بازگشت

علم حسين


چنانچه مي دانيم و تاريخ زندگاني پيغمبر اعظم و ائمه طاهرين بر آن دلالت دارد علم و دانش اين بزرگواران موهبت الهي بوده است پيغمبر رنج دبستان نديد و تعليم از معلم و استادي نگرفت؛ و به واسطه علم الهي مصدر اين همه علوم عاليه و معارف حقيقيه و شرايع محكمه گرديد.



نگار من كه به مكتب نرفت و خط ننوشت

به غمزه مسأله آموز صد مدرس شد



مكتبي باز كرد كه نزديك چهارده قرن است، فلاسفه و علماي عاليمقام در آن مكتب افتخار شاگردي دارند، و از خرمن معارف و علوم آن خوشه چيني مي نمايند و از بحار دانشهاي آن جرعه نوشي مي كنند.

همين گونه، علوم علي و ساير ائمه ـ عليهم السّلام ـ نيز به افاضه ربّاني و بخشش الهي و تعليم خاص شخص پيغمبر اعظم بود وگرنه كدام مدرسه در آن دنياي پر از جهل و ناداني مي توانست چنين فارغ التحصيلان به دنيا تحويل دهد كه در علوم و فنون متعدده متشعبه، استاد و از زمان صباوت و كودكي مرجع مردم و علماء در مسائل علمي باشند و تا امروز كلماتشان براي رجال علم و فلسفه حلاّل مشكلات گردد.

احاديث معتبره دلالت دارد بر اينكه پيغمبر، علي و فرزندانش را به دانشهائي مخصوص گردانيد و كتابي كه به خط علي و املاي پيغمبر بود، همواره در اين خاندان مورد استناد و مراجعه بوده است و در حقيقت، تبليغات و تعليمات امامان ـ عليهم السّلام ـ و سيره و روش آنها تكميل و اتمام هدف پيغمبر در تربيت جامعه و هدايت بشر بوده است.

از مثل حديث ثقلين متواتر و مشهور كه پيغمبر جميع امت را ارجاع به اين بزرگواران داده است، صلاحيت تامّه علمي ايشان ظاهر و آشكار مي گردد.

علاوه بر اينها روايات بسيار ديگر از طرق اهل سنت دلالت دارند برآنكه علي ـ عليه السّلام ـ در بين تربيت شدگان مكتب نبوت بيشتر از همه صحابه، از تابش انوار نبوت مستفيض بود و بعد از پيغمبر مرجع عموم در مسائل مشكله علمي بود و علوم شرعيه همه منتهي به آن سرور مي شود.

علي ـ عليه السّلام ـ اعلم صحابه بود؛ علم تمام صحابه پيش علم او چيزي شمرده نمي شد و همه به علم او محتاج بودند. او علاوه بر آنكه آمادگي خاص و استعداد خدا دادي داشت كه كسي از صحابه در اين فضيلت با او برابر نبود، و به اين جهت در فهم و درك احكام و معارف و علوم غامضه و مسائل مشكله و حقايق وحي و كليات قواعد ديني ممتاز و يگانه بود؛ بواسطه اختصاص فراوان و طول معاشرتي كه با پيغمبر داشت و اينكه پيغمبر اهتمام خاص در افاضه ي علوم به او داشت؛ همواره از رسول خدا اخذ علم مي كرد و خداوند به او شرح صدري بخشيده بود كه از يك راهنمائي پيغمبر هزار باب علم به روي او باز مي شد.

او در خدمت پيغمبر و شاگردي او، بي مانند و نسخه اي مطابق اصل گرديد.

توحيد اسلام، عدالت اسلام، شكل حكومت و نظام اسلام همه از وجود علي و از كردار و گفتارش نمايان شد.

بعد از علي ـ عليه السّلام ـ اين منصب الهي و رهبري علمي و ديني با فرزندانش حضرت امام حسن مجتبي و حضرت امام حسين سيدالشهداء (عليهما السّلام) بود. آنها ملجأ و پناه مردم در مسائل اسلامي و علوم تفسير و احكام شرعي بودند، سخنشان قاطع و مقبول و روششان سرمشق و ميزان بود.

