضرت از روح تعاليم اسلام صحيح و بجا بود و در آن گزاف و مبالغه نبود.

از حاكمي مانند علي جز ترويج علم و عدالت و ياري مظلوم و عمران بلاد و برقراري بهترين نظم و انتظام، انتظار ديگر نمي رفت، و احدي از زمان پيغمبر ـ صلّي الله عليه و آله وسلّم ـ تا آن موقع و بعد از آن حتي دشمنانش درباره او غيراز اين اظهار رأي نكرده است.

ولي متأسفانه مسلمانها بموقع سراغ علي نيامدند بيست و پنج سال ميان عهد زمامداري علي و دوران نبوت فاصله شد. اخلالگران، و منفعت پرستان در همه ي دستگاهها رخنه كرده و وارد شده بودند. امثال مروان، معاويه، وليد بن عقبه و عمروعاص در تعيين سرنوشت و شؤون مسلمانان و انحراف دادن افكار مؤثر شده بودند و هركدام از اين رقم افراد در ناحيه و منطقه اي نفوذ قابل توجه يافته و همكاراني تحصيل كرده بودند.

موانعي كه در سر راه تشكيل يك حكومت تمام اسلامي بود، يكي و دوتا نبود، جز عده ي معدودي از صحابه،مانند عمار و تربيت شدگان مكتب پيغمبر كه ارتباطشان با علي قطع نشده بود، كسي بدون قيد و شرط طرفدار حكومت عدالت اسلامي نبود.

اگر زمامداري امت بعد از پيغمبر ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ به علي ـ عليه السّلام ـ رسيده بود، رهبري و زمامداري پيغمبر امتداد مي يافت بلكه به گفته دانشمند و متفكر مصري سيد قطب، اگر علي ـ عليه السّلام ـ پيش از حكومت عثمان و تسلط بني اميّه هم زمامدار گرديده بود و دستگاه خلافت آنگونه كه در عصر عثمان آلوده شد آلوده نمي گشت و به دست مثل معاويه اي پيراهن عثماني نمي افتاد، باز اصلاحات عمده و تجديد عهد پيغمبر و اجراي نقشه هاي اسلام براي علي ـ عليه السّلام ـ امكان داشت.

اما نقشه شوراي شش نفري كار خود را كرد، و كسي كه آن شورا را تشكيل داد طوري زمينه سازي كرد كه علي كنار رود و عثمان بر سر كار بيايد.

به هرحال علي عليه السلام ـ در مدت پنج سال خلافتش آنچه توانست و وظيفه داشت تلاش كرد تا حكومت اسلامي را نجات دهد و به وضع آشفته سر و ساماني بدهد و خودسران و استثمارگران را سرجاي خود بنشاند، اما آماده نبودن محيط و مساعد نبودن افكار و موانع بسيار ديگر و شقاوت ابن ملجم مرادي اسلام را از ورود به يك عصر درخشان و نوراني محروم ساخت [17] .

علي چنانچه توماس كارلايل مسيحي هم در كتاب الابطال گفته براي عدالتخواهي و اهتمامي كه در اجراي عدل داشت شهيد شد، و صفحه خلافت آن حضرت ورق خورد.

ولي درعين حال همان پنج سال حكومت علي با آن همه ابتلائات و معارضات، مسلمانها رابيداركرد، و حالات و روش علي و زندگي ساده، تواضع، آزادگي، مردانگي، پرهيزكاري، پارسائي و عبادات او در مردم اثر گذاشت و ضرب المثل گرديد كه هر چه زمان گذشت و حكام و امراي تازه اي روي كار آمدند، ايمان مردم به علي و خاندانش بيشتر و از آن دوران به نيكي ياد كرده غبطه ها مي خوردند، و از اينكه با رادمرد بزرگي چون علي همكاري نكردند دست تأسف بروي دست مي زدند، و اظهار پشيماني مي كردند.

