بازگشت

اطاعت فرمان خدا و اداي تكليف


پوشيده نماند كه دانستن علل و اسرار نبي و امام، و معرفت حكمتها و مصالح آن واجب نيست، و اگر اسرار و موجبات آن معلوم نشود، در نبوت نبي و امامت امام شكي حاصل نخواهد شد؛ زيرا بعد از آنكه عقلاً و شرعاً ثابت شد و دانستيم كه بطور كلي كردار نبي و امام متضمن حكم و مصالح و بر طبق تكليف شرعي است، ديگر دانستن آن به نحو تفصيل، لازم نيست. چنانچه در عالم تكوين مصالح آفرينش بسياري از مخلوقات بر بشر مجهول است ولي انكار آن صحيح نيست و دليل عدم حكمت آفريدگار جهان نمي شود. در تشريع و روش انبيا و اوليا نيز چنين چيزهائي هست، بلكه گاهي كارهائي از آنان ديده مي شود با اينكه عين صواب و حكمت است ولي اگر خود آنها وجه حكمت و مصلحت آن را بيان نفرمايند، ديگران آن را درك نخواهند كرد.نمونه آن همان حكايت خضر و موسي است پس ما نمي توانيم علل حركات و اعمال امام را دقيقاً مورد بررسي قرار دهيم، بنابراين آنچه را در اين موضوع بگوئيم نه به منظور تصويب و توجيه قيام حسين عليه السّلام ـ است؛ زيرا قيام آن حضرت عين صواب و حقيقت است، و نه به منظور احاطه به حكم و مصالح اين قيام مقدس است؛ چون گنجايش بحر در سبو ممكن نيست، بلكه به منظور روشن شدن بعضي از افكار، و تقويت مباني ايمان و اخلاق نسل جوان مسلمان، به مقدار درك ناقص خود توضيحاتي مي دهيم.

محرك انسان به كار و قيام و نهضت، گاه امور مادي و منافع دنيائي و اغراض شخصي، و به عبارت ديگر خودبيني و كام گيريهاي نفساني است و گاه حبّ به خير و فضيلت و انجام تكليف و وظيفه است.

محتاج به توضيح نيست كه اگر محرك شخصي عوامل مادي و شخصي باشد، درجه عمل پست بوده و عامل آن شايان تقدير نيست، و كار او با كار حيوانات، تفاوت ندارد و همان گونه كه آنها به دنبال علف و كاه و دانه به حركت مي آيند، بيشتر انسانها هم مقصدشان برتر از هدف حيوان نمي باشد.

بلي، اين انسانها اگر از راه مشروع براي تأمين منافع مادي كوشش كنند و خيانت و تجاوز به حقوق ديگران ننمايند و فزوني طلبي آنها را كور و كر نسازد و آداب اخلاقي و شرعي را رعايت كنند، ملامتي بر آنان نيست، و مي توان گفت كه عالم انسانيت را پشت سر گذارده، و در كلاس اول انسانيت قدم نهاده بلكه مثاب و مأجور و مصداق آيه شريفه ي:

(وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الاْخِرَةِ حَسَنَةً) [1] .

مي باشند.

و اگر از طرق نامشروع غرائز خود را سير نمايند، مستحق سرزنش و كيفر بوده و ستمكار و طاغي و ياغي، دزد، قمار باز و ربا خوار و آدم كش و بي عفت و بي ناموس و... از آب در مي آيند.

بنابراين، اكثريت خوبان جامعه و افراد سر براه كساني هستند كه از راههاي حلال و مشروع، منافع مادي و مقاصد شخصي خود را تحصيل مي كنند و عموم كساني كه از راه مستقيم منحرف شده اند كساني هستند كه در مقام اشباع غرائز به هر كار و به هر وسيله دست مي زنند و حلال و حرام، در قاموس آنان مترادف بوده و فزوني طلبي آنها از هر جهت حد و اندازه ندارد.

و اگر محرك بشر حب به خير و نيكي و اداي تكليف باشد، و در آن شائبه غرض شخصي نباشد، عمل بسيار عالي و صادر از جنبه انسانيت خالص و صاحب آن شايسته ي همه گونه تحسين و تقدير است، و همانطور كه حسن خير و فضيلت و عدالت بالذات درك مي شود، صاحب چنين عملي نيز بالذات محبوب و شرافتمند است.

يكي از هدفهاي تربيت صحيح و دعوت انبياء اينست كه حب به خير، و دوستي علم و عدالت براي ذات خير در آدميان كامل شود و همه به سوي اين نقطه، هدايت شوند تا هم غرضها و مقاصد در يك نقطه متمركز و سير و حركت همه به سوي يك مقصد و به هواي يك چيز باشد و هم به كمال انسانيت نايل شوند.