در حالات سيدالشهداء ـ عليه السّلام ـ هرچه انسان دقيقتر شود بيشتر به اين رمز مي رسد كه يك بصيرت خارق العاده و بينش غيبي در امر دين راهنماي آن حضرت بوده است.

علم و دانش آن حضرت از احتجاجات او با دشمنان اهل بيت بخصوص معاويه و مروان، و نامه هائي كه به معاويه مرقوم فرموده و خطبه هائي كه به مناسباتي انشاء نموده و از دعاي عرفه، و دعاهاي ديگر كه از آن حضرت در كتابهاي شيعه و سني نقل شده ظاهر و آشكار است.

چنانچه مي دانيم ابوذر يكي از كبار صحابه و فضلا و از سابقين است كه بنا به نقل ابن اثير در اسدالغابه پنجمين كسي است كه اسلام آورد و فضايل و مناقبش بسيار است.

هنگامي كه به خاطر اعتراض به اعمال ناهنجار حكومت، و دعوت مردم به روش پيغمبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ، عثمان او را به ربذه تبعيد كرد، علي و حسن و حسين ـ عليهم السّلام ـ به اتفاق عقيل و عمّار براي مشايعت و وداع او آمدند، حسين ـ عليه السّلام ـ در وقت وداع به او فرمود:

«يا عَمّاهُ اِنَّ اللهَ قادِرٌ عَلي اَنْ يُغَيَّرَ ما قَدْ تَري وَ اللهُ كُلَّ يَوْمٍ في شَأْنٍ وَ قَدْ مَنَعَكَ الْقَوْمُ دُنياهُمْ، وَ مَنَعْتَهُمْ دينَكَ، وَ ما اَغْناكَ عَمّا مَنَعُوكَ، وَ اَحْوَجَهُمْ اِلي ما مَنَعْتَهُمْ فَاسْأَلِ اللهَ الصَّبْرَ وَ النَّصْرَ، وَ اسْتَعِذْ بِهِ مِنَ الْجَشَعِ وَ الْجَزَعِ فَاِنَّ الصَّبْرَ مِنَ الدّينِ وَالْكَرَمِ، وَ اِنَّ الْجَشَعَ لايُقَدِّمُ رِزْقاً، وَلا يُؤَخِّرُ اَجَلاً» [1] .

اي عمو! خداوند قدرت دارد وضعي را كه مشاهده مي كني تغيير دهد و خداوند هر روز در شأني است و اين قوم تو را از دنياشان محروم ساختند، تو هم دينت را از آنها حفظ كردي، تو از آنچه كه آنها محرومت ساختند چه بي نيازي! ولي آنان به دين تو چقدر محتاجند! پس به درستي كه سبر از اركان دين وبزرگواري است و به راستي حرص نه پيش مي كشد رزقي را ونه تأخير مي اندازد اجلي را!.

اين كلمات حكمت آميز و رسا، مرتجلاً و بالبداهه در وقتي كه سن مباركش از سي تجاوز نكرده، خطاب به يك پيرمرد عاليمقام و باسابقه و جليل القدري كه پيغمبر او را ستوده، در عين حالي كه به گفته عقاد، شعار زندگي حسين و برنامه كار و زندگي خودش بود؛ قدس مقام و روحانيت فوق العاده و علم و دانش و روح غني و بي نياز و كمال معرفت و بصيرت حسين ـ عليه السّلام ـ را اعلام مي دارد.

ابن عساكر در تاريخ دمشق، ج 4، ص 323 روايت كرده كه نافع بن ازرق رهبر فرقه ازارقه خوارج به حسين ـ عليه السّلام ـ عرض كرد: خدائي را كه مي پرستي براي من توصيف كن!

