بازگشت

پيشگويي از شهادت حسين


بعد از نوشتن اين فصل، مقاله اي از دانشمند فيزيك دان «رابرت موريس پيچ» تحت عنوان «يك آزمون نتيجه بخش» در كتاب اثبات خدا ص 25 به نظر رسيد كه وجود خدا را براساس پيشگوييهاي پيامبران اثبات نموده است. اگر اين مرد دانشمند كه داراي سي و هفت اختراع ثبت شده و موفق به دريافت جايزه هاي باارزش علمي گرديده، از تاريخ اسلام و پيشگوييهاي پيغمبر و ائمه ـ عليهم السّلام ـ آگاهي داشت، ايمانش به خدا استوارتر مي شد.

يكي از معجزات بزرگ، و روشن و غير قابل انكار پيغمبر ـ صلي الله عليه وآله وسلّم ـ پيشگوييها و خبرهائي است كه آن حضرت از حوادث آينده داده است كه معتبرترين اسناد و مدارك تاريخي، آن را حفظ كرده و هركس با تاريخ اسلام آشنا شود در آن شبهه و ترديد نمي نمايد.

در زمان ما چون افكار مادي بر مردم مسلط شده و آشنائي با عوالم غيب كم، و باورها نسبت به حقايق، ضعيف گشته، و همّت ها بيشتر متوجه تجمل و آرايش ظاهر وبيشتر خوردن و پوشيدن شده؛ كمتر در اطراف اين حقايق فكر و تأمّل مي نمايند. آري آنچه را اين بشر گمراه ماده پرست نصب العين قرار داده: مسأله خوردن، نوشيدن، پوشيدن، و التذاذ جنسي بردن است، و همين است كه برايش جنگهاي عمومي و كشتارهاي دسته جمعي به راه مي اندازد و هزاران مظالم و جنايات وحشتناك را براي رسيدن به آن مرتكب مي شود.

بشر زمان ما همه چيز را مقدمه ي اين سه مسأله قرارداده، و اگر به دروغ و راست دم از آزادي، سياست، عدالت، قانون، تساوي حقوق، كشور، وطن، تعميم علم و فرهنگ، تأسيس دانشكده و دانشگاه و كارخانه، صنعت، بد و خوب، ارتجاع و ترقي مي زند؛ براي همين است كه در اين سه مرحله كامياب تر شود. و به همين جهت هم كامياب نمي شود، و هر روز نگرانيها و نابسامانيهايش زيادتر مي گردد.

خوردن و پوشيدن و لذت جنسي بردن، قدر مشترك بين همه انسانها و حيوانها است ولي اين يك قدر مشترك و جامعي نيست كه همه ي انسانها را دور خود جمع كند و از تجاوز آنها به يكديگر مانع شود و آتش حرص و آز و زياده خواهي و جاه طلبي بشر را فرو بنشاند، اين قدر مشترك هرگز نخواهد توانست كسي را از بيشتر بهره گرفتن به وسيله ي دست درازي به حقوق ديگران جلوگيري كند.

ما اكنون در مقام بيان زيان تمدن (منهاي انسانيت) مادي امروز، و اينكه با شأن و مقام انسان مناسب نيست، و عاجز از انتظام امور بشر و حل مشكلات زندگي او است، نيستيم چون اين رشته سر دراز دارد.

غرض ما اين است كه بيان كنيم: بشر مادي غرق در منجلاب ماديت، و تلاش براي بهره گيري، و تمتع از حظوظ حيواني است، آنچنان در تاريكيها سرگردان شده كه ديده ي بصيرت او انوار حقايق و خورشيدهاي عوالم پشت اين پرده ي ماده را نمي بيند، و اگر هم بعضي نور ضعيفي ببينند آن قدر سرگرم و مستغرق امور دنيا هستند كه به زودي جاي نور را گم مي كنند، و به سير در تاريكيها ادامه مي دهند.

فهم و درك بشر معاصر عالي است، و لذا گاهي از همان انسانهاي مادي كه افكار و آراي مادي آنها را احاطه كرده و مظاهر ماديات، چشمشان را خيره ساخته، حقايقي بلند تراوش مي كند؛ امّا ماديات و جلوات ماده و وسايل طغيان قواي حيواني به قدري زياد شده كه تراوش آن حقايق اثر قاطع نمي كند، و پرده هاي ضخيمي را كه جلوي بصيرتها كشيده شده پاره نمي سازد. اگر اين پرده هاي ضخيم در ميان نبود و اكثريت مردم امروز از ملكات عالي اخلاقي بهره مند بودند، و اگر راهنمائيهاي اخلاقي صحيحي به اين بشر مي شد حتماً با وسايل صناعي فعلي توأم با اخلاق و معنويات خرد پسند دنيا، در نهايت آرامي و امن و امان بود.

براي اينكه بشر راهنمائيهاي انبياء را باور كند دلائل اطمينان بخش معقول بسياري است كه مطالعه و دقّت در تاريخ آنها مارا به آن دلائل محكم و استوار هدايت مي نمايد.

