بازگشت

درخواست بيعت مخفيانه


عبدالله بن زبير شبانه از بيراهه به مكه فرار كرد و در آنجا متحصن شد. امام عليه السلام رفت، عده اي از جوانان بني هاشم را هم با خود برد و گفت: شما بيرون بايستيد، اگر فرياد من بلند شده بريزيد تو، ولي تا صداي من بلند نشده داخل نشويد.

مروان حكم، اين اموي پليد معروف، كه زماني حاكم مدينه بود آنجا حضور داشت. [1] حاكم نامه علني را به اطلاع امام رساند. امام فرمود: چه مي خواهيد؟ حاكم شروع كرد با چرب زباني صحبت كردن. گفت: مردم با يزيد بيعت كرده اند. معاويه نظرش چنين بوده است، مصلحت اسلام چنين ايجاب مي كند. . . خواهش ميكنم شما هم بيعت بفرماييد، مصلحت اسلام در اين است، بعد هر طور كه شما امر كنيد اطاعت خواهيد شد. تمام نقايصي كه وجود دارد مرتفع مي شود.

امام فرمود: شما براي چه از من بيعت مي خواهيد؟ براي مردم مي خواهيد، يعني براي خدا نمي خواهيد. از اين جهت كه آيا خلاف شرعي است يا غير شرعي، و من بيعت كنم تا شرعي باشد كه نيست. بيعت مي خواهيد كه مردم ديگر بيعت كنند. گفت: بله.

فرمود: پس بيعت من در اين اتاق خلوت كه ما سه نفر بيشتر نيستيم براي شما چه فايده اي دارد؟

حاكم گفت: راست مي گويد باشد براي بعد.

امام فرمود: من بايد بروم.

حاكم گفت: بسيار خوب، تشريف ببريد.

مروان حكم گفت: چه مي گويي؟ اگر از اينجا برود معنايش اين است كه بيعت نمي كنم. آيا اگر از اينجا برود بيعت خواهد كرد؟ فرمان خليفه را اجرا كن.

امام گريبان مروان را گرفت و او را بالا برد و محكم به زمين كوبيد. فرمود: تو كوچك تر از اين حرفها هستي.


پاورقي

[1] اين مرد مدت زيادي حاکم مدينه بوده است و اتفاقا در مدينه بسيار آبادي کرده. چشمه اش در مدينه است که هنوز هم آب آن جاري است.