حسين ـ عليه السّلام ـ فرمود:

«يا نافِعُ مَنْ وَضَعَ دينَهُ عَلَي القِياسِ لَمْ يَزَلِ الدَّهْرُ فِي الْاِلْتِباسِ مائِلاً ناكِباً عَنِ الْمِنْهاجِ ظاعِناً بِالْاِعْوِجاجِ ضالّاً عَنِ السَّبيلِ قائِلاً غَيْرَ الْجَميلِ يا بْنَ الأَزْرَقَِ اَصِفُ اِلهي بِما وَصَفَ بِهِ نَفْسَهُ لا يُدْرَكُ بِالْحَواسِ، وَ لا يُقاسُ بِالنّاسِ قَريبٌ غَيْرُ مُلْتَصِقٍ، وَ بَعيدٌ غَيْرٌ مُسْتَقْصي يُوَحَّدُ، وَ لا يُبَعَّضُ مَعْرُوفٌ بِالْآياتِ مَوْصُوفٌ بِالْعَلاماتِ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ الْكَبيرُ الْمُتَعالُ».

اي نافع هركس دين خود را بر قياس بسازد همواره اشتباه است و در راه برو در افتد، و به اعوجاج و كژي كوچ كند و گمراه گردد و سخنان نازيبا گويد. اي پسر ارزق! من خدايم را وصف مي كنم به آنچه او خود را وصف فرموده است. او به حواس ادراك نشود و به مردم قياس نگرد. نزديك است ولي به چيزي چسبيده نيست، دور است اما دوري نجسته (يعني قرب و نزديكي او به ملامسه و به مكان، و مانند قرب ممكنات به يكديگر نيست و دوري او دوري به مكان، و مثل دوري كسي كه دوري جسته باشد نيست بلكه مقصود از قرب و نزديكي او: احاطه ي علم ودانائي او به همه است، و مقصود از دوري او از اشياء، تنزه او بالذات از صفات ممكنات است، اين بعد بالذات حاصل، و باستقصاء نيست، پس در عين آنكه به اشياء نزديك است قرب مكاني و زماني با آنها بالذات ندارد؛ زيرا منزه از مكان و زمان است و در عين آنكه از همه چيز دور است دوري او مثل دوري ممكنات از يكديگر كه معرض قرب و بعد هر دو هستند نيست بلكه اين دوري بالذات است و توهّم قرب در آن نمي شود) او يگانه است و تبعيض و تجزيه و تركيب در او راه ندارند، و به نشانها شناخته شده و به علامات وصف شده است غير از خداوند بزرگ و بلند مرتبه،خدائي نيست.

ابن ازرق گريست و گفت:

«ما اَحْسَنَ كَلامَكَ»

چقدر نيكو است كلام تو!.

حسين فرمود: به من رسيده كه تو بر پدر و برادرم و بر من گواهي به كفر مي دهي.

ابن ازرق گفت:

«اَمّا وَاللهِ يا حُسَيْنُ لَئِنْ كانَ ذلِكَ لَقَدْ كُنْتُمْ مَنارَ الاِْسْلامِ وَ نُجُومَ الاَْحْكامِ»

يا حسين! اگر اين ناسزا از من صادر شده، به خدا سوگند به يقين كه شما چراغ اسلام و ستارگان احكام خدائيد [2] (يعني مردم بايد از انوار علوم و معارف شما روشني بجويند و در تاريكيها به ستاره هاي وجود شما هدايت گردند.

سپس حسين ـ عليه السّلام ـ به آيه شريفه:

«وَاَمَّا الْجِدارُ فَكانَ لِغُلامَيْنِ يَتيمَيْنِ» [3] .

استشهاد فرمود، و حجت را بر او تمام كرد.

معاويه وقتي مي خواست حلقه علم و تدريس حسين ـ عليه السّلام ـ و مجمع مردم را در گرد شمع وجود آن حضرت در مسجد پيغمبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ معرفي كند به مردي از قريش مي گويد:

«اِذا دَخَلْتَ مَسْجِدَ رَسُولِ اللهِ فَرَأَيْتَ حَلْقَةً فيها قَوْمٌ كَاَّن عَلي رُؤُسِهِمْ الطَّيْرُ فَتِلْكَ حَلْقَةُ اَبيعَبْدِ اللهِ مُؤْتَزِراً اِلي اَنْصافِ ساقَيْهِ» [4] .