و اگرچه جزئيّات تاريخ انبياء گذشته بلكه كليّات حالات بسياري از آنها مضبوط و محفوظ نمانده است و آنچه هم باقي مانده مورد اعتماد محققين نمي باشد، اما تاريخ حيات پيغمبر اسلام، و ائمه و اوصياي آن حضرت و تربيت شدگان مكتب قرآن از همه جهت روشن، و با مدارك معتبر، محفوظ و ثابت مانده است و دانشمندان و اهل تحقيق به سهولت و آساني مي توانند به حقايق بزرگ و ارزنده راجع به نبوت و وحي و هدف انبياء از روي مدارك و مآخذ اسلامي دست يابند.

حالات و اخلاق پيغمبر اسلام و چگونگي معاشرت، صلح و جنگ و ساير نواحي حيات آن حضرت، تاريخ زندگي پدر و مادر؛ و اجداد و جدّات و خويشاوندان، قوم و قبيله و صحابه او همه محفوظ و معلوم است. و قسمتهائي از آن در اعتبار، مافوق نقل يك تاريخ معتبر، و مورد اعتماد است زيرا يا با شواهد و قرائني توأم است كه براي انسان يقين حاصل مي شود مثل كسي كه آن زمان را درك كرده و در آن عصر زندگي كرده است، و يا كثرت راويان و نقل كنندگان، آن را به حد تواتر رسانيده است، اين يك موضوعي است كه هر چه مطالعات تاريخي انسان بيشتر شود بيشتر صحت آن را باور مي نمايد، از جمله اين قسمتها كه با موضوع بحث ما ارتباط دارد خبرهاي غيبي آن حضرت است.

بدون شك، پيغمبر اسلام ـ صلي الله عليه وآله ـ از حوادث آينده و امور غيبي خبر داده و همانطور هم كه خبر داده واقع شده است.

براي هر كس كه به تاريخ اسلام رجوع كند، جاي ترديد باقي نمي ماند كه پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ از غيب و وقايعي كه در حيات خود آن حضرت و بعد از رحلتش اتفاق افتاد خبر داد، نه در يك مورد و دو مورد و ده مورد؛ بلكه در بيش از ده ها و صدها مورد و اين اخبار هم به شواهد و قرائن يقين آور، ثابت و مسلم است، و هم به تواتر معلوم و محرز است. به طور نمونه، يكي از اين خبرها كه هيچگونه احتمال اشتباه و دروغ در آن نمي رود خبر پيغمبر ـ صلي الله عليه وآله ـ از قتل عمّار است.

هر چه آدمي شكّاك و دير باور باشد، خبر پيغمبر اسلام را از كشته شدن عمّار كه هم به تصريح ابن حجر و غير او متواتر و هم شواهد و قرائن قطع آور با آن ضميمه است باور خواهد كرد.

كتابهاي سيره و حديث و تراجم صحابه و كتب ديگر، همه نقل كرده اند كه پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلّم ـ به عمّار فرمود:

«تَقْتُلُكَ الْفِئَةُ الباغِيَةُ»

تو را گروه ستمكار و منحرف از حق مي كشند.

اين جمله را پيغمبر ـ صلي الله عليه وآله ـ در هنگام بناي مسجد مدينه، در وقت حفر خندق كه عمّار بيش از ديگران كار مي كرد، و در مواقع ديگر، مكرّر فرموده است، و در بعضي طرق به اين گونه روايت شده:

«تَقْتُلُكَ الْفِئَةُ الباغِيَةُ تَدْعُوهُمْ اِلَي الْجَنَّةِ، وَ تَدْعُوكَ اِلَي النّارِ»

و بعضي الفاظ ديگر آن، اين است كه:

«تَقْتُلُكَ الْفِئَةُ الْباغِيَةُ، وَ قاتِلُكَ فِي النّارِ»

و در بعضي طرق ديگر چنين است كه:

«تَقْتُلُ عَمّارَ الْفِئَةُ الْباغِيَةُ» [1] .

اين خبر ميان تمام مسلمانان حتي منافقين مشهور و معروف بود وقتي عمّار در جنگ صفين در ركاب حضرت شاه ولايت علي ـ عليه السّلام ـ به شهادت رسيد عمروعاص ناراحت و بيمناك نزد معاويه آمد و گفت: عمّار كشته شد!

معاويه گفت: عمّار كشته شده مگر چه شده؟

عمر وعاص گفت: شنيدم پيغمبر ـ صلي الله عليه وآله ـ مي فرمود:

«تَقْتُلُ عَمّارَ الْفَئَةُ الْباغِيَةُ»

معاويه كه در بي آزرمي و نداشتن شرم و حيا بي نظير بود با اينكه مي دانست عمروعاص جواب او را نمي پذيرد، براي اينكه لشكرش را در گمراهي نگاه دارد گفت: عمّار را كسي كشت كه او را از خانه اش بيرون آورد. وقتي اين پاسخ به عرض علي ـ عليه السّلام ـ رسيد فرمود: پس به گفته معاويه، حمزه را رسول خدا كشته است زيرا پيغمبر ـ صلي الله عليه وآله وسلّم ـ او را به جهاد برد [2] .

وقتي عمّار كشته شد، خزيمة بن ثابت (ذوالشهادتين) شمشير از غلاف كشيد، و در ركاب علي ـ عليه السّلام ـ جهاد كرد تا كشته شد در حالي كه تا آن وقت با اينكه در لشكر گاه علي ـ عليه السّلام ـ بود دست به استعمال اسلحه نزده بود، و از جنگ خودداري مي كرد، وقتي عمّار كشته شد با كمال اطمينان خاطر و بصيرت تمام در ركاب علي ـ عليه السّلام ـ شهادت را استقبال كرد زيرا مي گفت: شنيدم از پيغمبر ـ صلي الله عليه وآله وسلّم ـ كه فرمود:

«عَمّارُ تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْباغِيَةُ» [3] .

