بازگشت

نسب نامه معاويه


معاويه بطوري كه معروف است پسر ابي سفيان است اما اين نسب نامه مورد تصديق همه علماء انساب نيست، و جمعي از محققين علم انساب در صحت نسب او ترديد دارند، مهمترين دليل بر صحت اين ترديد، وضع اخلاقي خاندان معاويه است كه اهل زنا و فسق و فجور در آنها بسيار بوده و آلوده داماني را عار نمي دانستند، و شعراي جاهليت و اسلام آنها را به اين اوصاف زشت هجو كرده اند و در ناپاكي معاويه و پدرش و اينكه اهل فجور و فحشاء بوده و از اين ننگ شرم نمي كردند داستان استلحاق معاويه، زياد بن ابيه را به پدرش كافي است به آن وضع رسوا و موهن ـ برخلاف حكم پيغمبر ـ صلّي الله عليه و آله وسلّم ـ كه فرمود: «اَلْوَلَدُ لِلْفِراشِ، وَلِلْعاهِرِ الحَجَرُ» او را به پدر ملحق ساخت.

زمخشري در ربيع الابرار گفته است معاويه به چهار پدر نسبت داده شده و از جمله ي آنان صباح، مغني عمارة بن وليد است كه اجير ابي سفيان شده بود. ابوسفيان بدشكل و كوتاه قد بود و صباح جواني خوشرو بود. هند او را به خود خواند. صباح خواهش هند را انجام داد، و گفته اند كه عتبه برادر معاويه هم از صباح است [1] .

سبط ابن الجوزي [2] از اصمعي، و كلبي در مثالب نقل كرده كه معناي سخن حضرت مجتبي ـ عليه السّلام ـ به معاويه «قَد عَلِمتُ الفِراشَ الَّذي وُلِدْتَ فيه» اينست كه معاويه به چهار تن از قريش كه همه نديم ابي سفيان بودند نسبت داده شده، از جمله: عمارة بن وليد و مسافر بن ابي عمر، عماره از زيباترين مردان قريش بود. كلبي گفته كه عموم مردم معاويه را از مسافر مي دانستند، براي اينكه مسافر از همه به هند بيشتر عشق داشت، وقتي هند به معاويه حمل يافت، مسافر بيمناك شد كه معلوم شود حمل از او است به حيره گريخت و در نزد پادشاه حيره بماند تا از عشق هند مرد [3] .

و هم كلبي گفتگوي يزيد و اسحاق بن طايه را در حضور معاويه و اعتراف معاويه را به اينكه بعض قريش او را از غير ابي سفيان مي دانستند نقل كرده است [4] .

و علامه كبير شيخ محمد حسين كاشف الغطاء را در نسب معاويه رأيي است كه خود رابه آن متفرد شمرده وبعض شواهد تاريخي نيز آن را تأييد مي كند.

نگارنده مي گويد: هرچند آن شيخ جليل شواهدي را كه بر رأي خود يافته ذكر ننموده ولي ما ضمن فحص و مطالعه به بعضي شواهد بر رأي ايشان مطلع شديم كه از توضيح آن در اين كتاب خودداري كرده و به همان آراء قدماي فن نسب اكتفا نموديم.


پاورقي

[1] النصايح الکافيه، ص 115 ـ الغدير، ج 10، ص 170. شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 111، المجالس الحسينيه، ص 134.

[2] تذکرة الخواص، ص 211.

[3] الغدير، ج 10، ص 169.

[4] تذکرة الخواص، ص 213 و 214.