آنچه گفته شد اشاره اي در اين موضوع بيش نيست، و شرح و تفصيل آن موجب اطاله كلام و دوري از مقصد كتاب مي شود.

يك صنف ديگر هستند كه محرك و مؤثر در وجودشان مافوق تمام اين عوامل و برتر از تمام اين مقاصد است.

اينها بندگان حقيقي و خاص خدا هستند كه غير از بندگي و فرمانبري، كار و مقصد و هدفي ندارند. كار اين بار يافتگان را به هيچ علت و سببي جز فرمانبري خدا و بندگي و امتثال امر و اطاعت فرمان نمي توان استناد داد. آنها نه از مصلحت مأمور به، و نه از مفسده ي منهي عنه مي پرسند و نه از فلسفه و فائده؛ زيرا در مقام امتثال و فرمان بري سخن از اين مطالب به ميان آوردن فضولي و تجاوز از حد و گستاخي به مولا است.



بنده آن باشد كه بند خويش نيست

جز رضاي خواجه اش در پيش نيست



نه ز خدمت مزد خواهد نه عوض

نه سبب جويد ز امرش نه غرض



مؤثر در وجود و متصرف در امورشان خدا است و آن چيزي كه داعي آنها به كار و قيام مي شود امر خدا است، و آيه:

«عِبادٌ مُكْرَمُونَ لا يَسبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُمْ بِاَمْرهِ يَعمَلُونَ» [2] .

همه بندگان مقرب خدايند كه هرگز پيش از امر خدا كاري نخواهد كرد و هرچه كنند به فرمان او كنند.

در حق ايشان هم صادق است.

هرچه مرتبه ي توحيد عاليتر و خالصتر شود، خلوص نيت و تسليم در برابر فرمان حق كاملتر مي گردد و تمام مطالب و مقاصد آنها در جنب مطلوب حقيقي و مقصود بالذات و منتهاي آمال، همه فاني و نيست محض و عدم صرف مي شود. خلوص ايمان و توحيد بي شائبه و پاك از هر رنگ و زنگ، آنها را فقط متوجه به خدا ساخته است.



چشم را از غير و غيرت دوخته

همچو آتش خشك و تر را سوخته



چنانچه حسين ـ عليه السّلام ـ در دعاي عرفه بدرگاه او عرضه داشته:

«اَنْتَ الَّذي اَزَلْتَ الاَغْيارَ عَنْ قُلُوبِ اَحِبّائِكَ حَتّي لَمْ يُحِبُّوا سِواكَ، وَ لَمْ يَلْجَئُوا اِلي غَيْرِكَ»

تويي كه ديگران را از قلوب دوستانت راندي تا اينكه غير از تو را دوست نداشته باشند و به جز تو به كسي پناه نبرند.

پس علل حركت و اقدام و نهضت ايشان غير از فرمان خدا و محبت خدا و رضاي خدا چيز ديگري نيست. دعايشان:

«اَللّهُمَّ ارْزُقْني حُبَّكَ، وَ حُبَّ مَنْ يُحِبُّكَ، وَ حُبَّ كُلِّ عَمَل يُوصِلُني اِلي قُرْبِكَ»

است.

و شعار و ذكرشان:

«لا اِلهَ اِلاَّ الله وَ لاحَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلاّ بِاللهِ، وَ اُفَوَّضُ اَمْري اِلَي اللهِ وَ حَسْبُنَا اللهُ وَ نِعْمَ الْوَكيلُ، وَاللهُ اَكْبَرُ»

است.



نيست در لوح دلم جز الف قامت دوست

چه كنم حرف ديگر ياد نداد استادم



ايشان بالاتر از آنند كه از طمع در حور و قصور و ثواب و سود و جنت موعود، و يا ترس از جهنم و عذاب و عقاب يوم النشور، اطاعت امر كنند، در علل حركات اين افراد ممتاز و بندگان خاص خدا چيزي جز فرمان خدا جستن اشتباه است.



صحبت حور نخواهم كه بود عين قصور

با خيال تو اگر با ديگري پردازم



انبيا و پيغمبران و پيشوايان ديني و ائمه ي طاهرين كه راهنمايان توحيد خالص و پيشتازان كاروان خدا پرستانند، در اين ميدان سرآمد تمام خلق خدايند و مطالعه ي تواريخ زندگي آنها عاليترين درس توحيد است.

ابراهيم خليل مي گفت:

(اِنِّي ذاهِبُ اِلي رَبّي سَيَهْدينِ) [3] .

من (با كمال اخلاص) به سوي خدا مي روم كه البته هدايتم خواهم كرد.