«ذو الكلاع» كه يكي از فرماندهان، و امراي سپاه معاويه بود، و بر چهار هزار نفر سوار امير بود يك روز به او گفت چگونه با علي ـ عليه السّلام ـ و عمّار رزم مي دهيد؟

گفت: عمّار به ما باز مي گردد و با ما كشته مي شود. اتّفاقاً ذوالكلاع پيش از عمّار كشته شد وقتي عمار شهيد شد معاويه گفت: اگر ذوالكلاع زنده بود اكنون نصف سپاه ما را به سوي علي مي برد [4] .

ما وقتي به كتب تاريخ و حديث مراجعه مي كنيم، همچنان كه در اصل وجود عمّار و پدر و مادر او شك نمي نمائيم در اين خبري هم كه راجع به قتل عمّار است شك نمي نمائيم، و همانطور كه يقين داريم عمّار در جنگ صفّين به دست سپاهيان معاويه كشته شد يقين هم داريم كه پيغمبر از شهادت او خبرداده و معاويه و عمروعاص به آن اعتراف و اقرار داشته اند [5] .

نظير اين خبر، اخبار غيبي ديگر نيز از پيغمبر ـ صلي الله عليه وآله ـ مشهور و مسلم است مثل خبر آن حضرت به اينكه اول كسي كه از اهلش به او ملحق مي شود فاطمه ـ عليها السّلام ـ است، و مثل خبر از قيام عايشه، و نباح سگان حوئب بر او، و خبر از جهاد علي ـ عليه السّلام ـ با ناكثين و قاسطين و مارقين، و خبر از شهادت علي ـ عليه السّلام ـ و خبر از ارتداد جمعي از صحابه، و خبر از فتوحات مسلمين، و اخبار ديگر كه ما در اينجا به همين مقدار اكتفا مي كنيم و اضافه مي نمائيم كه اين، برهان و دليل استوار و پايداري است كه يك نفر بشر كه نزد كسي درس نخوانده خبرهائي از غيب بدهد كه بعد از سي سال و چهل سال و شصت سال بلكه هزار سال و كمتر و بيشتر آنچه خبر داده واقع شود.

اگر كسي اهل ايمان و باور باشد، همين يك موضوع كه در تاريخ حيات پيغمبر اسلام تجلي دارد براي او كافي است، و همين اخبار غيبي برهان نبوّت آن حضرت و ساير انبياء و تضمين كننده صحت اساس نبوات است.

يكي از خبرهاي غيبي پيغمبر اكرم ـ صلي الله عليه وآله وسلّم ـ خبرهائي است كه از شهادت سيدالشهداء ـ عليه السّلام ـ داده اند كه علاوه بر آنهمه احاديثي كه از طرق متعددشيعه روايت شده در تواريخ و كتب حديث و تراجم اهل سنت نيز روايات بسياري نقل شده كه هم قرائني يقيني بودن و صحت آن اخبار را تأييد و ثابت مي سازد، و هم به حسب معني و مضمون در حد تواتر بلكه مافوق تواترند.

قسمتي از اين احاديث را پيش از اين در موارد ديگر يادآور شده ايم در اينجا نيز چند حديث ديگر از مصادر بسيار معتبر اهل سنت نقل مي نمائيم:

1 ـ ابن سعد، و طبراني از عايشه روايت كرده اند كه پيغمبر ـ صلي الله عليه وآله وسلّم ـ فرمود:

«اَخْبَرَني جِبْرَئيلُ اَنَّ اِبْنِيَ الْحُسَيْنَ يُقْتَلُ بَعْدي بِاَرْضِ الطَّفِ، وَجاءَني بِهذِهِ التُرْبَةِ فَاَخْبَرَني اَنَّ فيها مَضْجَعَهُ»

جبرئيل به من خبر داد كه پسرم حسين كشته مي شود بعد از من، در زمين طف، و اين خاك را برايم آورد و خبر داد كه در آن مضجع او است.

و اين حديث را مفصل تر از اين ملا هم روايت كرده، و خليلي در ارشاد هم آن را از عايشه، و ام سلمه به اين لفظ روايت كرده است:

«اِنَّ جِبْرَئيلَ اَخْبَرَني اَنَّ ابْنِيَ الْحُسَيْنَ يُقْتَلُ وَ هذِهِ تُرْبَةُ تِلْكَ الْأَرْضِ»

و در طريق ديگر از عايشه روايت است كه:

«اِنَّ جِبْرَئيلَ اَراني التُرْبَةَ الَّتي يُقْتَلُ عَلَيْها الْحُسَيْنُ فَاشْتَّدَ غَضَبُ اللهِ عَلي مَنْ يَسْفِكُ دَمَهُ» [6] .

