بازگشت

كفر يزيد


از آنچه از جرائم يزيد گفته شد براي هر كس خالي از تعصب و عناد باشد شكي در كفر او باقي نخواهد ماند.

معلوم است كه يزيد براي پيغمبر ـ صلّي الله عليه و آله وسلّم ـ و مسجد و روضه ي آن حضرت، و كعبه ي معظمه احترامي قائل نبوده و به رسالت و نبوت ايمان نداشته كه در هتك حرمت مقدسات اسلام اينگونه جسور و بي باك بود.

هر كس در اعمال و حركات او و پدرش دقت كند مي فهمد كه اگر شخص پيغمبر هم در اين دنيا بود، معاويه و يزيد اگر مي توانستند اين جنايتها را مرتكب مي شدند و آن حضرت را به قتل مي رساندند و به همان راه گذشتگانشان در جنگ بدر و احد و خندق مي رفتند.

يزيد علاوه بر انجام دادن اين اعمال كفر آميز، به صراحت و با زبان نيز اظهار كفر كرد، و وقتي سر مبارك سيدالشهداء ـ عليه السّلام ـ را در جلو خود گذارده بود با چوب خيزران به آن سر نازنين مي زد اين اشعار را مي خواند.



يا غُرابَ الْبَيْنِ ما شِئْتَ فَقُل

اِنَّما تَنْدُبُ اَمْراً قَد حَصَل



لَيْتَ اَشياخي بِبدْر شَهِدوا

جَزَعَ الْخَزْرَج فِي وقَع الاَسَل



فَأَهلُّوا، وَاسْتَهِلُّوا فَرَحا

وَ لَقالُوا يا يَزيدُ لا تَشلْ



قَد قَتَلْنَا القَرْنَ مِنْ ساداتِهِم

وَعَدَلْنا قَتْلَ بَدْر فاعتَدِلُ



لَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْكِ فَلا

خَبَرٌ جاءَ وَلا وَحْيٌ نَزَل



لَسْتُ مِنْ خَنْدَفِ اِنْ لَمْ اَنْتَقِم

مِن بَني احمدَ ما كانَ فَعَلَ [1] .



«اي كلاغ جدايي هر چه مي خواهي بگو! همانا تو گريه مي كني بر كاري كه عملي شده است. كاش پدران من كه در بدر كشته شدند مي ديدند زاري كردن قبيله ي خزرج را از زدن نيزه! از شادي فرياد مي زدند و مي گفتند: اي يزيد دستت شل مباد! مهتران و بزرگان آنها را كشتيم و اين را به جاي كشتگان بدر گذاشتيم، پس حسابمان تسويه شد! بني هاشم با سلطنت بازي كردند؛ نه خبري از آسمان آمد و نه وحيي نازل شد. من از خاندان خندف نيستم اگر از فرزندان احمد آنچه را انجام داده اند، انتقام نكشم».

ابن عقيل گويد: يكي از دليلهاي كفر و زندقه ي يزيد، اشعار او است كه در آنها الحاد و خباثت ضمير و بدكيشي خود را آشكار كرده است از جمله در قصيده اي كه بعضي از ابيات آن اينست:



عُلِيّةُ هاتي وَاعْلَني وَتَرنمي

بِذلِكَ اِنّي لا اُحِبُّ التَناجِيا



حَديثُ اَبي سُفْيانَ قَدْماً سُمي بِها

اِلي اَحد حتّي اَقام البواكِيا



اَلاهاتِ فَاسقيني عَلي ذاك قَهْوَة

تُخبرها العنسي كرماً شآميا



اِذا ما نَظَرَنا في اُمورِ قَديمَة

وَ جَدْنا حلالاً شُربَها مُتَوالِيا



وَ انْ مِتُ يا اُمَ الاُْحيمر فانكحي

وَلا تاَمْلي بَعْدَ الْفِراقِ تَلاقيا



فَاِنَّ الَّذي حُدِثَتْ عَنْ بَعْثنا

اَحاديثُ طَسْم تَجْعَلُ القلْبَ ساهِياً



وَ لا بُدَّلي مِنْ اَن اَزُورَ مُحمَّدا

بَمشمولة صَفراءَ تروي عظامِياً [2] .



و از جمله اشعار او است:



معشَر الندمانِ قُومُوا

وَاسْمَعُوا صوتَ الاَغاني



وَاشْرَبُوا كَاْسَ مُدام

وَاتْرَكُوا ذِكرَ الْمَعاني



اَشَغَلتْني نِغْمَةُ العيدان

عَن صوَتِ الاَداني



وَ تَعوضتُ عَنِ الحُور

عَجوزاً فِي الدُنانِ [3] .



«اي گروه نديمان برخيزيد و نغمه ي تار و تنبور بشنويد، پياله هاي مداوم بنوشيد و صحبت از معنويات را كنار بگذاريد (كه) نغمه هاي سازها مرا از شنيدن اذان بازداشته است و من حوري هاي بهشتي را با پيرزن در خمره (شراب كهنه) عوض كرده ام».

و از اشعار كفر آميز او است:



لَمّا بدَتْ تِلْكَ الحُمُولُ وَاشْرَقَت

تِلْكَ الشُّموسُ عَلي ربي جِيرون



نَعِب الغُرابُ فَقُلتَ نَحْ او لا تَنْح

فَلَقدْ قَضِيَتْ مِنَ الْغَرِيم دُيوني [4] .



«وقتي كه آن هودج ها نمايان شد و آن آفتابها بر بلنديهاي جيرون تابيد، كلاغ آواز شوم سر داد، من گفتم (اي كلاغ) چه نوحه سرايي بكني يا نكني، من طلب هاي خود را از بدهكار پس گرفتم!».


پاورقي

[1] البداية و النهاية، ص 92 و 197 و 204. تذکرة الخواص، ص 271 و 300، مقاتل الطالبيين، ص 120. الاتحاف، ص 18. السيده زينب، ص 17 و 18. البدء و التاريخ، ج 6، ص 12. حفيدة الرسول، ص 58.

[2] «در اين چند بيت شاعر ملحد (يزيد) از معشوقه و نديمه ي خود مي خواهد که علني و آشکار و با عشوه براي او آواز بخواند و داستانهاي کهنه و ملال انگيز را کنار نهد و از شرابهايي که تاک (درخت انگور) آن براي شراب برگزيده مي شود به او بنوشاند و سپس آن را حلال مي شمرد و به او سفارش مي کند که پس از مرگ آرزومند ديدار او نباشد و ديگري را به نکاح خود برگزيند و پس از آن منکر حيات و رستاخيز شده و مي گويد آنچه از بعث و رستاخيز به تو گفته شده حديثهاي کهنه اي است که موجب سهو قلب (و فراموش شدن شراب و شهوات) مي گردد و سپس به مقام قدس حضرت رسول ـ صلّي الله عليه و آله وسلّم ـ جسارت و اهانت نموده است».

[3] تذکرة الخواص، ص 291.

[4] تذکرة الخواص، ص 261.