بازگشت

علت همراهي اهل بيت


يكي از مسائلي كه هم تاريخ درباره آن صحبت كرده و هم اخبار و احاديث از آن سخن گفته اند، اين است كه چرا اباعبدالله در اين سفر پر خطر، اهل بيتش را همراه خود برد؟ خطر اين سفر را همه پيش بيني مي كردند، يعني يك امر غير قابل پيش بيني حتي براي افراد عادي نبود. لهذا قبل از آنكه ايشان حركت بكنند تقريبا مي شود گفت تمام كساني كه آمدند و مصلحت انديشي كردند، حركت دادن اهل بيت به همراه ايشان را كاري بر خلاف مصلحت تشخيص دادند، يعني آنها با حساب و منطق خودشان كه در سطح عاري بود و به مقياس و معيار حفظ جان اباعبدالله و خاندانش، تقريبا به اتفاق آراء به ايشان مي گفتند: آقا! رفتن خودتان خطرناك است و مصلحت نيست يعني جانتان در خطر است، تا چه رسد كه بخواهيد اهل بيتتان را هم با خودتان ببريد، ابا عبدالله جواب داد: به اين ترتيب كه جنبه معنوي مطلب را بيان مي كرد، كه مكرر شنيده ايد كه ايشان استناد كردند به رويايي كه البته در حكم يك وحي قاطع است.

فرمود: در عالم رويا جدم به من فرمود: ان الله شاء ان يراك قتيلا گفتند: پس اگر اين طور است، چرا اهل بيت و بچه ها را همراهتان مي بريد؟ پاسخ دادند اين را هم جدم فرمود: ان الله شاء ان يراهن سبايا اينجا يك توضيح مختصر برايتان عرض بكنم: اين جمله ان الله شاء ان يراك قتيلا يا ان الله شاء ان يراهن سبايا يعني چه؟ اين مفهومي كه الان عرض مي كنم، معنايي است كه همه كساني كه آنجا مخاطب ابا عبدالله بودند، آنرا مي فهميدند، نه يك معنايي كه امروز گاهي در السنه شايع است، كلمه مشيت خدا، يا اراده خدا كه در خود قرآن بكار برده شده است در دو مورد بكار مي رود كه يكي را اصطلاحا اراده تكويني و ديگري را اراده تشريعي مي گويند. اراده تكويني يعني قضاء و قدر الهي كه اگر چيزي قضا و قدر حتمي الهي به آن تعلق گرفت: معنايش اين است كه در مقابل قضا و قدر الهي ديگري كاري نمي شود كرد.

معناي اراده تشريعي اين است كه خدا اين طور راضي است، خدا اين چنين مي خواهد. مثلا اگر در مورد روزه مي فرمايد: يريد الله بكم اليسر و لا يريد بكم العسر يا در مورد ديگري كه ظاهرا زكات است، مي فرمايد: يريد ليطهركم مقصود اين است كه خدا كه اين چنين دستوري داده است، اين طور مي خواهد يعني رضاي حق در اين است. خدا خواسته است تو شهيد باشي، جدم به من گفته است كه رضاي خدا در شهادت توست. جدم به من گفته است كه خدا خواسته اينها اسير باشند، يعني اسارت اينها رضاي حق است، مصلحت است و رضاي حق هميشه در مصلحت است و مصلحت يعني آن جهت كمال فرد و بشريت.

در مقابل اين سخن، ديگر كسي چيزي نگفت، يعني نمي توانست حرفي بزند؛ پس اگر چنين است كه جد شما در عالم معنا به شما تفهيم كرده اند كه مصلحت در اين است كه شما كشته بشويد، ما ديگر در مقابل ايشان حرفي نداريم. همه كساني هم كه از اباعبدالله اين جمله ها را مي شنيدند، اين جور نمي شنيدند كه آقا اين مقدر است و من نمي توانم سرپيچي بكنم، اما ابا عبدالله، هيچ وقت به اين شكل تلقي نمي كرد، اين طور نبود كه وقتي از ايشان مي پرسيدند: چرا زنها را مي بريد، بفرمايد اصلا من در اين قضيه بي اختيارم، و عجب هم بي اختيارم، بلكه به اين صورت مي شنيدند كه با الهامي كه از عالم معنا به من شده است، من چنين تشخيص داده ام كه مصلحت در اين است، و اين كاري است كه من از روي اختيار انجام مي دهم ولي بر اساس آن چيزي كه آن را مصلحت تشخيص مي دهم. لذا مي بينم كه در موارد مهمي، همه يك جور عقيده داشتند، ابا عبدالله عقيده ديگري در سطح عالي داشت، همه يك جور قضاوت مي كردند، امام حسين عليه السلام مي گفت: اين جور نه، من طور ديگر عمل مي كنم. معلوم است كه كار ابا عبدالله يك كار حساب شده است، يك رسالت و يك مأموريت است. اهل بيتش را به عنوان طفيلي همراه خود نمي برد كه خوب، من كه مي روم، زن و بچه ام هم همراهي باشند. غير از سه نفر كه ديشب اسم برديم، هيچ يك از همراهان ابا عبدالله زن و بچه اش همراهش نبود. آدم كه به يك سفر خطرناك مي رود، زن و بچه اش را كه نمي برد. ابا عبدالله، زن و بچه اش را برد، نه به اعتبار اينكه خودم مي روم. پس زن و بچه ام را هم ببرم (خانه و زندگي و همه چيز امام حسين عليه السلام در مدينه بود)، بلكه آنها را به اين جهت برد كه رسالتي در اين سفر انجام بدهند. [1] .


پاورقي

[1] حماسه حسيني، ج 1، ص 319 تا 317.