پس از شهادت حضرت علي ـ عليه السّلام ـ چنانچه مي دانيم حضرت مجتبي ـ عليه السّلام ـ بملاحظه مصالح عاليه اسلامي و رفع يك سلسله اشتباهات فكري از جامعه، با معاويه صلح كرد، راجع به معاويه و مصيباتي كه از ناحيه ي اين ناپاك به اسلام رسيد آنچه گفتيم و هرچه بگوئيم كم گفته ايم، خوانندگان را به كتاب النصائح الكافيه، و كتابهاي تاريخ ارجاع مي دهيم.

محمد غزالي نويسنده ي معاصر مصري مي گويد:

علماء و ائمه مسلمين اجماع و اتفاق دارند كه برنامه هاي حكومت اسلامي در عهد معاويه از مجراي رشيد خود بيرون رفت سپس امر دين و مصالح جامعه در هرج و مرج افتاد و در زمامداران مسلمين كساني پيدا شدند كه از پادشاهان كفار در مستي و كوري پيشي گرفتند [18] .

سيد قطب مفسر و متفكر مقتول مصري مي گويد:

حكومت امويين، خلافت اسلامي نبود بلكه سلطنت استبدادي بود و منطبق با وحي اسلام نبود، بلكه ناشي از وحي جاهليت بود كه اشراق و تابش روح اسلامي را خاموش كرد.

براي اينكه بدانيم حكومت بني اميه بر چه اساسي استوار شد كافي است كه همان صورت بيعت يزيد را ببينيم.

معاويه گروه هائي از مردم را احضار كرد تا راجع به گرفتن بيعت براي يزيد نظر بدهند مردي كه او را يزيد بن مقفع مي گفتند برخاست و گفت: امير المؤمنين اينست و اشاره به معاويه كرد.

سپس گفت: و اگر معاويه مرد، امير المؤمنين اينست واشاره به يزيد كرد. پس از آن گفت: هركس اين را نپذيرد پس اينست (واشاره به شمشير كرد).

معاويه گفت: بنشين تو سيد خطبائي.

پس از آن، داستان بيعت گرفتن معاويه را براي يزيد درمكه ذكر مي كند كه چگونه با زور شمشير و قدرت سر نيزه و خدعه و نيرنگ از مردم بيعت گرفت [19] .

سپس بعد از آنكه شرحي از نابكاري هاي يزيد را مانند ميگساري و زنا و ترك نماز، نقل كرده، مي گويد:

اعمال يزيد مانند: قتل حسين و حصار خانه كعبه و رمي آن به سنگ و تخريب خانه و سوزاندن آن و واقعه ي حرّه، همه شهادت مي دهد كه هرچه درباره او گفته شده مبالغه و گزاف نيست (تا اينكه مي گويد):

تعيين يزيد براي خلافت يك ضربت كاري به قلب اسلام و به نظام اسلام و هدفها و مقاصد اسلام بود [20] .

درزمان حكومت معاويه روز بروز روش زمامداري از روش اسلامي دورتر مي شد و تحولي عجيب در شكل حكومت ظاهر شد كه معاويه آن را با ولايتعهدي يزيد تكميل كرد، و همانطور كه سيد قطب گفت ضربت كاري به قلب اسلام و به نظام اسلام وارد شد، و بر حسين ـ عليه السّلام ـ واجب بود كه آن را جبران نمايد و مرهمي به جراحاتي كه بر پيكر اسلام رسيده بگذارد و به عموم مردم بفهماند كه اين شكل حكومت شرعي نيست، و با حكومت اسلام ارتباط و شباهت ندارد.

بر حسين لازم بود اعلام كند، پيشوايي مسلمانان با داشتن صفاتي مثل صفات يزيد، امكان نخواهد داشت، و يزيد و امثال او غاصب خلافت و زمامداري هستند و حساب حكومتشان از حساب حكومتي كه هدف اسلام است، جدا است.

