بازگشت

نفاق معاويه


چنانچه در روايات بسيار اهل سنت روايت كرده اند يكي از روشنترين علائم نفاق، بغض علي بن ابيطالب ـ عليه السّلام ـ است و چنانچه گفته شد و همه مي دانند، معاويه در اين صفت معروف و سرخيل اهل نفاق بود. او تمام كينه ها و عداوتهائي را كه با پيغمبر ـ صلّي الله عليه و آله وسلّم ـ داشت به حساب علي ـ عليه السّلام ـ گذاشت و انتقامي را كه خودش و پدرش مي خواستند از پيغمبر ـ صلّي الله عليه و آله وسلّم ـ بكشنداز علي ـ عليه السّلام ـ و فرزندانش كشيد.

او با پيغمبر و علي و قرآن و اسلام دشمن بود، و وقتي از دشمني با شخص پيغمبر ـ صلّي الله عليه و آله وسلّم ـ مأيوس شد با خاندانش در مقام كينه توزي و دشمني بر آمد و در خاندان آن حضرت كسي از علي سزاوارتر به اينكه هدف تير دشمني كفار ومنافقين و دشمنان اسلام و پيغمبر شود نبود؛ زيرا علاوه بر آنكه كسي به آن حضرت نزديكتر نبود، كسي هم مانند علي با پيغمبر همكاري نكرد و او ياري ننمود. پيغمبر وعلي هر دو درخت اسلام را نشاندند، و آبياري كردند با اين، تفاوت كه پيغمبر، و نبي بود، و علي، ولي و وصي.

معاويه با اين حسابها دشمن سر سخت علي بود و اين علامت نفاق در وجودش ريشه دوانيده، همه ي نواحي وجودش را مثل سرطان گرفته بود، و قصدش از آنهمه جسارت و سبّ بر سر منابر، سبّ پيغمبر اعظم ـ صلّي الله عليه و آله وسلّم ـ بود از سيوطي نقل شده كه در ايام بني اميّه بيش از هفتاد هزار منبر بود كه بر آنها به علي ـ عليه السّلام ـ لعن مي كردند.

در كتاب التعب الجميل محمد بن عقيل نقل كرده وقتي عمر بن عبدالعزيز اين بدعت نكوهيده را الغاء كرد، خطيب مسجد جامع حران خطبه خواند، و از منبر به زير آمد، و آن حضرت را چنانچه از آن پيش رسم بود سبّ نكرد مردم نادان از هر طرف فريادشان بلند شد ((وَيْحَكَ وَيْحَكَ اَلسُّنَةَ اَلسُّنَةَ تَرَكْتَ اَلسُّنَةَ...)) زيرا گمان مي كردند اين سبّ و ناسزا از اجزاي مشروعه خطبه است [1] .

تبليغات دروغ معاويه خصوصاً در شام كه از مركز اسلام دور بودند خواه وناخواه تأثير كرد، و سبب گمراهي جمعيتهاي انبوه گرديد.

معاويه با پول و وسايلي كه در دست داشت، گويندگان، شعرا وكساني را كه از افترا و تهمت به اشخاص پاك باك نداشتند به مزدوري گرفت، و حقايق اسلام را تحريف و آنها را وا داشت كه علي ـ عليه السّلام ـ وساير صحابه ي بزرگوار را به باد تهمت بگيريد تا خاندان نبوّت وبني هاشم از مقام و مرتبه اي كه در اجتماع دارند ساقط گردند واسلام در ميان امواج فتن و جهالات و ظلم و كفر و سياست بني اميّه شود.

ابن اثير نقل كرده است: در جنگ صفين در يكي از روزها جواني از سپاه معاويه براي نبرد بيرون آمد، و شعر مي خواند و حمله ميكرد و شمشير مي زد و لعن مي نمود. هاشم مرقال كه از افسران ارشد سپاه امام بود به او گفت: بعد از اين سخنان كه ميگوئي و اين نبردي كه مي نمائي فرداي قيامت حساب است، از خدا بترس كه از اين ايستگاه از تو مي پرسد. از اين جنگ و حمله چه مي خواهي؟ گفت: من با شما جنگ مي كنم براي آنكه صاحب شما نماز نمي خواند، و شما نماز نمي خوانيد و او خليفه ما را كشته، و شما او را در كشتن خليفه ياري كرده ايد.