علائلي مي گويد: حقيقت زنده در محل قدسي مثل حسين اينگونه بر مؤمنين ظهور مي كند كه اشعه ي سيمايشان در دل نگاه كننده خشيت و بيمي با اطمينان و سكون و وقار پديد مي آورد. مثل آنكه كسي كه به آن سيما و منظر نگاه مي كند تماشاي ابديت مي نمايد يا در آفاق لانهايت سير مي كند يا مثل آنست كه لا نهايت در خانه و مجلس آنها جمع شده است.

سپس مي گويد: افق فكر معاويه از درك اين سر الهي و غيبي دور بود، بعد مي گويد: مقصود معاويه از اين كلام اين است كه: دنيا با همه اسباب عظمتهايش در درگاه حسين جمع شده و تمام افتخارات براي حسين فراهم آمده مثل آنكه تمام دنيا در يك مكان جمع شده باشد.

معاويه خود را مي بيند با آنچه او را احاطه كرده از زخارف و زيورها و حكومت و پادشاهي دنيا، و حسين را مي بيند با آنچه او را احاطه كرده: از حقيقت عظمي، پس نسبتي مثل عدم و وجود مي بيند؛ نگاه مي كند طرف عظمت حسين را مطلع انوار و مشرق خورشيد هدايت مي بيند و ناحيه ي خودش را تاريكيهاي روي هم انباشته شده مشاهده مي كند.

محضر حسين حلقه اي بود كه صفوف مردم تا آنجا كه چشم مي ديد نشسته بودند و در نهايت آرامش بدن و سكوت و خاموشي كه حاكي از خضوع بيمانندشان نسبت به عظمت حسيني بود، چشم خود را به حسين دوخته و گوششان را به او سپرده بودند. گوئي مي خواستند از اسارت شهوات و پرستش هواهاي نفساني ساعتي را به پناه معنويت آن حضرت بروند، و مانند مرغاني كه در هواي گرم و سوزان، زمين نمناكي بيابند و بر آن بيفتند تا خود را خنك كنند، و از زحمت گرما خلاص نمايند، مي خواستند با خلوص نيت در آن محضر عالي كلمه ايماني بگويند. همچنانكه اصحاب پيغمبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ مي گفتند:

«هَيّا بِنالِنُؤ مِنَ بِرَبِّنا ساَعةً»

بيائيد يك ساعت به پروردگارمان ايمان آوريم! [5] .

البته مؤمن در همه حالات مؤمن است، اما آنگونه كه در محضر رسول و حلقه افاده و افاضه ي فرزند گراميش حسين، حلاوت ايمان چشيده مي شود و بر معرفت و علم افزوده مي گردد و آنطور كه در آن محضر عالي، شعور وجداني نسبت به عوالم غيب تازه و زنده مي شود، در هيچ حال و در هيچ محفل و مجلس حاصل نمي شود.

ابن كثير مي گويد:

«اِنَّ الْحُسَيْنَ خَرَجَ وَ ابْنُ الزَّبَيْرُ مِنَ الْمَدينَةِ اِلي مَكَّةَ، وَ اَقاما بِها عَكَفَ النّاسُ عَلَي الْحُسَيْنِ يَفِدُونَ اِلَيْهِ، وَ يُقْدِمُونَ عَلَيْهِ وَ يَجْلِسُونَ حَواليهِ؛ وَ يَسْتَمِعُونَ كَلامَهُ، وَ يَنْتَفِعُونَ بِما يُسْمَعُ مِنْهُ، وَ يَضْبِطُونَ ما يَرْوُونَ عَنْهُ».

يعني:

حسين و ابن زبير از مدينه به سوي مكه بيرون شدند و در مكه اقامت گزيدند، مردم متوجه به حسين و ملازم خدمت او شدند. مردم به سوي او مي آمدند و برآن حضرت وارد مي شدند و اطراف او مي نشستند وسخنش را مي شنيدند و از آنچه از او مي شنيدند سودمند مي شدند و ضبط مي كردند و مي نوشتند تا از او روايت كنند.