2 ـ ابو داوود، و حاكم از ام الفضل دختر حارث روايت كرده اند كه، پيامبر ـ صلي الله عليه وآله و سلّم ـ فرمود:

«اَتاني جِبْرَئيلُ فَاَخْبَرَني اَنَّ اُمَّتي سَتَقْتُلُ اِبْني هذا يَعني: الْحُسَيْنَ وَ اَتاني تُرْبَةً مِنْ تُرْبَة حَمْراء» [7] .

جبرئيل نزد من آمد، و به من خبر داد كه امت من پسرم (حسين) را مي كشند، و خاكي از خاك سرخ برايم آورد.

3 ـ طبراني و ابويعلي از زينب بنت جحش از رسول خدا ـ صلي الله عليه وآله وسلّم ـ روايت كرده اند كه، فرمود:

«اِنَّ جِبْرِئيلَ اَتاني، وَ اَخبَرَني اَنَّ ابني هذا تَقْتُلُهُ اُمَّتي فَقُلْتُ: فَاَرِني تُرْبَتَهُ فَاَتاني بِتُرْبَة حَمْراءَ» [8] .

جبرئيل نزد من آمد. و به من خبر داد كه اين پسرم يعني حسين را امت من مي كشند. گفتم تربت او را به من نشان ده، پس تربت سرخي برايم آورد.

4 ـ احمد بن حنبل روايت كرده كه پيغمبر ـ صلي الله عليه وآله وسلّم ـ فرمود:

«لَقَدْ دَخَلَ عَلَيَّ الْبَيْتَ مَلَكٌ لَمْ يَدْخُلْ عَلَيَّ قَبْلَها فقالَ لي: اِنَّ ابْنَكَ هذا حُسَيناً مَقْتُولٌ، وَ اِنْ شِئَتَ اَرَيْتُكَ مِنْ تُرْبَةِ الْاَرْضِ التّي يُقْتَلُ بِها قالَ: فَاَخْرَجَ تُرْبَةً حَمْراءَ» [9] .

فرشته اي بر من در خانه وارد شد كه پيش از اين بر من وارد نشده بود گفت: اين پسرت حسين مقتول است و اگر بخواهي تربت آن زميني كه در آن كشته مي شود به تو نشان مي دهم، پس خاك سرخي را بيرون آورد.

5 ـ ابن سعد از ام سلمه روايت كرده كه رسول خدا ـ صلي الله عليه وآله وسلّم ـ فرمود: «جبرئيل به من خبر داد فرزندم حسين را در زمين عراق مي كشند گفتم خاك زميني را كه در آن كشته مي شود به من نشان بده. پس آورد و گفت: و اين است تربت او.

و ابن عساكر از ام سلمه به اين لفظ حديث دارد:

«اِنَّ جِبْرِئيلَ اَخْبَرَني اَنَّ ابْني هذا يُقْتَلُ فَاشْتَّدَ غَضَبُ اللهِ عَلي مَن يَقْتُلُهُ» [10] .

6 ـ ابن سعد از شعبي روايت كرده كه گفت:

آنگاه كه علي ـ عليه السّلام ـ به صفين مي رفت گذرشان به كربلا افتاد، و به محاذي نينوا (كه دهي در كنار فرات است) رسيد، ايستاد و از نام آن زمين پرسيد گفته شد: كربلا است. پس گريست آن قدر كه زمين از اشك چشمش تر شد (و بروايت عبداللّه بن يحيي از پدرش كه در التزام ركاب علي ـ عليه السّلام ـ بود، فرمود:

«صَبْراً يا اَبا عَبْدِاللهِ صَبْراً يا اَبا عبْدِاللّه صَبْراً يا اَبا عَبْدِالله بِشاطِيء الْفُراتِ».

پس فرمود وارد شدم بر پيغمبر ـ صلي الله عليه وآله وسلّم ـ در حالي كه آن حضرت گريه مي كرد، از سبب گريه پرسيدم فرمود:

«كانَ عِندي جِبْرَئيلُ آنِفاً وَ اَخْبَرَني اَنَّ وَلَدِيَ الْحُسَيْنَ يُقْتَلُ بشاطيءِ الْفُراتِ بِمَوْضِعٍ يُقالُ لَهُ كَرْبَلا ثُمَّ قَبَضَ جِبْرَئيلُ قَبْضَةً مِنْ تُرابٍ شَمَّني اِيّاه فَلَمْ اَمْلِكَ عَيْنَيَّ اَنْ فاضَتا» [11] .

جبرئيل زماني پيش نزد من بود، و به من خبر داد كه فرزندم حسين كشته مي شود به شاطيء الفرات در موضعي كه به آن كربلا گفته مي شود. پس جبرئيل يك مشت از خاكي قبض كرد، و به مشام من رسانيد پس نتوانستم ديدگانم را از ريختن اشك نگاه دارم».

احمد بن حنبل و ابن الضحاك هم اين حديث را از علي ـ عليه السّلام ـ روايت كرده اند، و عبداللّه بن يحيي نيز چنانكه گفته شد ازپدرش،ازعلي ـ عليه السّلام ـ روايت نموده است.

7 ـ خوارزمي روايت كرده كه ابو علي سلامي بيهقي در تاريخ خود نقل كرده كه پيغمبر ـ صلي الله عليه وآله وسلّم ـ به حسين ـ عليه السّلام ـ فرمود:

«اِنَّ لَكَ في الْجَنَةِ دَرَجةً لا تَنالُها اِلا بِالشَّهادَةِ»

به درستي كه براي تو در بهشت درجه اي است كه به آن نمي رسي مگر به شهادت.