هاشم گفت: تو را با عثمان چه كار است؟ او را اصحاب رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله وسلّم ـ و فرزندان اصحاب آن حضرت، و قرّاء قرآن ـ كه همه اهل دين و علم هستند و يك چشم بهم زدن كار اين دين را مهمل نگذاشتند ـ كشتند.

و اما اينكه گفتي: صاحب ما نماز نمي خواند پس بدان كه صاحب ما اول كسي كه نماز به جا آورد، داناترين خلق خدا به دين خدا است، و نزديكترين همه به رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله وسلّم ـ است و اين لشگر و سپاهي كه با من مي بيني همه از قرّاء قرآ» هستند، شبها به عبادت و تهجد بيدارند. متوجه باش كه اين اشقياء(يعني معاويه و مزدورانش) تو را گمراه نسازند.

جوان گفت: آيا براي من توبه است؟ هاشم گفت: آري توبه كن! خدا توبه را قبول مي كند و از گناهان عفو مي نمايد؛ جوان برگشت [2] .

از جاحظ نقل شده كه گروهي از بني اميّه به معاويه گفتند: تو به آنچه آرزو داشتي رسيدي، خوب است اين روش سبّ به علي را ترك كني. گفت: نه به خدا ترك نمي كنم تا بچه هاي كوچك بر اين روش، بزرگ و سالمندان پير گردند، و يك نفر فضايل علي را ياد نكند.

يكي ديگر از علائم نفاق معاويه دشمني او با انصار بود كه چون آنها پيغمبر ـ صلّي الله عليه و آله وسلّم ـ را ياري كردند معاويه آنها را دشمن مي داشت، و استهزاء مي كرد حتي افرادي مانند جابر را بار نمي داد.

مسعودي نقل كرده است كه جابر براي ملاقات معاويه وارد دمشق شد، تا چند روز به او اذن ملاقات نداد وقتي به او اذن ملاقات داد جابر گفت: معاويه مگر نشنيده اي كه پيغمبر ـ صلّي الله عليه و آله وسلّم ـ فرمود:

«مَنْ حَجَبَ ذافاقَةٍ وَ حاجَةٍ حَجَبَهُ اللهُ يَوْمَ فاقَتِهِ وَ حاجَتِهِ»

هركس فقير و حاجتمندي را بار ندهد خدا او را در روز فقر و احتياجش به بارگاه قدس و ثواب خود راه ندهد.

معاويه خشمناك شد (از روي تمسخر و استهزاء به سخن پيغمبر ـ صلّي الله عليه و آله وسلّم ـ) گفت: شنيدم از او كه مي فرمود:«اِنَّكُمْ سَتُلْقَوْنَ بَعدي اُثْرَةً فَاصْبِرُوا حَتّي تَرِدُوا عَلَيَّ الْحَوْض»

شما (انصار) بعد از من گرفتار كساني مي شويد كه خود را بر شما برگزينند پس صبر كنيد تا نزد حوض وارد شويد بر من (يا بر حوض وارد شويد).

چرا صبر نكردي؟ جابر گفت مرا به ياد چيزي آوردي كه فراموش كرده بودم و از نزد معاويه بيرون آمد، و سوار شد و برگشت. معاويه ششصد دينار براي او فرستاد جابر آن را رد كرد، و اشعاري به او نوشت، و به فرستاده ي معاويه گفت: به خدا سوگند، هرگز پسر هند جگر خوار در صحيفه ي اعمالش حسنه اي نخواهد يافت كه من سبب آن باشم [3] .


پاورقي

[1] الاسلام بين سنة و الشيعة، ص 25.

[2] کامل،ج 3، ص 159.

[3] مروج الذهب، ج 3،ص58.