بازگشت

وديعه پيغمبر


شبراوي و سبط ابن الجوزي نقل كرده اند كه وقتي زيد بن ارقم به ابن زياد اعتراض كرد، و گفت: من در زماني طولاني مي ديدم پيغمبر ـ صلّي اللّه عليه وآله و سلّم ـ ميان اين دو لب را مي بوسيد، زيد گريست، و ابن زياد با او درشتي كرد، و او را به كشتن تهديد نمود و گفت: اگر پير خرفي نبودي گردنت را مي زدم.

زيد از مجلس ابن زياد برخاست، و مي گفت: مردم، شما از اين پس بندگانيد (يعني بايد غلام و بنده بني اميه و كارگزاران آنها باشيد) پسر فاطمه ـ عليها السّلام ـ را كشتيد و پسر مرجانه را زمامداري، و حكومت داديد. به خدا نيكان شما رامي كشند، و بدان شما را بنده مي سازند. پس دور باد از عزت، آن كس كه راضي به ذلت و عار گردد. سپس برگشت و به ابن زياد گفت:

حديثي براي تو بگويم كه خشم تو از آن بيشتر شود: ديدم پيغمبر ـ صلي الله عليه وآله وسلّم ـ حسن را بر ران راستش نشانده بود، و حسين را بر ران چپ. پس دست خود را بر سر آنها گذارد، و گفت:

«اَللّهُمَّ اِنّي اَسْتَوْدِ عُهُما اِيّاكَ وَ صالِحَ الْمؤمِنينَ»

خدايا من اين دو و صالح المؤمنين (علي) را نزد تو وديعه و سپرده گذاردم.

پس وديعه رسول خدا در نزد تو چگونه است اي پسر زياد؟ ابن زياد در خشم شد، و تصميم به قتل زيد گرفت.

و نيز سيوطي و مناوي از طبراني اين دعاء را از پيغمبر ـ صلي الله عليه وآله وسلّم ـ روايت كرده اند [1] .


پاورقي

[1] الاتحاف، ص 17. تذکرة الخواص، ص 267. کنوز الحقايق، ج 1، ص 43. کنز العمال، ج 6، ص 221 ح 3906.