بازگشت

خبر امام حسين از شهادت خود


هركس بخواهد يك انقلاب سياسي را رهبري كند و مسند زمامداري را تصرف نمايد، همواره براي تقويت روحيه ي اطرافيان خود و تضعيف روحيه ي دشمن، خود را برنده و فاتح و طرف را بازنده و مغلوب معرفي مي كند، حماسه سرائي مي نمايد، از شجاعت خود و جمعيت و امتيازات و شرايطي كه او را بر دشمن غالب مي كند مي گويد: خطابه مي خواند، سخنراني مي كند تا طرفدارانش قويدل دنبال هدف او باشند.

ليكن اگر سخن از كشته شدن خود و كسانش به ميان آورد و در سخنرانيها گاهي به كنايه، و گاهي به صراحت از سرنوشت دردناك خود سخن به ميان آورد و مرگ و شهادت خود را اعلام كند كه طبعاً موجب ضعف قلب و بيم و وحشت مردم ناآزموده مي گردد، معلوم مي شود در نهضتي كه پيش گرفته مقصدش سياست و رياست نيست، زيرا علاوه بر آنكه اسباب و وسايل آن را تدارك نمي بيند، وسايل موجود و حاصل را نيز از ميان مي برد و از اينكه نهضتش منتهي به حكومت و رياست شود مردم را مأيوس مي كند.

اين سخنان با تأمين اغراض سياسي سازگار نيست. و چنان كسي لابد هدف ديگر دارد و محرك او را در قيام و نهضت در ماوراء امور سياسي بايد پيدا كرد.

حسين ـ عليه السّلام ـ مكرر از قتل خود خبر مي داد، و از خلع يزيد و تصرف ممالك اسلامي و تشكيل حكومت به كسي خبر نداد،هر چند همه را موظّف و مكلف مي دانست كه با آن حضرت همكاري كنند و از بيعت با يزيد و اطاعت او امتناع ورزند و به ضد او شورش و انقلاب بر پا نمايند ولي مي دانست كه چنين قيامي نخواهد شد، و خودش با جمعي قليل بايد قيام نمايند و كشته شوند. لذا شهادت خود را به مردم اعلام مي كرد. گاهي در پاسخ كساني كه از آن حضرت مي خواستند سفر نكند و به عراق نرود مي فرمود:

من رسول خدا را در خواب ديدم، و در آن خواب به كاري مأمور شدم كه اگر آن كار را انجام دهم سزاوارتر است. عرض كردند: آن خواب چگونه بود؟

فرمود: آن را به كسي نگفته ام و براي كسي هم نخواهم گفت تا خدا را ملاقات كنم [1] .

هنگاميكه ابن عباس و عبدالله بن عمر با آن حضرت در وضعي كه پيش آمده بود سخن مي گفتند تا بلكه امام از تصميمي كه داشت منصرف شود، و سخن بين آنها طولاني شد، بعد از آنكه هر دو گفتار حسين ـ عليه السّلام ـ را تصديق كردند در پايان آن حضرت به عبدالله بن عمر فرمود:

تو را به خدا قسم! آيا در نظر تو من در روشي كه پيش گرفته ام و در امري كه جلو آمده بر خطا هستم؟ اگر نظر تو غير اينست نظر خودت را اظهار كن.

ابن عمر گفت: خدا گواه است كه تو بر خطا نيستي و خداوند پسر دختر پيغمبر خود را بر راه خطا قرار نمي دهد. مانند تو كسي در طهارت و قرابت با پيغمبر ـ صلّي الله عليه و آله وسلّم ـ با مثل يزيد نبايد بيعت كند، اما من بيمناكم از آنكه به روي نيكو و زيباي تو شمشيرها زده شود با ما به مدينه باز گرد، و اگر خواستي با يزيد هرگز بيعت نكن.

حسين ـ عليه السّلام ـ فرمود: هيهات! (يعني دور است اين آرزو) كه من بتوانم به مدينه برگردم و در آنجا با امنيت و فراغت خاطر زندگي كنم، اي پسر عمر! اين مردم اگر به من دسترسي نداشته باشند، مرا طلب كنند تا بيابند تا اين كه با كراهت بيعت كنم يا آنكه مرا بكشند.