و

(اِنَّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذي فَطَرَ السَّمواتِ وَ الْاَرْضَ حَنيفاً وَ ما اَنَا مِنَ الْمُشْرِكينَ) [4] .

من با ايمان خالص رو به سوي خدائي آوردم كه آفريننده ي آسمانها و زمين است و من هرگز با مشركان (در عقايد انحرافي) موافق نخواهم بود.

حضرت خاتم الانبياء ـ صلّي الله عليه و آله وسلّم ـ مي فرمود:

«اِنَّ صَلوتي وَ نُسُكي وَ مَحْيايَ وَ مَماتي للهِِ رَبِّ الْعالَمينَ لا شَريكَ لَهُ» [5] .

نماز و طاعت و مرگ و زندگيم همه براي خداست كه پروردگار جهان است و شريكي ندارد.

بعد از پيغمبر اعظم خاندان بزرگوار آن حضرت، علي و فرزندانش نمونه هاي عالي توجه خالص به مبدأ و يكتاپرستي بودند.

علي كسي بود كه پيغمبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ چنانچه در روايت است در وصف ايمانش فرمود: اگر آسمان و زمين در يك كف ميزان و ايمان علي در كف ديگر گذارده شود، ايمان علي سنگين تر خواهد بود.

حق پرستي و عدالت خواهي و آزادمنشي، و زهد؛ تقوي، شجاعت، صراحت و همه ي صفات انساني كه در علي و خاندانش بروز كرد، ميوه ي درخت توحيد و خداپرستي و تسليم و توجه خالص به مبدأ بود. هرگاه دو كار برايشان پيش مي آمد آن را اختيار مي كردند كه رضاي خدا در آن بيشتر باشد.

بزرگترين مظهر خلوص و پاكبازي و جلوه ي واقعيت و حقيقت و حق پرستي اين خاندان، قيام حسين ـ عليه السّلام ـ بر ضد يزيد و حكومت بني اميّه بود كه يك قيام خالص الهي و نهضت ديني بود.

حسين ـ عليه السّلام ـ در اين قيام، نه حكومت و مقام ظاهري و دنيوي مي خواست و نه بسط نفوذ و مال وثروت، براي اطاعت خدا از بيعت يزيد خودداري كرد و براي اطاعت امر خدا از حرمين شريفين هجرت نمود و براي اطاعت خدا جهاد كرد و براي برانگيخته شدن آن حضرت به اين قيام باعثي جز امر خدا و اداي تكليف نبود.

بنابراين بهترين تعبيرات و واقعي ترين تفاسير براي علت قيام و نهضت حسين ـ عليه السّلام ـ همين است كه بگوئيم علّت قيام، امر خدا بود و اين يك حقيقتي است كه تاريخ و دين و سوابق زندگي حسين ـ عليه السّلام ـ آن را تأييد و تصديق مي كند و غير از اين هم نيست.

تاريخ، شاهدي آشكارتر براي خلوص نيت و خودگذشتگي و تسليم محض در برابر فرمان خدا از فداكاري حسين ـ عليه السّلام ـ نشان نمي دهد.

كدام شاهد براي اخلاص و پاكي نيت، و صفاي باطن و توحيد خالص، بهتر از اينست كه شخص در راه خدا تصميم به مرگ بگيرد و دل به مرگ سپارد و شهادت را با آغوش باز استقبال و آماده مصيبات جانكاهي چون داغ جوانان عزيز و برادران و اصحاب و اطفال و اسيري بانوان و آه جانسوز لب تشنگان گردد.

پس بسيار خطا است كه اگر كسي عوامل سياسي و منافع مادي و مصالح شخصي يا اختلافات قبيله اي و خانوادگي را در اينجا به حساب آورد و تصور كند كه قيام حسين ـ عليه السّلام ـ مستند به آن گونه علل بوده است، زيرا حسين مرد خدا و بنده ي خاص خدا بود. بنده اي كه حقيقت معناي بندگي را دريافته بود و خواسته هاي خود را در جنب خواسته ي خدا نمي ديد و به حساب نمي آورد. حسين، خدا را رقيب و نگهبان خود مي دانست و با چشم معرفت و ديده ي ايمان، او را مي ديد و خطاب و كلامش با خدا اين بود:

«عَمِيَتْ عَيْنٌ لا تَراكَ عَلَيْها رَقيباً، وَ خَسِرَتْ صَفْقَةُ عَبْدٍ لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِّكَ نَصيباً»

كور باد آن چشمي كه تو را مراقب خود نبيند و زيانبار باد معامله ي بنده اي كه بهره اي از دوستيت ندارد.