ابو علي سلامي گفت؛ پس حسين در وقتي كه سپاه دشمن براي جنگ با آن حضرت اجتماع كردند مي دانست كه كشته مي شود از اين جهت صبر كرد، و جزع و ناشكيبائي ننمود تا به سعادت شهادت رسيد، فاضل ترين سلامها بر او باد [12] .

8 ـ سبط ابن الجوزي روايت كرده چون حسين ـ عليه السّلام ـ به زمين كربلا رسيد پرسيد: اين زمين چه نام دارد؟ گفتند: كربلا، و نينوا هم به آن گفته مي شود كه نام دهي است در آن.

حسين ـ عليه السّلام ـ گريست و فرمود: كرب است و بلاء. ام سلمه به من خبر داد كه جبرئيل نزد رسول خدا ـ صلي الله عليه وآله وسلّم ـ بود، و تو با من بودي، پيغمبر فرمود: بگذار پسرم را، پس تو را گرفت و در دامن خود گذارد. جبرئيل گفت: او را دوست مي داري؟ فرمود: آري.

گفت: امّت تو او را خواهند كشت، و اگر بخواهي زميني را كه در آن كشته مي شود به تو نشان مي دهم. پس جبرئيل زمين كربلا را به پيغمبر ـ صلي الله عليه وآله وسلّم ـ نشان داد.

چون به حسين گفته شد اينجا زمين كربلا است آن را بوئيد، و فرمود: اين است زميني كه جبرئيل به پيغمبر خبر داد كه من در آن كشته مي شوم.

و در روايت ديگر است كه يك مشت از آن را برداشت و بوئيد، و نظير اين حديث را ابن سعد در طبقات از واقدي نقل كرده است [13] .

و ابن بنت منيع نيز دو حديث در اين باب از امّ سلمه دارد [14] .

9 ـ ابن اثير، و طبري، و ديگران از «فزاره» نقل كرده اند كه، گفت: زهير بن القين البجلي كه از طرفداران عثمان بود در همان سالي كه حسين ـ عليه السّلام ـ به سوي عراق حركت نمود، به حج خانه خدا رفته بود كه در بازگشت بين راه به حسين برخورد، چون دوست عثمان بود كراهت داشت كه با حسين ـ عليه السّلام ـ همراه باشد، و در يك منزل فرود آيد.

در يكي از روزها ناچار شد در منزلي كه حسين فرود آمده بود فرود آيد.

فزاره گفت: در بين آنكه مشغول صبحانه بوديم ناگهان فرستاده حسين ـ عليه السّلام ـ آمدو گفت:

زهير! ابوعبدالله مرا فرستاده كه نزد آن حضرت بيائي (از اين پيغام) هركس لقمه اي در دستش بود گذارد و مبهوت شديم زيرا كراهت داشتيم كه زهير نزد آن حضرت برود.

ديلم دختر عمر و زن زهير گفت: سبحان الله! پسر رسول خدا ـ صلي الله عليه وآله وسلّم ـ مي فرستد تو را مي طلبد و تو نمي روي؟

زهير با كراهت رفت. طولي نكشيد كه برگشت در حالي كه شادمان و رويش تابان بود و خيمه خود را نزد خيمه هاي حسين زد و گفت:

من تصميم گرفتم كه همراه حسين باشم تا جانم را فداي او كنم، و از او دفاع كنم. زنش با او وداع كرد و گفت: خدا به تو خير بدهد از تو مي خواهم كه در قيامت پيش جدّ حسين ـ صلي الله عليه وآله ـ مرا ياد كني.

زهير با اصحابش گفت: هر كس از شما مي خواهد از من پيروي كند، و گرنه اين آخرين ديدار من با شما است، و من شما را به حديثي خبر مي دهم: ما، در «بلنجر» كه از شهرهاي تركستان است به جهاد رفته بوديم خداوند فتح را نصيب ما كرد، و غنيمت هائي به ما رسيد، فرحناك شديم سلمان فارسي به ما گفت:

«اِذا اَدْرَكْتُمْ شَبابَ آلِ مُحَمَّد فَكُونُوا اَشَّدَ فَرَحَاً بِقتالِكُمْ مَعَهُمْ مِمّا اَصَبْتُمْ مِنَ الْغَنائِم»

وقتي جوانان آل محّمد را دريافتيد شادمان تر باشيد به جهاد همراه آنها، از اين غنائمي كه به شما رسيد.

من شما را به خدا سپردم؛ سپس ملازم خدمت سيدالشهداء ـ عليه السّلام ـ گشت تا در ركاب آن حضرت شهيد شد.

و عبارت كامل ابن اثير اين است كه:

«اِذا اَدْرَكْتُمْ سَيِّدَ شَبابِ آلِ مُحَمَّد فَكُونُوا اَشَّدَ فَرَحَاً بِقِتالِكُمْ مَعَهُ بِما اَصَبْتُمُ الْيَوْمَ مِنَ الْغَنائِمِ».

و طبري به جاي سلمان فارسي، سلمان باهلي ذكر كرده است و ظاهر اين است كه باهلي صحيح است زيرا سلمان باهلي در بلنجر به قتل رسيد [15] .