علائلي مي گويد:

تعبيري كه در اين خبر است (عكف) دلالت بر آن مي كند كه مردم چنان شيفته معنويت و عظمت روح حسين بودند و چنان حسين محبوبيت داشته كه از همه كس و همه جا منصرف و منقطع مي شدند و به سوي حسين مي رفتند، كسي جز حسين نبود كه همه ي مردم به او علاقمند بوده و ارادت داشته باشند، گوئي مردم در وجودش حقيقت ديگر از عالم ابداع الهي تماشا مي كردند، پس وقتي حسين سخن بگويد مثل آنست كه زبان عالم غيب باز شده، و آنها را از رموز و اسرار پنهان و حقايق نهان آگاه سازد؛ و وقتي خاموش مي شد، سكوتش بطور ديگر آنها را از حقايق ديگر با خبر مي ساخت؛ زيرا پاره اي از حقايق را جز با خاموشي عميق نمي توان اظهار كرد؛ مثل نقطه و فاصله اي كه در ميان سطرها و كلمات و جمله ها مي گذارند كه همان نقطه خالي از نوشته، مانند نوشته هاي كتاب معنائي مي دهد كه جز با آن نقطه با هيچ نوشته اي آن معنا را نمي توان بيان كرد.

اين خبر ابن كثير يك صورت كامل از مقام حسين را در زماني كه مردم در فشار بيداد و طغيان حكومت ستمكار بودند، نشان مي دهد با آنكه مردم در فشار حكومت بودند و جاسوسان و كارآگاهان همه جا در دنبال و تعقيب آنها بودند كه با حسين رابطه و تماس نداشته باشند. ولي چگونه قدرت سر نيزه و زور نظامي مي تواند مردم را از خودشان و دلشان و ضميرشان جدا كند؟ قدرت هرچه باشد نمي تواند بر شعور بشر مسلط شود و سرنيزه هرچه كاري و نافذ باشد به باطن انسان و معنويت او نفوذ نمي كند.

سپس مي گويد:

مطلب ديگري كه از اين حديث به دست مي آيد اينست كه: حسين كثير الحديث و الروايه بوده كه در آن زمان با اينكه اصحاب پيغمبر كم نبودند و نقل حديث مي كردند، مردم همه ي آنها را ترك كرده و به مجلس حسين مي آمدند. پس از اين، علائلي احاديثي را كه از آن حضرت روايت شده نقل مي كند [6] .

و هم او مي گويد:

اخباري كه از حسين ـ عليه السّلام ـ در اين باب نقل شده (كه حاكي از علم و ذوق سرشار، قوت فطانت، استعداد و قريحه و استحكام منطق است) بيشتر از اينست كه احصاء شده، آن حضرت به نوعي در مسائل علميه (با جودت ذهن وحدّت خاطر) اظهار نظر مي كرد و فتوا مي داد كه موجب تحير مردم مي شد، تا حدّي كه عبدالله بن عمر در حق او گفت:

«اِنَّهُ يَغْرُّ الْعِلْمَ غَرّاً» [7] .

همچنان كه مرغ جوجه خود را با منقار خود غذا مي دهد، حسين نيز در بيت نبوت و ولايت از سرانگشت علوم رسول خدا غذا خورده، و از پستان معارف اسلام شير مكيده و رشد و نمو يافته است».


پاورقي

[1] ابوالشهداء، ص 64.

[2] سمو المعني، ص 148.

[3] سورة کهف، آيه 82.

[4] سمو المعني ص 98 نقل از تاريخ ابن عساکر، ج 4، ص 322.

[5] سمو المعني، ص 99.

[6] سمو المعني، ص 97.

[7] سمو المعني، ص 148 ـ نظير اين کلمه را يزيد در شأن حضرت امام زين العابدين ـ عليه السّلام ـ گفت «وقتي به او پيشنهاد کردند که درخواست آن حضرت را بپذيرد، و اجازه دهد به منبر برود، يزيد اجازه نداد و گفت: اگر به منبر برود ما را رسوا مي سازد. به او گفتند: از اين نوجوان در چنين حال چه بر خواهد آمد؟ گفت: شما از کار اين خاندان بي خبريد: «هذا مِنْ اَهْلِ بَيْت قَدْ زُقُّوا العِلْمِ زقا». نفس المهموم، ص 242.