حسين ـ عليه السّلام ـ با قيام خود نظر دين را راجع به حكومت يزيد اعلام كرد، و مسلمانها را از يك سلسله اشتباهات كه موجب دوري از حقيقت اسلام و احكام آن مي شود نجات داد و حساب اينگونه زمامداران را از حساب دين جدا كرد.

اگر حسين ـ عليه السّلام ـ قيام نمي كرد و سكوت يا بيعت مي كرد بيشتر مردم در اشتباه مي افتادند و برنامه اسلام در مورد زمامداري از بين مي رفت، و حكومت اموي مظهر نظام اسلام مي شد.

نيكسون مستشرق معروف مي گويد: اموي ها از نظر دين سركش و مستبد بودند؛ زيرا قوانين اسلام و شرايع آن را هتك كردند و شعائر بزرگ اسلام را خوار شمرده زير پا گذاردند و برايشان حلال نبود مؤمناني را كه بر ضد آنها شمشير كشيدند بكشند چون خودشان غاصب حكومت بودند و از نظر تاريخ، قيام بر ضد بني اميه قيام دين بر ضد پادشاهي يا قيام حكومت ديني بر ضد امپراطوري بود، بنابراين از روي انصاف، تاريخ حكم مي كند به اينكه خون حسين به گردن بني اميه است، علاوه بر آنكه شايسته است بدانيم جدائي دين از حكومت در نظر مسلمانان وجود ندارد [21] .

محمد غزالي مصري بعضي از مفاسد نظام حكومتي را در عهد بني اميه به اين شرح بيان مي دارد:

1 ـ خلافت از مسير خود خارج شد و به صورت حكومت فردي و پادشاهي درآمد.

2 ـ اين احساس كه جامعه و امت، مصدر قدرت و سلطه حاكم است، و امرا و زمامداران نايب مردم و خادم جامعه هستند، ضعيف شد و حكام، صاحب سيادت مطلقه و رياست بي قيد و شرط شدند و مردم و جامعه را اتباع خود قرار دادند، حاكم، فرمان فرماي مطلق و مردم، تابع اشاره ي او بودند.

3 ـ مردماني مرده ضمير و جواناني كم عقل و سفيه و بي بهره از معارف اسلام و در معصيت و گناه گستاخ، مقام خلافت را اشغال كردند.

4ـ مصارف خوشگذراني هاي خلفاءو كسان و بستگان و ستايش گويانشان از بيت المال برداشت مي شد و در حوائج فقرا و مصالح امت صرف نمي گرديد.

5 ـ عصبيت جاهليت و مفاخرتهاي قبيله اي و فاميلي و نژادي و عنصري كه اسلام بشدت با آن مبارزه دارد، تجديد شد و برادري و وحدت اسلامي به تفرقه و تشتت مبدل گرديد و عرب به قبائل متعدد منقسم و ميان عرب و ايرانيان و ساير مللي كه قبلاً اسلام اختيار كرده بودند كينه و جدائي واقع شد و حكومت مستبد بني اميه اين اختلافات را به مصلحت خود مي دانست و به آتش اين منازعات دامن مي زد و ميان اين جمعيتهاي متمايز تفرقه مي انداخت و آنها رابه جنگ وكينه كشي تحريك مي نمود [22] و از اين قبيله بر ضد آن قبيله انتصار مي جست. اين معاني برخلاف اصول اسلام، ويران كننده ي اجتماع مسلمين بود اجتماعي كه تمام وجوه تمايز را پشت سر گذاشته و به يك قدر جامع (اسلام و ايمان به خدا و حكومت اسلامي) دل بسته بود.

6 ـ اخلاق حسنه، تقوي و فضيلت از ارزش و اعتبار افتاد؛ زيرا رياست و پيشوايي مردم به دست افرادي بي شرف، پست و بي حيا افتاد و معلوم است كه وقتي زمامداران از شرف و حيا بي بهره باشند و به عفت و پارسائي اهميت ندهند، اين صفات از بين مي رود.