10 ـ ابن اثير از غرفه ازدي كه از اصحاب پيغمبر ـ صلي الله عليه وآله وسلّم ـ و اهل صفّه است، روايت نموده كه، گفت: در شأن علي ـ عليه السّلام ـ شكي در من پيدا شد، پس با آن حضرت به سمت شاطيء الفرات بيرون رفتم. علي ـ عليه السّلام ـ از راه بسوي ديگر رفت، و در مكاني ايستاد، و ماهم در گرد آن حضرت ايستاديم پس با اشاره ي دست فرمود:

«هذا مَوْضِعُ رَواحِلِهِمُ، وَ مَناخُ رِكابِهِمْ، وَ مَهْراقُ دِمائِهِمْ بِاَبي مَنْ لا ناصِرَ لَهُ في الْأرضِ؛ وَ لا في السَّماءِ اِلّا اللّه» [16] .

اينجا موضع ومحل شتران مراكب آنها، و محل ريختن خون آنها است، پدرم فداي آن كس كه براي او ياوري در زمين و آسمان غير از خدا نيست.

(غرفه گفت) وقتي حسين شهيد شد رفتم تا رسيدم به مكاني كه آن حضرت و يارانش در آن كشته شده بودند، ديدم همان مكاني است كه علي ـ عليه السّلام ـ خبر داده بود، خطا نكرده بود چيزي را، گفت: پس آمرزش خواستم از خدا از آن شكي كه كرده بودم، و دانستم كه علي اقدام نكرد مگر به آنچه عهد شده بود بسوي او در آن.

11 ـ از سويد بن غفله حديث شده است كه، مردي به حضرت اميرالمؤمنين ـ عليه السلام ـ عرض كرد: از وادي القري عبور كردم خالد بن عرفطه در آنجا مرده بود و براي او استغفار كردم (گفت آيا برايش استغفار كنم؟).

حضرت فرمود: او نمرده و نمي ميرد تا اينكه لشكر گمراهي را فرمانده شود، و علمدار آن لشكر حبيب بن حمار خواهد بود.

مردي برخاست و عرض كرد: يا اميرالمؤمنين! من دوست تو هستم؛ و من حبيب بن حمارم!

فرمود: «تو پرچمدار او خواهي بود، و با آن علم از همين در وارد مي شوي» و اشاره كرد بسوي دري كه روبروي آن حضرت بود.

پس اتّفاق افتاد كه ابن زياد عمربن سعد را به جنگ حسين ـ عليه السّلام ـ فرستاد و در مقدمه ي لشكر او خالد بن عرفطه را قرار داد و علمدار او حبيب بن حمار بود، و از همان در وارد مسجد كوفه شد [17] .

12 ـ ملا روايت كرده است كه علي ـ عليه السّلام ـ عبور كرد به مكان قبر حسين ـ عليه السلام ـ فرمود:

«هيهُنا مَناخُ رِكابِهِمْ، وَ هيهُنا مَوْضِعُ رِحالِهِمْ، وَ هيهُنا مَهْراقُ دِمائِهِمْ فِتْيَةٌ مِنْ آلِ مُحَمَّد يُقْتَلُونَ بِهذِهِ الْعَرْصَةِ تَبْكي عَلَيْهِمْ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ» [18] .

اينجا خوابگاه شتران آنها، و اينجا موضع منازل ايشان و اينجا محل ريختن خون آنها است. جوانمرداني از آل محمد در اين عرصه كشته مي شوند كه آسمان و زمين بر آنها خواهد گريست.

و حافظ عبدالعزيز جنابذي در معالم العترة الطاهرة اين حديث را با اندكي اختلاف در بعضي الفاظ، از اصبغ از علي ـ عليه السّلام ـ روايت كرده است [19] .

13 ـ ابوحنيفه دينوري مي گويد: چون حسين ـ عليه السّلام ـ و اصحابش وارد كربلا شدند، و حّر و سپاهيانش برابر آن حضرت ايستادند، و مانع از سير و رفتن آنها شدند؛

حّر گفت: در همين مكان فرود آي زيرا فرات نزديك است.

حسين فرمود: اين مكان چه نام دارد؟

گفتند: كربلا.

فرمود: صاحب كرب و بلا است. پدرم وقتي به صفين مي رفت، گذارش به همين مكان افتاد، و من با او بودم، ايستاد و از اسم اين زمين پرسيد. پس خبر دادند او را به اسم آن، فرمود: اينجا خوابگاه شتران آنها، و اينجا محل ريختن خون آنان است پس سؤال شد از آن حضرت از معناي اين كلام؛ فرمود:

«ثِقْلٌ لاِلِ مُحَمَّد يَنْزِلُونَ هيهُنا» [20] .

و دميري به جاي (ثقل) (نفر) روايت كرده است.

14 ـ حسن بن كثير، و عبد خير روايت كرده اند كه چون علي ـ عليه السّلام ـ به كربلا رسيد ايستاد، گريه كرد و فرمود:

«بِاَبيهِ اُغَيْلَمَةً يُقْتَلُونَ هيهُنا هذا مَناخُ رِكابِهِمْ، وَ هذا مَوْضِعُ رِحالِهِمْ هذا مَصْرَعُ الرَّجُلِ» [21] .

