بازگشت

اوضاع اجتماعي در عصر يزيد


به گواهي محققين علم تاريخ اوضاع اجتماعي مسلمانان از عصر زمامداري عثمان و حكومت يافتن بني اميّه در شهرها و استانها رو به انحطاط عجيبي گذاشت، و در عصر معاويه خصوص بعد از شهادت حضرت مجتبي ـ عليه السّلام ـ با سرعت عجيبي اجتماع در سرآشيبي سقوط افتاد بطوري كه با اوضاع مجتمع عصر پيغمبر اسلام و دوران خلافت علي ـ عليه السّلام ـ تفاوتهاي فاحش يافت.

فكر، اخلاق و روش مسلمانان عوض شد فساد و سوء استفاده در همه جا رخنه كرد رسوم حكومتهاي روم و ايران كه ظهور اسلام و نهضت آسماني نو آن را پشت سر گذارده بود بازگشت كرد، شريعت و قرآن و احكام را به ميل شخصي خود تأويل و توجيه مي كردند. عقايد و آراء تحت كنترل و بازرسي شديد مأمورين حكومت در آمده بود. فرهنگ و تعليم و تربيت اموي افكار را عوض مي كرد و مردم را به قبول ظلم و خضوع و سكوت و تملق در برابر دستگاههاي دولتي و خود مختاري معاويه پرورش مي داد.

در مسائلي كه مراجعه به آراء عمومي رسم بود (مانند بيعت يزيد) غير از رأي حاكم، رأي احدي محترم نبود و زور سر نيزه و برق شمشير آراء را به ميل بني اميه قرار مي داد، و مراجعه به آراء عموم و شورا كه در آن عصر بر زبانها تكرار مي شد بسيار مسخره و توهين به جامعه بود.

معاويه رسماً اعلان مي كرد و در مجمع بزرگي مثل مسجد الحرام منبر مي رفت و در حضور مخالفين ولايتعهدي يزيد با كمال بي حيائي و بي شرمي از آزادي انتخابات در ولايتعهدي يزيد و موافقت سران امت سخن مي گفت در حالي كه در پاي منبرش جلادان و آدم كشان او آماده بودند كه اگر كسي نفس بكشد همانجا گردنش را بزنند.

آن مسلمانهائي كه براي رضاي خدا جهاد مي كردند و شهادت در راه خدا را با افتخار استقبال مي كردند و به ماديات بي اعتنا بودند و به آزادگي و سادگي و قناعت و عدالت خو گرفته بودند و از سطوت حكام نمي هراسيدند و مانند ابي ذر و عمار اجراي تعاليم قرآن را با شدت و جديت مطالبه مي كردند، جاي خود را به مردمي دنيا پرست و بوالهوس سپردند كه گوش و چشم بصيرتشان را تجملات و غذاهاي لذيذ و لباسهاي قيمتي و خانه هاي وسيع، كر و كور ساخته و حبّ دنيا قواي اخلاقي آنها را سست نموده براي پول و حقوقي كه از زمامداران مي گرفتند همه گونه ذلت و پستي را تحمل مي كردند و هر فرماني را از آنها اطاعت نموده وغيرت ومردانگي وشرف وكرامت انسانيت را كنار گذاشته بودند.

ديگر در ميان كارمندان و مأموران و افسران كسي نبود كه از مافوق براي اطاعت از قانون اطاعت نمايد يا از فرمان مافوق در دستور خلاف قانون اطاعت نكند. مأموران خود را به حقوق و جايزه ها و انعامات فروخته بودند و مانند بندگان از اوامر معاويه و يزيد و زياد و شمر و ديگران اطاعت مي كردند و قانون را براي اطاعت مافوق زير پا مي گذاشتند.

و اگر كساني مثل والي خراسان [1] در دستگاه بودند كه از اطاعت اوامر نامشروع و تجاوز به حقوق ملت خودداري مي كردند، به تدريج تصفيه شده و خانه نشين گرديدند.

براي اين افراد تفاوت نمي كرد يزيد و معاويه زمامدار باشد يا علي و حسين ـ عليهما السّلام ـ بلكه چون منافع شخصي آنها در حكومت معاويه و يزيد تأمين مي شد به حكومت آنها مايل بودند.

خفقان، ركود و سكوت، جميع نواحي زندگي اجتماعي را فرا گرفته بود امر به معروف و نهي از منكر متروك شده و مأموران از آن جلوگيري مي نمودند.

خطباء جز به نفع زمامداران و دعا و نيايش براي معاويه و يزيد، و نفرين و ناسزا به اخيار و بندگان شايسته خدا سخن ديگر نمي توانستند بگويند.

فقر عمومي و تنگدستي مردم را سخت در فشار گذارده و بيت المال مسلمين كه بايد صرف رفاه حال مردم و پيشرفت امور اقتصادي و عمراني و تأمين منافع عامه و ترقي و پيشرفت جامعه شود، بيشتر صرف انعام و جوائز و صلات و حقوقهاي كلان به طرفداران سياست و جاسوسان و سازمانهاي دستگاه بني اميه و خريد كنيزان خواننده و نوازنده و مجالس بزم و شراب و قمار و رقص و طرب مي شد.