دعاي عرفه و ادعيه ي ديگر كه از آن حضرت در روز عاشورا و مواقع ديگر روايت شده، نمايش احساسات روحاني و ذوق و درك وجداني حسين و جلوه ارتباط او با خدا است. كسي كه در معرفت و خداشناسي داراي چنان مرتبه ي بلندي باشد، جز به داعي الهي قدمي برنخواهد داشت و سخني نخواهد گفت.

تاريخ اسلام، احاديث و روايات، سوابق زندگي شخصي حسين، سوابق زندگي دودمان او، همه دليل اينست كه قيام آن حضرت يك مأموريت الهي بوده كه در آن فتح و پيروزي ظاهري و زودگذر منظور نبوده و مطلوب حسين در اين نهضت و قيام، سياست و رياست و بسط نفوذ، نبوده است.

همانطور كه ظهور جدش پيغمبر ـ صلّي الله عليه و آله وسلّم ـ، ظهور هدايت الهي و نهضت آسماني بود و به سياست هاي روز و اغراض سياسي بستگي و ارتباط نداشت و دعوت آن حضرت قدم به قدم در تمام مراحل به فرمان خدا بود، قيام و حركت حسين نيز كه وجودش امتداد هدايت جدش بود منزه از غرض هاي سياسي، و طلب ملك و سلطنت بود.

هركس و هر دسته اي، بحسب ذوق و معرفت خود هر تعبيري از آن بنمايند و هر اسمي روي اين قيام بگذارند؛ آن را امتحان خدائي بدانند كه براي مصالح بزرگي از انبيا و اوليا مي شود يا كوشش براي تأسيس و تجديد حكومت اسلامي بشمارند يا مأموريت و تعهدي بدانند كه در عوالم ديگر حسين آن را پذيرفته بود، يا آن را بزرگترين صحنه هاي نمايش خلوص بشر در پيشگاه خدا و حمايت از حق و عدالت و دين خدا بگويند و بارزترين جلوه هاي صبر و شكيبائي و قدرت روح و قوت نفس بشر بشناسند، عارف، فيلسوف، مورخ، محدث، شاعر احساساتي و ديگران هر تعبيري از آن بنمايند و با هر لفظي از عظمت اين فداكاري عظيم و بي نظير سخن بگويند: همه با هزار بيان مختلف يك حقيقت را مي گويند كه اينهمه تعبيرات و الفاظ هر كدام اشاره به يك جلوه از جلوات آن حقيقت است، آن حقيقت غير از اين نيست كه قيام حسين، يك مأموريت فوق العاده و رمز غيبي و سر الهي بود و آنچه او را آماده اينهمه فداكاري و تحمل اين مصائب جانكاه نمود فرمان خدا بود.

در انقلابات سياسي، رهبران انقلاب براي مغلوب كردن دشمن از تطميع و تهديد، تهيه جمعيت و اسلحه، انواع تشبثات حتي خيانت و دروغ و قتل نفسهاي ناگهاني خودداري نمي كنند و آنهائيكه بخواهند در انقلاب خود شرافتمندانه رفتار كنند پيش بيني هاي لازم را نموده و در جلب همكار و جمع افراد، اهتمام و كوشش مي نمايند و هرگز از شكست خود و امكان پيروزي دشمن سخن نمي گويند، از اينكه يك آينده خطرناك و موحش در انتظارشان باشد حرفي به ميان نمي آورند، و سپاه خود را از يك پايان جانسوز و پر از مصائب خبر نمي دهند، و لشكر را از دور خود پراكنده نمي سازند؛ هرگز از محل امني كه در نظر همگان محترم و بست است، و هتك آن محل براي دشمن گران تمام مي شود بيرون نمي روند.

اگر رهبر قيامي چنين روشي را پيش گرفت و قيامش را به استقبال مرگ و شهادت رفتن، تفسير كرد و دل به مرگ نهاد، همه مي فهمند كه قيام او سياسي و به منظور تصرف حكومت و تصاحب سلطنت نيست. كساني هم كه به طمع مال دنيا و احتمال رسيدن به مقام و جاه با رهبران شورشها و انقلابات همصدا مي شوند، در اين قيامها شركت نمي كنند.

اينك قيام حسين ـ عليه السّلام ـ را از اين ناحيه تماشا كنيد!


پاورقي

[1] سوره بقره، آيه 201.

[2] سوره انبياء، آيه ي 27.

[3] سوره صافات، آيه 99.

[4] سوره انعام، آيه 79.

[5] با الهام از آيات 161 و 162 از سوره انعام: (قُلْ اِنَّ صَلاتي وَ نُسُکي وَ مَحْيايَ وَ مَماتي للهِِ رَبِّ الْعالَمينَ، لا شَريکَ لَهُ...).