پدرم فداي جواناني كه در اينجا كشته مي شوند. اينجا خوابگاه شتران آنها، و اينجا موضع منزلهاي آنها است، و اين مصرع و قتلگاه مرد (يعني حسين ـ عليه السّلام ـ).

15 ـ ديلمي از معاد روايت كرده كه رسول خدا ـ صلي الله عليه وآله وسلّم ـ فرمود:

«نُعِيَ اِلَيَّ الْحُسَيْنُ، وَ اُتيتُ بِتُرْبَتِهَ، وَ أُخْبِرْتُ بِقاتِلِهِ» [22] .

خبر داده شدم به شهادت حسين، و تربت او برايم آورده شد و از كشنده او خبر داده شدم.

16 ـ ابن عساكر از ابن عمرو روايت نموده كه پيغمبر ـ صلي الله عليه وآله وسلّم ـ فرمود:

«لا بارَكَ اللهُ في يَزيدَ الطَعانَ اللَّعانِ اَما اِنَّهُ نُعِيَ اِلَيَّ حَبيبي وَ سَخيلي حُسَيْنٌ اُتيتُ بِتُرْبَتِهِ وَ رَاَيْتُ قاتِلَهُ اَما اِنَّهُ لا يُقْتَلُ بَيْنَ ظَهَراني قَوْمٍ فَلا يَنْصُرُوهُ اِلَّا عَمَّهُمُ اللهُ بِعِقاب» [23] .

خدا از بركت محروم كند يزيد طعان لعان را، آگاه باش كه خبر داده شدم به مرگ حبيبم و فرزندم حسين، و تربتش برايم آورده شد، و كشنده او را ديدم آگاه باش كه حسين كشته نشود در ميان مردمي كه او را ياري نكنند مگر آْنكه

خداوند همه آنها را عقاب فرمايد.

17 ـ ابن عساكر از علي ـ عليه السّلام ـ روايت نموده كه به عمر بن سعد فرمود:

«كَيْفَ اَنْتَ اِذا اَقَمْتَ مَقاماً تُخَيَّرُ فيهِ بَيْنَ المَنِيَّةِ وَ النّارِ فَتَخْتارُ النّارَ [24] .

چگونه اي تو وقتي كه در مقامي بايستي كه ميان مرگ و آتش مختار شوي و تو آتش را اختيار كني؟.

18 ـ بيهقي روايت كرده كه پيغمبر ـ صلي الله عليه وآله وسلّم ـ خبر داد به شهادت حسين ـ عليه السّلام ـ در طف كه مكاني است نزديك كوفه و به كربلا شناخته مي شود [25] .

19 ـ ابن ابي الحديد در ضمن خبري روايت كرده كه حضرت اميرالمؤمنين ـ عليه السلام ـ به تميم بن اسامة بن زهير تميمي در حالي كه پسرش حصين طفل شيرخواره بود خبر داد كه او از قاتلين حسين، و از تحريص كنندگان بر قتل او خواهد بود، و همانگونه كه حضرت امير ـ عليه السّلام ـ خبر داد حصين بن تميم بزيست تا عبيدالله او را به رياست شهرباني منصوب ساخت، و هم او را روز تاسوعا به كربلا فرستاد تا عمر بن سعد را به جنگ حسين ـ عليه السّلام ـ مأمور سازد، و او را از تأخيري كه در كار جنگ نمود بيم دهد [26] .

20 ـ و هم ابن ابي الحديد در ضمن اخبار امير ـ عليه السّلام ـ به مغيبات، روايت كرده كه به براء بن عازب فرمود:

«أَيُقْتَلُ الْحُسَيْنُ، وَ اَنْتَ حَيٌّ فَلا تَنْصُرُوهُ»

آيا كشته مي شود حسين و تو زنده باشي و او را ياري ننمائي!.

براء گفت:

«لا كانَ ذلِكَ يا اَميرَ الْمُؤمنينَ»

اينطور نيست، اي اميرالمؤمنين.

وقتي سيدالشهداء ـ عليه السّلام ـ شهيد شد براء اين خبر غيبي اميرالمؤمنين ـ عليه السّلام ـ را ياد مي كرد، و حسرت مي خورد كه چرا در كربلا حاضر نشد، و در راه حسين سعادت شهادت نيافت [27] .

21 ـ خوارزمي نقل كرده كه وقتي اميرالمؤمنين ـ عليه السّلام ـ به صفين مي رفت به ابن عباس فرمود: آيا ميداني اين بقعه چيست؟

گفت: نه.

فرمود: اگر آن را مي شناختي مانند من مي گريستي. سپس به شدت گريست و فرمود: مرا با ابي سفيان چه افتاد. پس به حسين ـ عليه السّلام ـ توجه كرد، و فرمود: پسرم! صبر كن كه پدرت از اينها ديد آنچه را تو پس از او خواهي ديد [28] .