وقتي صحابه ي با تقوي و با سابقه را بر منابر لعن كنند و شاعر مسيحي، يزيد را مدح نمايد و انصار را هجو كند، البته فضيلت و تقوي از اعتبار مي افتد.

7 ـ حقوق و آزاديهاي افراد، پايمال شده و كساني كه وارد سازمانهاي دولتي بني اميه بودند از هيچ گونه تجاوز به حقوق مردم باك نداشتند، مي كشتند و به زندانها مي انداختند، تنها عدد كساني كه حجاج در غير جنگها كشت به صد و بيست هزار نفر رسيد.

در پايان مي گويد:

واقع اينست كه حركت و تكاني كه اسلام از ناحيه ي فتنه هاي بني اميه ديد بطوري شديد بود كه به هر دعوت ديگر اينگونه صدمه رسيده بود آن را از ميان مي برد و اركان آن را ويران مي ساخت [23] .

اين بود مختصري از زيانهاي آفت خطرناكي كه به نام يزيد و حكومت اموي به جان حكومت اسلامي افتاد و شكل حكومت را كه عاليترين نمايش عدالت اسلامي بود به آن صورت وحشت زا و منفور در آورد.

اگر قيام حسين ـ عليه السّلام ـ در آن موقع به فرياد اسلام نرسيده بود و انفصال آن حكومت را از زمامداري اسلامي آشكار نساخته بود، بزرگترين ننگ و عار دامن اسلام را لكه دار مي ساخت و عدالت و نظام ممتاز حكومتي دين خدا پايمال و نابود مي گشت.

«فَصَلواتُ الله وَ سَلامُهُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدِالله. اَشْهَدُ اَنَّكَ اَحْيَيْتَ نِظامَ الدَّينِ اَظْهَرْتَ قَواعِدَ الْحُكْمِ».


پاورقي

[1] الهيات شفا، فصل 5، مقاله 10.

[2] با اينکه برحسب اخباري که از طرق اهل سنت رسيده اطاعت زمامداران ستم پيشه و کساني که ملتزم به احکام اسلام نيستند، جايز نيست، و رواياتي که راجع به اطاعت از امرا، بطور مطلق رسيده هم منصرف به زمامداراني است که حافظ شرع و مصالح عامّه و هدفهاي اسلامي باشند. مع ذلک آنچه عملاً مشاهده شده روش بيشتر اهل سنت براين بوده که از هر کس حکومت يافت اطاعت نموده و از زمامداراني مانند وليد و حجاج و يزيد و جبابره ي بني عباس و فسّاق و ستمکاران تبعيت داشته، و آنها را خليفه و امير المؤمنين خوانده و واجب الاطاعه مي شمردند، ولي امروز متفکرين بزرگ آنها اين روش را رد کرده و به شدت اين گونه اطاعت از فسقه و فجره را به باد انتقاد گرفته و از روي خطاي پيشينيان خود پرده برداشته اند.

[3] يکي از نمونه هاي استعباد (به بندگي گرفتن) بني عباس اين بود که در راه کاخ مخصوص و دربار خلافت، سنگي مانند حجر الاسود نصب کرده و بر آن پارچه اطلسي انداخته بودند، و رسم بر اين بود که هر کس از بزرگان و پادشاهان و دگران عازم ملاقات خليفه بود، اين سنگ را مي بوسيد. وقتي يکي از علما به نام مجدالدين اسمعيل فالي براي اداي رسالتي از جانب اتابيک فارس به بغداد آمد از بوسيدن آن سنگ خودداري کرد، چون او را ملزم کردند، ناچار قرآن مجيد را بر آن سنگ گذارد و قرآن را بوسيد (روضة الصفا).

[4] سوره يوسف، آيه 40.

[5] سوره مائده، آيه 45.

[6] سوره مائده، آيه 47.

[7] سوره احزاب، آيه ي 36.