آيا نمي داني كه از خواري دنيا اينست كه سر يحيي بن زكريا را براي زناكاري از زناكاران بني اسرائيل بردند و سر به سخن در آمد و از اين ستم به يحيي زياني نرسيد، بلكه آقائي شهيدان را يافت و در روز قيامت آقاي شهداء است؟

آيا نمي داني كه بني اسرائيل از بامداد تا طلوع آفتاب هفتاد پيغمبر را كشتند پس از آن در بازارها نشستند و به خريد و فروش مشغول گشتند. مثل اينكه جنايتي انجام نداده اند. و خدا در مؤاخذه آنها شتاب نكرد، و سپس بر آنها به سختي گرفت؟ [2] .

سپس عبدالله بن عمر تقاضا كرد تا آن حضرت ناف مبارك را كه بوسه گاه حضرت رسول ـ صلّي الله عليه و آله وسلّم ـ بود بنمود، عبدالله سه بار آن را بوسيد و گريست و گفت: تو را به خدا مي سپارم كه در اين سفر شهيد خواهي شد [3] .

ابن اعثم كوفي روايت كرده كه حسين ـ عليه السّلام ـ شبي بر سر قبر جدش چند ركعت نماز خواند، سپس گفت:

خدا! اين قبر پيغمبر تو محمّد است، من پسر دختر پيغمبر تو هستم، و آنچه براي من پيش آمده مي داني. خدايا! من معروف و كار نيك را دوست مي دارم و منكر و كار بد را زشت و منكر مي شمارم من از تو به حق اين قبر و آنكس كه در آن است مي خواهم كه براي من اختيار كني آنچه را رضاي تو در آن است و باعث رضاي پيغمبر تو و مؤمنين است.

سپس مشغول گريه شد تا نزديك صبح سر را بر قبر گذارد، خواب سبكي آن حضرت را گرفت، پيغمبر ـ صلّي الله عليه و آله وسلّم ـ را در ميان جمعي از فرشتگان ديد آمد او را به سينه چسباند و ميان دو چشمش را بوسيد و فرمود:

حبيب من يا حسين! گويا مي بينم تو را در زمان نزديكي در زمين كربلا به خون آغشته و سربريده در ميان گروهي از امت من، و تو در اين هنگام تشنه كامي، و كسي تو را سيراب نسازد، و با اين ستم آن مردم اميد شفاعت مرا دارند. خدا شفاعت مرا به آنها نرساند. آنان را نزد خدا نصيبي نيست.

حبيب من يا حسين! پدر، مادر و برادرت بر من وارد شده اند، و مشتاق ديدار تو هستند. و تو را در بهشت درجه اي است كه به آن درجه نمي رسي مگر به شهادت.

حسين عرض كرد: يا جداه! مرا حاجتي به بازگشت به دنيا نيست مرا بگير و با خود ببر.

فرمود: يا حسين! تو بايد به دنيا برگردي تا شهادت روزي تو شود، و به ثواب عظيم آن برسي؛ تو، پدر، مادر، برادر، عمو و عموي پدرت، روز قيامت در زمره ي واحده محشور مي شويد تا داخل بهشت شويد.

وقتي حسين ـ عليه السّلام ـ از خواب بيدار شد آن خواب را براي اهل بيت و فرزندان عبدالمطلب حكايت كرد، غصه و اندوهشان زياد شد به حدي كه در آنروز در شرق و غرب عالم كسي از اهل بيت رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله وسلّم ـ گريه و غصه و اندوهش بيشتر نبود [4] .

در كشف الغمه از حضرت زين العابدين نقل كرده كه فرمود: به هر منزل فرود آمديم و بار بستيم پدرم از شهادت يحيي بن زكريا سخن همي گفت و از آن جمله روزي فرمود كه از خواري دنيا نزد باريتعالي اينست كه سرمطهر يحيي را بريدند و به هديه نزد زن زانيه اي از بني اسرائيل بردند [5] .


پاورقي

[1] تاريخ طبري، ج 4، ص 292. الحسن و الحسين سبطا رسول الله، ص 91 و 92.

[2] مقتل خوارزمي، ص 191 و 192.

[3] قمقام زخار، ص 333.

[4] مقتل خوارزمي، ص 187، ف 9. قمقام، ص 263 و 264. ترجمه تاريخ ابن اعثم، ص 346.

[5] قمقام، ص 359. نظم درر السمطين، ص 215.