22 ـ يعقوبي مي گويد: اول كسي كه بانگ ناله اش در مصيبت حسين ـ عليه السلام ـ در مدينه بلند شد، امّ سلمه همسر پيغمبر ـ صلي الله عليه وآله وسلّم ـ بود؛ زيرا پيغمبر ـ صلي الله عليه وآله وسلّم ـ شيشه اي كه در آن تربتي بود به او داده و به او فرموده بود: جبرديل به من اعلام كرده كه امت من حسين را مي كشند، واين تربت را به من داده، و به امّ سلمه فرمود: وقتي اين خاك خون تازه گرديد، بدان حسين كشته شده است. آن خاك نزد امّ سلمه بود (تا وقتي حسين به عراق حركت كرد) امّ سلمه همواره در آن نظر مي كرد وقتي ديد آن خاك، خون شده، فرياد زد: «واحُسَيْناهُ وا اِبْنَ رَسُولِ اللّه»

زنها از هر سو بانگ شان به ناله بلند شد تا آنكه مدينه پر از شيون و ضجّه شد به طوريكه مانند آن هرگز شنيده نشده بود [29] .

اين حديث را ابن حجر از ملا و ابن احمد در زياده مسند با مختصرتفاوت نقل كرده و روايت كرده كه آن تربت، تربت زمين قتلگاه آن حضرت بود [30] .

از اينگونه اخبار از پيغمبر ـ صلي الله عليه وآله ـ و اميرالمؤمنين ـ عليه السّلام ـ بسيار است و معلوم مي شود كه شهادت بر حسين ـ عليه السّلام ـ نوشته شده و يكي از فضايل بزرگ، و افتخارات آن حضرت و آل محمّد (صلوات اللّه عليهم اجمعين)، شهادت او بوده است.


پاورقي

[1] السيرة الحلبيه، ج 2، ص 76. سيره ابن هشام، ج 2، ص 114. اسد الغابه، ج 4، ص 47 و ج 2، ص 114. الاصابه، ج 1، ص 426ـ 2251، و ج 2، ص 512 ـ 5704. الاستيعاب، ج 1، ص 418، و ج 2، ص 481. کنوز الحقائق، ج 1، ص 108 و ج 2، ص 17. الجامع الصغير، ج 2، ص 66 در شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، جزء هشتم (ج 2، ط مصر ص 271 به بعد) از کتاب تاريخ صفين نصر بن مزاحم حکايتي نقل کرده که از آوردن آن در اينجا ـ چون موجب تطويل است ـ معذوريم ولي خواننده عزيز را به مطالعه آن توصيه مي نمائيم تا بدانند چگونه اين حديث، ثابت و معروف بوده و معاويه و اطرافيانش با اينکه بر خودشان ظاهر بود بر باطلند، با امام حق نبرد کردند.

[2] السيرة الحلبية، ج 2، ص 78.

[3] السيرة الحلبية، ج 2، ص 78. اسدالغابة، ج 4، ص 47 و ج 2، ص 114. الاصابه، ج 1، ص 426 ـ 2251 و اين شعر را هم از خزيمه نقل کرده:



اِذا نَحْنُ بايَعْنا عَلِيَاً فَحَسْبُنا

اَبُوْ حَسَن مِمّا نَخافُ مِنَ الْفِتَنِ



وَ فيه الذّي فيهِمْ مِنَ الْخَيْرِ کُلِّه

وَ ما فيهِمْ بَعْضُ الذَّي فيهِ مِنْ حَسَنِ



الاستيعاب ج 1، ص 418.

[4] السيرة الحلبيه، ج 2، ص 78.

[5] ابن عبدالبر قرطبي در استيعاب مي گويد: از پيغمبر بطور متواتر نقل شده «تَقْتُلُ عَمّارَ الفِئَةُ الْباغِيَة»و اين از صحيح ترين احاديث و از خبرهاي غيبي و نشانيهاي پيامبري آن حضرت است.

[6] صواعق، ص 190 و 191. کنز العمال، ج 6، ص 223، ح 294 و 2943.

[7] صواعق، ص 190. مقتل خوارزمي، ص 156، ف7.

[8] کنز العمال، ج 6، ص 223، ح 3944.

[9] صواعق، ص 190.

[10] کنز العمال، ج 6، ص 223، ح 3936 و ح 3941.

[11] صواعق، ص 191. ذخائر العقبي، ص 148. تذکرة الخواص، ص 260.

[12] مقتل خوارزمي، ص 170، ف 8.

[13] تذکرة الخواص، ص 259 و 260.

[14] ذخائر العقبي، ص 147 و 148.

[15] سمو المعني ص 141. الکامل، ج 3 ص 277 و 278. طبري، ج 4، ص 299.

[16] اسد الغابه، ج 4، ص 169.

[17] الاصابه، ج 1، ص 410 ـ 2182. اگر چه صاحب اصابه اين خبر را از مناقب شيخ مفيد نقل کرده اما چون ذيلي بر آن ننگاشته معلوم مي شود آن را معتبر شناخته است، و در ارشاد حبيب بن حماز به حاء مهمله (بدون نقطه) و زاي معجمه (نقطه دار) ذکر شده است.

[18] صواعق، ص 191.

[19] نور الابصار، ص 115.

[20] اخبار الطوال ص 226. حياة الحيوان، ج 1، ص 60.

[21] تذکرة الخواص، ص 260.

[22] کنز العمال، ج 6، ص 223، ح 3952.

[23] کنز العمال، ج 6، ص 223، ح 3949.

[24] کنز العمال، ج 7، ص 111، ح 960.

[25] السيرة النبوية، ج 3، ص 220.

[26] شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 508 و 509.

[27] شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 509.

[28] مقتل خوارزمي، ص 162، ف8.

[29] تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 218 و 219.

[30] صواعق ص 191.