[8] سوره آل عمران، آيه ي 64.

[9] قديد: گوشت خشک کرده و نمک سود، گوشت خشک کرده ي گاو يا گوسفند يا ماهي به هر طريقي که خشک کنند و نگاهدارند. (فرهنگ عميد).

[10] ينابيع المودة، ص 219.

[11] نهج البلاغه، ج 1، ص 76، خ 32.

[12] مع ذلک اين دو نفر نيز علاوه بر مسأله ي غصب خلافت و گرفتن فدک، تخلفات ديگر نيز داشتند که در موارد خود مذکور است به طوري که وقتي عمر مرد، هشتاد هزار درهم به بيت المال مقروض بود (رجوع شود به نهج البلاغه، ج 3، ص 147 تا 180 و ج 4، ص 166 تا 191 و به کتاب الغدير).

[13] آقاي سيد قطب! اين تصادف نبود اين نتيجه ي شوراي شش نفري عمري بود که با چنين کار بي سابقه اي مسلمانان را از اظهار رأي و انتخاب خليفه ممنوع کرده و دست علي را از حقش کوتاه کرد و اگر اين شورا نبود بطور يقين در اين موقع مسلمانها علي را انتخاب مي کردند.

[14] شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 2، ص 585.

[15] در اين جريان دست هاي کساني مانند معاويه، عايشه و طلحه که قتل عثمان را به صلاح سياست خود مي دانستند نيز در کار بود که اين کتاب محل شرح آن نيست.

[16] معاويه از وقتي در شام امارت يافت برخلاف سيره پيغمبر و روش عمومي فرماندهان مسلمين رسم اکاسره و قياصره را که منتهي به استعباد مردم و بشر پرستي و سلب حقوق جامعه مي شود زنده ساخت.

او هنگام اياب و ذهاب با سواره نظام بيرون مي آمد، وقتي عمر به شام آمد (چنانچه ابن سعد نقل کرده) معاويه را با جبه خز و لباس قيمتي و سواره نظام ديد و هر چند بر او اعتراض کرد، و دره بر سر او زد ولي عذر ناموجه او را پذيرفت و او را به حال خود گذاشت (النصائح الکافيه، ص 174) و در اسدالغابه (ج 4، ص 386) نقل کرده که عمر مي گفت: «هذا کسري العرب =اين کسراي عرب است».

[17] اگر علي ـ عليه السّلام ـ شهيد نشده بود اسلام را در مسير حقيقي خود قرار مي داد و بني اميه را از دخالت در شؤون مسلمانان برکنار مي داشت ولي شقاوت ابن ملجم مرادي خط سير تاريخ را عوض کرد.

[18] الاسلام و الاستبداد السياسي، ص 43.

[19] العدالة الاجتماعية في الاسلام، ص 180 و 181.

[20] العدالة الاجتماعية في الاسلام، ص 181.

[21] سمو المعني، في سمو الذات، ص 73.

[22] معاويه سياست خطرناک و خائنانه تفرقه بين مسلمين را يکي از اصول سياست خود قرار داد و مسلمانان را به تفرقه و کينه و اختلاف تحريک مي کرد، حتي نمي توانست ميان دو نفر از رجال مسلمانان صلح و صفا ببيند و به هر قسم بود آنها را از هم جدا مي ساخت، ميان مهاجر و انصار، ميان عرب و عجم، ميان يمانيه و مصريه، ميان قبايل، ميان افراد؛ حتي در بين بني اميه (جز خاندان ابي سفيان) دشمني و عداوت مي انداخت و به قول عقاد به حساب صحيح تاريخي بايد معاويه را «مفرق الجماعات» ناميده و سال استقلال او را به زمامداري، که به غلط «عام الجماعه» گفته اند سال تفرقه و جدائي شمرد (به کتاب معاوية بن ابي سفيان في الميزان) رجوع شود.

[23] الاسلام و الاستبداد السياسي، ص 187 و 188.