بازگشت

اعتقاد بر شفاعت


اعتقاد مشركين به شفاعت، ناشي از تفويض بود، تفويض به همان معنا كه عرض كرديم، يعني ديگر عجالتا كار از دست خدا بيرون است، دست (بت ها) است. در نظر آنها عالم نسبت به خدا مثل ساعت بود نسبت به ساعت ساز. به يك ارباب انواعي اعتقاد داشتند و به يك بت هايي و به يك ارواحي كه مثلا با اين بت ها ارتباط دارند، و البته اينها در خيلي قديم بوده، در اين زمان ها همان پوسته اش باقي مانده بوده و آن مقدارها در آن نبوده. اين بود كه اينها مي گفتند ما ديگر كار زيادي به خدا نداريم، كار اساسي مان با اينهاست؛مثل اينكه در ادارات گاهي اين فكر وجود دارد (در آنجاها درست هم هست)، انسان مي گويد كه كار دست اين كار من جزء است. يك كسي مي رود از آن بالابالاها شروع مي كند، او هم يك دستور مي دهد، دستور اكيد هم مي دهد، ولي چون كار دست كارمند جزء است، او هر طوري كه دل خودش مي خواهد تمام مي كند. دستور را او داده، ولي چون شكل اجرا دست اين است، اين آن طور كه دل خودش مي خواهد اجرا مي كند انسان مي گويد: آقا! آن مدير كل و معاون را رها كند، از آنها كاري ساخته نيست، آنها كارشان فقط دستور دادن است، برو سراغ همين كارمندان جزء يك وقت شما مي بينيد يك كارمند جزء كه يك نامه را بايد تنظيم كند، از خود وزير بيشتر كار از او ساخته است.

براي دستگاه خدا اين جور اعتقاد داشتند: اساس اينها هستند، خلاصه اگر شما دم اينها را ببينيد، اينها بلدند آنجا را درست كنند، كلاه هم سر بالاتري بگذارند، ولي اگر اينجا را درست نكني، فايده ندارد. اين بود كه اذهان به جاي اينكه متوجه خدا بشود متوجه بت ها مي شد كه اينها بايد كار درست كنند؛و مكرر گفته ايم كه ما هم اگر بخواهيم درباره شفاعت شفعا چنين اعتقادي داشته باشيم و بگوييم خدا يك دستور دارد، يك قانون دارد، يك رضايت دارد، امام حسين دستور و قانون و رضايت ديگري دارد؛خدا يك دستگاه دارد، امام حسين دستگاه ديگري دارد؛دستگاه خدا يك حساب و دستگاه امام حسين عليه السلام حساب ديگري؛و آنجا مطلب به شكل ديگري است؛بعد بگوييم ما كه دستمان به خدا نمي رسد، آنجا كار خيلي مشكل است، مي آييم امام حسين را كه به يك چيزهايي سهل و ساده اي راضي مي شود (شفيع قرار مي دهيم)؛خدا به انسان مي گويد نماز، روزه، جهاد با نفس، اخلاق پاك، حج، جهاد، امر به معروف و نهي از منكر، كارهاي خيلي سخت، امام حسين بر عكسي، يك دستگاه خيلي ساده اي دارد، با يك روضه اي گرفتن و يك دانه اشكي ريختن و يك چند تا سينه زدن و خلاصه در چند روز دهه عاشورا سهل و ساده مي شود، همه قضايا را صاف كرد، ما به جايي اينكه از در خدا وارد بشويم كه در خيلي سخت و مشكلي هست، از در امام حسين وارد مي شويم، بعد امام حسين خودش ‍ مي رود آنجا كارها را درست مي كند؛(اگر چنين اعتقادي داشته باشيم به خطا رفته ايم).

اين معنايش همان است كه از كارمند جزء كارهايي ساخته است كه از رئيس ‍ كل ساخته نيست؛ اين جور اعتقاد به شفاعت امام حسين قطعا باطل است. يعني از نوع اعتقاد به شفاعتي است كه بت پرست ها درباره بت ها داشتند. همان طوري كه در آنجا بت ها تقصيري نداشتند و اين تقصير متوجه خود بت پرست بود، در اين گونه اعتقاد هم بديهي است كه امام حسين مسؤول نيست، اين تقصير متوجه آن كسي است كه چنين اعتقادي دارد. ولي اگر كسي اعتقاد به شفاعت اين باشد كه خير، امام حسين اصلا بدون اجازه و رضايت خدا محال است (شفاعت كند)، به علاوه او كارش حساب دارد، و هم يعلمون است، الا من اذن له الرحمن و رضي له قولا [1] است، خود شفاعتش به اجازه خداست، در يك كلمه اي كه بخواهد شفاعت كند، بايد اول برايش محرز باشد كه خدا رضايت مي دهد كه اين حرف را بزند: الا من اذن له الرحمن و قال صوابا [2] يا لا تنفع الشفاعه الا من اذن له الرحمن و رضي له قولا. (چنين اعتقادي درست است).

امام حسين آنجا خودش به اين صورت مي بيند. خدا او را برانگيخته است، همان طوري كه در دنيا خدا پيغمبران را برانگيخت براي اينكه مردم را هدايت كنند و نجات بدهند. مگر پيغمبران خودشان برانگيخته شدند؟ در دنيا چگونه است؟ آيا در دنيا اين پيغمبران بودند كه رفتن خدا را برانگيختند و وادار كردند كه خدايا؟ بيا ما را بفرست براي هدايت مردم، يا اين خدا بود كه پيغمبران را مبعوث كرد و فرستاد براي هدايت مردم و اينها وسيله اي بودند كه خدا برانگيخت براي هدايت مردم؟ در مغفرت آن عالم هم عينا قضيه از اين قرار است. اين خداست كه شفعا را بر مي انگيزاند و مامورشان مي كند كه شما از من مغفرت بخواهيد براي چنين كساني تا من مغفرت خودم را شامل حال آنها كنم، كه اين هم حسابي دارد كه مغفرت الهي جز از مجراي اشخاصي كه به وسيله آنها هدايت شده اند و جز از مجراي كملين كه باب خداوند هستند نيست، ولي به هر حال اين خداست كه اينها را براي شفاعت بر مي انگيزاند. [3] .


پاورقي

[1] طه، آيه، 109.

[2] نبا، آيه 38.

[3] آشنايي با قرآن، ج 5، ص 92.