بازگشت

هدفهاي معاويه


هركس تاريخ زندگي معاويه و رفتار او را بخواند برايش شكي باقي نخواهد ماند كه از فتنه هائي كه در اسلام برپا كرد و جنايتهائي كه مرتكب شد، قصدش حكومت و سلطنت بود و اين سودا را از زمان خلافت عثمان در سرداشت و با اينكه مي دانست بر باطل است و مثل او كسي را از خلافت پيغمبر ـ صلّي الله عليه و آله وسلّم ـ نصيبي نيست مع ذلك با ولّي خدا و كسي كه به اتفاق تمام صحابه از او و هر كسي اولي و سزاوارتر به خلافت بود به جنگ پرداخت و كرد آنچه كرد.

معاويه در كارهايش خود را آزاد مي دانست. نه مقيد به حفظ مصالح اسلامي و نه رعايت احكام شرع بود، او مصالح خود و حكومتش را مي ديد و مقصدش حكومت بود.

حتي در دعواي خونخواهي عثمان [1] هم به هيچ وجه قصدش خونخواهي از او نبود بلكه خونخواهي او را دستاويز حكومت قرار داد، و لذا وقتي به سلطنت رسيد ديگر حرفي از آن به ميان نياورد و آنها را كه قاتلين عثمان معرفي مي كرد آزاد گذارد.

بعد از آنكه با نيرنگهاي سياسي و تطميع اصحاب و ياران حضرت مجتبي ـ عليه السّلام ـ آن امام مظلوم ناچار به مصالحه گرديد، معاويه در كوفه خطبه اي خواند و همانجا پرده از روي مقاصد خود برداشت و گفت:

اي اهل كوفه! شما گمان كرديد من با شما جنگ كردم براي خاطر نماز و زكات و حج، با اينكه مي دانستم شما اهل نماز و زكات و حج هستيد؟ من با شما جنگ كردم تا برشما امارت و حكومت يابم [2] .

با اينكه در صلحي كه بين او و حضرت مجتبي ـ عليه السّلام ـ واقع شد شرايطي را قبول كرد ولي به هيچ يك از آن شرايط عمل نكرد [3] ، حجر و اصحابش و عمرو بن حمق را كشت و سبّ علي ـ عليه السّلام ـ را ترك نكرد، و از براي يزيد به زور از مردم بيعت گرفت و حضرت مجتبي را به زهر مسموم و شهيد ساخت و به شعائر اسلام بي اعتنائي مي كرد، و از اينكه نام پيغمبر اعظم ـ صلّي الله عليه و آله وسلّم ـ در اذان برده مي شود سخت ناراحت بود، و تلاش مي كرد كه اين نام نامي را از ميان بردارد تا از اسلام اثري باقي نماند.

مسعودي از كتاب «الموفقيات» ابن بكار، از مطرف بن مغيرة بن شعبه نقل كرده است كه گفت: با پدرم مغيره بر معاويه وارد شديم پدرم همواره با معاويه ملاقات و مجالست مي كرد، و در بازگشت براي ما از معاويه سخن مي گفت و از زيركي او تعجب مي كرد. يك شب به منزل آمد و از خوردن شام خودداري كرد. او را غمناك ديدم ساعتي منتظر ماندم كه خودش سبب غم و اندوهش را بگويد و گمان كردم كه در كار و شغل ما تصميمي گرفته شده است.

گفتم: چرا امشب غمناكي؟

گفت: پسر! من از نزد خبيث ترين مردم آمده ام من با معاويه خلوت كردم، و به او گفتم: تو به آرزوهايت رسيده اي، اكنون پير شده اي وقت آنست كه عدالت اظهار كني و خير و نيكي را گسترش دهي و به برادرانت از بني هاشم نظر كني و صله ي رحم نمائي! به خدا سوگند امروز چيزي كه تو از آن بترسي نزد ايشان نيست.

معاويه گفت: هرگز هرگز، چنين كار نكنم سپس از ابي بكر و عمر و عثمان ياد كرد كه هريك از آنها حكومت يافتند وقتي هلاك شدند و از ميان رفتند اسمشان هم از ميان رفت، ولي در هر روز پنج مرتبه فرياد بلند مي شود: «اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ الله» با اين برنامه چه كاري باقي مي ماند؟ به خدا سوگند بايد اين مراسم دفن و متروك شود [4] .

از اين حكايات معلوم مي شود كه معاويه علاوه بر اغراض سياسي، قصدش از بين بردن نام پيغمبر ـ صلّي الله عليه و آله وسلّم ـ و بازگشت دادن مردم به عصر جاهليت بوده است. ما اگر بخواهيم در جرائم و جنايات معاويه قلم را رها كنيم و بسط سخن دهيم خود و خوانندگان را در زحمت نوشتن و خواندن يك كتاب بزرگ خواهيم گذارد و پس از آن هم بايد از اينكه حق سخن را ادا نكرده ايم عذر بخواهيم. بهتر اينست كه خوانندگان ارجمند خودشان به شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد و كتابهاي تاريخ و جلد 10 الغدير، و كتاب با ارزش «النصائح الكافيه» مراجعه فرمايند تا تصديق كنند كه آنچه را ما بگوئيم از مطاعن اين عنصر ناپاك و دشمن اسلام، نيست مگر اندكي از بسيار و مشتي از خروار.

فقط در خاتمه ي اين فصل اين حقيقت را يادآور مي شويم كه معاويه از كُتّاب وحي نبوده؛ و از يكنفر از مورخين و محدثين موثق شنيده نشده كه معاويه براي پيغمبر صلّي الله عليه و آله وسلّم ـ حتي يك آيه از قرآن مجيد نوشته باشد [5] .

از كتاب «تعجب» علامه كراچي نقل شده كه معاويه همواره در شرك باقي بود و وحي را دروغ مي شمرد و شرع را مسخره مي كرد و در سال فتح، در يمن بود وقتي شنيد پدرش اسلام آورده به او نامه نوشت و او را با نثر و نظم سرزنش كرد و خود همچنان در شرك ماند تا به سوي مكه گريخت؛ چون در آنجا مأوائي نيافت بناچار نزد پيغمبر آمد و خود را بر پاي عباس عموي آن حضرت افكند و اظهار اسلام كرد و عباس از او شفاعت نمود، پيغمبر او را عفو كرد. و اسلام او پيش از وفات پيغمبر به شش يا پنج ماه بوده، در اين مدت با اينكه پيغمبر چهارده نفر كاتب داشته اصلاً معلوم نيست معاويه نامه اي براي آن حضرت نوشته باشد و بر فرض هم اگر يك نامه نوشته باشد، اين براي مثل معاويه جز اينكه دلالت دارد از «مؤلفة قلوبهم» بوده فضيلتي ثابت نمي سازد.


پاورقي

[1] راجع به خونخواهي از عثمان و بازيهاي سياسي معاويه به نام خونخواهي او، عقاد در کتاب معاويه فصلي تحت عنوان «موقف معاويه من قضية عثمان» نگاشته که اگر چه مختصر است ولي خواننده را به جريانهاي کثيف سياسي که خلافت اسلام در اثر غصب حق خاندان نبوت و خصوص روي کار آمدن بني اميّه به آن مبتلا شد آگاه مي سازد.

[2] شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 6.

[3] شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 7.

[4] مروج الذهب، ج 3، ص 362.

[5] شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 12. ابوالشهداء ص 75. معاوية بن ابي سفيان، ص 164.