افكار، معارف، علوم و دين و ايمان رو به تنزل مي رفت و به آخرين مراتب انحطاط رسيده بود.

قدرت اجتماع و نيروي عمومي و ملّي اسلامي آنقدر ضعيف بود كه احدي را جرأت اعتراض به تخلف يك مأمور ساده حكومت نبود، خفقان فكري و ديني بطوري بود كه از اسلام اسمي، و از قرآن رسمي بيشتر باقي نمانده و حدود و نظامات اسلامي بازيچه گرديده و ملاك و ميزان جريان امور، اراده ي حاكم و دستگاه او بود. دين اسلام از آن جهت كه برنامه و دستور العمل حكومت و زمامداري است، از ارزش و اعتبار افتاده بود.

خفقان علمي هم به نوعي بود كه معاويه رسماً شخصي مانند ابن عباس را كه از معروفترين علماي اسلام بود، از تفسير قرآن و بيان حقايق طبق نظر اهل بيت، و رواياتشان از پيغمبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله وسلّم ـ، منع نمود، و بحث و تفسير و نقل حديث؛ و بيان احكام حلال و حرام تحت مراقبت كارآگاهان قرار داشت.

و خلاصه همانطور كه حسين ـ عليه السّلام ـ فرمود: سنت پيغمبر ميرانده، و از ميان رفته و بدعت زنده و رايج شده بود. نه به حق عمل مي شد، و نه از باطل كسي باز داشته مي گشت.

كدام دليل بر پستي عزائم و انحطاط اخلاق جامعه و ضعف فكر و ايمان روشنتر از اين است كه مردمي شمشير زن، سرباز، مسلح، با رغبت و اصرار از شخصي مانند حسين ـ عليه السّلام ـ دعوت كنند و پي در پي نامه و فرستاده بفرستند و از او بخواهند كه براي اقامه ي عدل و احياي شرع و دفع بدعتها دعوت آنها را اجابت كند و با نماينده او (مسلم بن عقيل) بيعت نمايند و همينكه ابن زياد آنها را به مال و منال دنيا تطميع كرد، عقل و دين و بيعت خود را كنار بگذارند و نماينده امام را غريب و تنها سازند تا به آن وضع فجيع به قتل برسد و بعد از آنكه حسين ـ عليه السّلام ـ به سوي آنها آمد، همان افراد پول و رشوه بگيرند و به جنگ او بروند و آب را بر روي او و كودكان خردسالش ببندند.

ما در سابق هم از اين تنزل اخلاق چيزهائي تذكر داديم و گفتيم كه لشكر كوفه لشكري بود كه دست و پا و زبانش با وجدان و روح و فكرش جنگ مي كرد، عمر سعد و شبث بن ربعي و عمرو بن حجاج و حجار بن ابجر و ديگران را حبّ دنيا و ترس از زوال مقام به كربلا برد. در پاسخهائي كه عمر سعد به حسين عليه السّلام ـ داد بنگريد كه از روي انحطاط فكري و تسلط روح ترس و بيم و تن دادن به زير باز ظلم و فقر اخلاقي مردم آن زمان، پرده بر مي دارد حسين ـ عليه السلام ـ به او فرمود: آيا با من جنگ مي كني؟ آيا از خدا نمي ترسي؟ من پسر آنكسم كه تو مي داني. آيا با من نمي شوي؟ و اينها را رها نمي كني زيرا اين به خدا نزديكتر است.

ابن سعد نگفت: چون حق با بني اميّه است. نگفت: چون نهضت و قيام شما را خلاف مصلحت امت ميدانم، بلكه گفت: مي ترسم خانه ام خراب شود.

امام فرمود: من برايت آن را بنا مي كنم. گفت: مي ترسم دهِ من گرفته شود فرمود: من بهتر از آن را به تو در حجاز مي دهم.

گفت: من عائله دار هستم، و مي ترسم ابن زياد آنها را بكشد.

هرچه گفت از ترس و بيم گفت، اگر چه محرك اصلي او همان طمع حكومت ري بود ولي به هر حال اين مقالات انحطاط اخلاق را در آن زمان نشان مي دهد كه چگونه روح ترس و بيم، و فقدان شجاعت اخلاقي و رشد فكري بر مردم سايه انداخته و علاقه به مظاهر فريبنده ي دنيا همت ها را پست و اراده ها را سست نموده بود.

آري وقتي افرادي مانند معاويه، يزيد، مسلم بن عقبه، مغيره، زياد، بسرو عمرو عاص، زمامدار و رهبر جامعه گردند محصول آن غير از دنائت اخلاق و فساد اجتماع و كوتاه فكري و بشر پرستي نخواهد بود چنان جامعه اي با مصلحين و رجال خدائي و ملي هم قدمي نخواهد كرد، و براي نجات آن جامعه، فداكاري و قيام و نهضتي چون نهضت حسيني لازم است.


پاورقي

[1] معاوية بن ابي سفيان في الميزان، ص 189.